[real life]
"هووف!" از فکر کردن زیاد با کلافگی هوف آرومی کشیدم. دستمو لای موهام بردم و همونجا نگه داشتم، حوصله بیرون کشیدنشو نداشتم.
داشتم با خودم فکر میکردم چه تیپی بزنم. آرایش زیادی داشته باشم؟ یا معمولی؟ لباسم چطور؟
یادم اومد با اعضا تماس بگیرم و ازشون درمورد اینکه میخوان چطور ظاهر شن بپرسم.
همونطور درحال فکر کردن نقطه ای از سرمو خاروندم و دستمو بیرون کشیدم که باعث شد چند تار از موهام روی صورتم بریزه.به اون سمت تختم چرخیدم و موبايلمو از روی میز کوچیک کنار تختم برداشتم. بازش کردم اول به این فکر کردم که تو گروه چهارنفرهمون پیام بدم یا به یکیشون زنگ بزنم. بعد از چند ثانیه مکث بدون فکر کردن زیاد به لیسا زنگ زدم. بعد از شنیدن صدای بوق موبايلمو کنار گوشم بردم و منتظر موندم جواب بده. در همین حین با ناخنای اون دستم بازی میکردم.
بوق~ بوق~
داره چیکار میکنه که انقدر طولش میده؟ همونطور که با خودم فکر میکردم ناخنمو با بیگناهی روی لبام میکشیدم و بازی میکردم. همچنان منتظر موندم.
بعد از چند ثانیه اخم کوچیکی روی پیشونیم بست اما طولی نکشید که با جواب دادنش اخمم از بین رفت و جاشو به لبخند تغییر داد.
قبل اینکه بتونم چیزی بگم، با کمال تعجب صدای خنده های بلندی شنیدم که باعث گیج شدنم شد."هاهاها~ لالیسا!" این صدای چهیونگه. اون تو اتاق لیساست؟ واقعا الان تماسمو قبول کرده اما خودشون دارن اونور باهم حرف میزنن بدون اینکه جواب منو بدن؟
"بنظرم اون یکیو بذار رو سرت، شبیه احمقا میشی.""مهم اینه تو عاشقمی." با این حرفش چشمامو بستم و دستمو رو پیشونیم گذاشتم. لیسا یعنی باید تو هر موقعیتی لاس بزنی؟ با خودم فکر کردم.
"عیوووو" شنیدم که چهیونگ به معنی حالت تهوع صدایی از خودش در آورده و باعث شده هردوشون به خنده بیوفتن."عاا، بچه ها؟.." تصمیم گرفتم شروع کنم به حرف زدن.
"اوه، سلام اونی!" شنیدم چهیونگ با انرژی صحبت کرد. موبايل لیسا دست اونه؟
اما قبل اینکه بتونم چیزی بگم بعد از چند ثانیه سکوت شنیدم ناگهان به معنای واقعی کلمه با صدای بلند زدن زیر خنده. میتونم تصور کنم که دارن زمینو گاز میزنن. حدس میزنم کار لیسا بوده اما نمیدونم چه کاری باعث شده به این شدت از خندیدن بیوفتن.
ناخودآگاه لبخند محوی روی لبام نقش بست بخاطر شنیدن صدای خندشون، اما ته دلم ضدحال خوردم بخاطر بی توجهی ای که بهم شده بود. یعنی داشتن چیکار میکردن که انقدر سرشون گرم بود؟
بهتره مزاحمشون نشم. تلفنو قطع کردم و تصمیم گرفتم به جیسو زنگ بزنم. همونطور که منتظر جواب جیسو بودم تو دلم با خودم به لیسا فحشی دادم. بعدا به حسابت میرسم. خودم از فکرم تک خنده ای کردم و همین لحظه بود که جیسو جواب داد.
"واساپ جندوکی؟!"
YOU ARE READING
Jenlisa One_Shot 2024
Fanfictionوانشات های جنلیسا بچه ها این سری وانشات ترجمه نیست و توسط خودم نوشته شده.