Smoke

255 29 39
                                    

[Real life]

"تموم!"

بعد از سه ساعت پشت سر هم تمرین کردن بالاخره مربی رقصمون اعلام کرد که برای امروز کافیه. ما فقط سه تا ۱۰ دقیقه استراحت داشتیم بین تمرین. هفته دیگه توی کوچلا اجرا داریم پس باید سخت‌تر تمرین کنیم، حتی سخت‌تر از اجرای چند سال قبلمون توی کوچلا.
"اوه گاد.." با خستگی به سمت صندلی ها رفتم و حوله‌ام رو از روش برداشتم. بطری آبی که لیسا ازش درحال خوردن بودو از دستش گرفتم و یه نفس خوردم. "آروم، نینی." اون با صورت خسته و بی حالش پوزخندی زد و رفت به سمت چهیونگی که جلوی آینه بود.

سه ساعت برامون چیزی نیست، ما بیشتر از این تمرین کردیم، تو دوران کارآموزی. اما با این حال این فرق میکنه، ما یه دور صبح تمرین کردیم و یه دور الان، ساعت 18:00 غروبه.
تقریبا این ماهمون با همین روند تکراری گذشت بجز تایم خالی در طول روزمون که سعی میکنیم خوب ازش استفاده کنیم.

"هی، جنی!" درحالی که با استفاده از حوله عرق روی صورت و گردنمو پاک میکردم به طرف صدا چرخیدم.
"بله؟" با نفس نامنظمم جواب دادم.
آه تو بدنم احساس کسالت میکنم. باید به سمت تراس اتاق رقصمون برم. به سیگار نیاز دارم.
"میخوای به هتل برگردی درسته؟" جیسو اونی که کنارم اومد پرسید.
"آره، اونی. همه باهم میریم دیگه؟ فقط قبلش یه پنج دقیقه بهم وقت بدین، برمیگردم." در حین صحبت به سمت کیفم رفتم و جا سیگاری و فندکمو تو جیب شلوارم گذاشتم.
"جنی زیاده روی نکن، خب؟" جیسو اونی اشاره به کاری که میخواستم بکنم با لحن آروم و اهمیتی گفت.
زیپ کیفمو بستم و داشتم به سمت تراس میرفتم که با همون خستگی یه بوس هوایی براش فرستادم. در رو باز کردم که با نسیم خنک و ملایمی که بهم برخورد کرد از روی لذت نفس عمیقی کشیدم.
در رو پشت سرم بستم و به صدای شهر گوش دادم. چند قدم به جلوتر برداشتم و یه دستمو روی نرده و یه دستمو برای برداشتن وسیله توی جیبم فرو کردم.
برای سیگارم یه جا سیگاری مشکی گرفتم. نمیدونم چرا ولی دلم خواست اینکارو بکنم. شیکه.
بعد از باز کردنش یدونه از سیگارا رو بین لبام گذاشتم و بقیشو بستم و توی جیبم جا دادم. به نوک سیگاری که بین لبام بود خیره شدم و فندک توی دستمو جلوش قرار دادم و با روشن کردنش اون دستمو جلوی شعله‌ش گذاشتم. تا هیچ بادی بهش برخورد نکنه.
با روشن شدن سیگار و همزمان یه کام گرفتن ازش با آرامشی که توی وجودم شروع کرد به رشد کردن چشمامو بستم.
فندکمو سریع توی جیبم جا دادم و سیگارو از بین لبام به بین دو انگشتم.
بعد از کامی که گرفتم نفس عمیقی کشیدم تا دودش توی بدنم پخش شه. سوختن گلومو احساس میکردم. بعد از بیرون دادن دود سیگار میتونستم اثر گذاریشو رو سرم و بدنم حس کنم.
دوباره سیگارو بین لبام قرار دادم که همزمان با باز و بسته شدن در و وارد شدن یکی به تراس، با چشمای ریز شده‌ام بخاطر کام گرفتن نگاهی به طرفش انداختم.
"اوه، واقعا بهش نیاز داشتم." درحالی که دودو وارد ریه‌ام میکردم زمزمه کردم که درحین حرف زدن از بین لبام خارج شد.
"اوه بهش نیاز داشتی؟" لیسا درحالی که با لبخند ازم تقلید میکرد متقابلا گفت.
"آره، بهش نیاز داشتم." با لبخند کج محوی جواب دادم.
اون کنارم به نرده تکیه داد و من دوباره یه پوک از سیگارم زدم. دودو به داخل دادم و لیسی به لبام زدم.
"هی، بیا اینجا." به آرومی یه دستمو دراز کردم و صورتشو گرفتم و با نزدیک کردن صورتم بهش دودو به آرومی تو دهنش دادم. اون اعتراضی نکرد. کار همیشگیمونه.
مک آهسته و کوتاهی به لباش زدم و به عقب اومدم و با نگاه کردن تو چشماش لبخند شیرینی رو لبای هردومون نقش بست.
آرنجمو به نرده تکیه دادم و چونمو به سمت آسمون گرفتم. به ستاره های توی آسمون نگاه کردم و با دیدن ماه بهش خیره شدم.
شنیدم لیسا نفس عمیقی کشید پس نگاهی بهش انداختم. "چشمات." گفتم و کام عمیقی به سیگارم زدم و با وارد شدنش تو ریه‌هام گذاشتم برای چند ثانیه حبس بمونه.
"چشمام چشه؟" ابروهامو برای سوالش بالا انداختم.
دودو خارج کردم گفتم: "اونا براقن. ماهو میبینی؟" با آوردن اسم ماه نگاه هردومون به آسمون رفت. "هر وقت میبینمش یاد چشمات میوفتم، لیلی." با تموم شدن جمله‌ام احساس کردم انگشتاش بین انگشتام تنید که دوباره نگاهمو به سمتش گرفتم. اون لبخند زیبایی داشت که با دیدنشون ناخودآگاه منم لبخند رو لبام میاد. دوباره پوکی به سیگارم زدم.
با پوزخند چشمکی بهش زدم که باعث خندش شد و دوباره به ماه خیره شد. "میتونی هاله ماهو ببینی؟ میبینی نور روشنشو؟" اون بهم نگاه کرد و ادامه داد،"تو نقشت تو زندگیم مثل همینه، جنی." اون با تموم شدن جملش بهم نزدیک تر شد و همچنان تو چشمام نگاه میکرد. تک خنده ای کردم و سرمو به شونش تکیه دادم. "لیسایا.." با آهی اسمشو به زبون آوردم.
دیدم دستشو به سمت سیگار بین انگشتام که تا نصفه توسط خودم کشیده شده بود دراز کرد. دستمو از دستش فاصله دادم. "میخوای بکشی؟"
آره چرا؟" با بی گناهی پرسید.
"هی، تو اینکارو نمیکردی پس سلامتیتو تو خطر ننداز." سرمو از رو شونش برداشتم و با نگرانی به آرومی بهش گفتم.
"تو جلوی من داری سلامتیتو به خطر میندازی پس من چه دوست دختریم؟ اگه من قرار نیست جلوتو بگیرم پس خودمم به اینکار دچار میکنم. فقط کنار تو." اون قاطعانه اما به آرومی گفت و با خیره موندن تو چشمام سیگارو بین انگشتاش قرار داد. دیدم که با نزدیک کردن به لباش اونو بینشون قرار داد و کام سنگینی گرفت. با چند ثانیه حبس کردنش تو ریه‌هاش اونو به بیرون داد.
"واقعا زبونم بند اومده." من گفتم و خنده ای از روی ناباوری کردم.
"چرا عزیزم؟" اون درحالی که با شیطنت بهم خیره شد پرسید. فقط سرمو بهش تکون دادم و خنده ای کردم. دوباره با لبخند به شونش تکیه دادم.
"هی، من اینکارو توی جاهای مختلف انجام میدم." صداشو شنیدم.
"کجا؟" درحالی که به شهر نگاه میکردم پرسیدم.
"مثلا،.. تو تخت.. میدونی، من. تو. بعد سکس." زدم به شکمشو سرمو برداشتم.
"تو واقعا یه منحرفی لیسا." با قهقه گفتم.
"اوکی فقط شوخی میکنم." اون با خنده گفت. تصمیم گرفتم اذیتش کنم. "اوه، پس یعنی خوشت نمیاد همچین کاریو با من انجام بدی؟ مثلا، تو تخت. من. تو. بعد سکس." ازش تقلید کردم و به تظاهر چهره توهین شده ای به خودم گرفتم.
"نهه! منظورم این نبوده. چرا نباید همچنین چیزیو باهات بخوام؟" اون آخرای سیگار توی دستشو پرت کرد و اومد از پشت بغلم گرفت و بوسه ای روی گردنم کاشت.
"فقط دارم اذیتت میکنم، لیسایا." با خنده آرومی زمزمه کردم.
"میدونم جنی. وگرنه تو میدونی که من عاشق هرچیزی با تو هستم." چونشو روی شونه هام قرار داد.
"میدونم که عاشقمی لیسایا. فقط و فقط من." درحالی که یه دستمو روی صورتش قرار دادم و با یه طرف صورتم چفت کردم گفتم و لبخند از خودراضی ای زدم.

"مگه کس دیگه ای هم بجز تو هست؟ به ذهنمم خطور نمیکنه."

"کمتر لاس بزن مانوبان." با گفتن حرفم خنده شیرینی کرد.

"ببخشید اما باید بریم." با شنیدن صدای در و صدای شخصی درحالی که همونطور لیسا از پشت بغلم کرده بود چرخیدیم به سمت صدا. هردومون با لبخندی مثل بچه ای که خوشحال بود سر تکون دادیم.
چهیونگ فقط با دیدن ما دوتا تو این حالت لبخندی زد و برگشت به داخل و در رو نیمه باز گذاشت برای برگشتن ما.
سریع تو بغل لیسا چرخیدم و کنار گوشش زمزمه کردم،
"پس امشب منتظر شنیدن صدای در زدنت به اتاقم میمونم، دختر عاشق." بعد از تموم شدن حرفم بهش پشت کردم و به داخل اتاق برگشتم.

Jenlisa One_Shot 2024Where stories live. Discover now