PART 16

1K 155 147
                                    

جیمین کلافه برای بار هزارم شماره یونگیو گرفت و طول و عرض خونرو قدم زد
از صبح که یونگی بی خبر از خونه رفته بود هنوز که ساعت ۲ نیمه شب بود برنگشته بود 
جیمین روی کاناپه نشست و دوباره شماره ی یونگیو گرفت
قبل از اینکه گوشیو روی گوشش بزاره صدای باز شدنه درو شنید و به طرف در پا تند کرد

یونگی با آرامش کفشاشو با دمپایی هاش عوض کرد و وارد آپارتمان شد

_ چرا انقدر دیر کردی ؟ از صبح تا حالا صد دفعه بهت زنگ زدم چرا جواب نمیدادی ؟

یونگی بدون توجه به جیمین انگار که اصلا جیمین اونجا وجود نداره به طرف اتاقه مشترکشون رفت

جیمین با دیدن یونگی که اینطور نادیدش میگیره کلافه تر از قبل دنبالش و با گرفتن بازوی دسته سالمش متوقفش کرد
_دارم با تو حرف میزنم کجا میری ؟

یونگی بازم بدون توجه خواست به سمت اتاق برگرده که اینبار جیمین با گرفتن دوطرف بازوهاش اونو مقابل خودش نگه داشت
_از صبح کجا بودی ؟

یونگی با شنیدن لحن عصبانی جیمین از کوره در رفت و با عصبانیت خودشو به شدت عقب کشید

جیمین دوباره با اخمای درهم پرسید
_چیکار داری میکنی؟

_ به تو چه ؟ ها ؟به تو چه ربطی دارم که من چیکار میکنمو کجا میرم ؟

با فریاد یونگی جیمین سعی کرد محتاط تر پیش بره و با ملایمت حرفاشو بزنه
_ من شوهرتم ، از صبح تا حالا معلوم نیست کجا رفتی ! حتی گوشیتم جواب ندادی

_هه شوهر

با پوزخند یونگی جیمین دوباره به حرف اومد
_آره شوهر ، من از صبح تا حالا نگرانتم بدون اینکه یک کلمه چیزی بگی گذاشتی رفتی

_ نگران ؟! تو نگرانه منی ؟

_ چرا نباید باشم؟

_ چطور روت میشه اینطوری جلوم دم از نگرانیو این چیزا بزنی؟!

_مسخره بازی در نیار یونگی من از صبح منتظر توام هزار جور فکر اومده تو سرم که نکنه بلایی سرت اومده باشه

_تو یه آدم عوضی هستی جیمین آدمی که تا ابد ازت متنفر میمونم، تو اصلا حق نداری حس مالکیتی نسبت به من داشته باشی پس هیچوقت دیگه نگو که شوهرمی فهمیدی ؟

صدای داده یونگی تمامه خونرو گرفته بود و جیمین تنها کاری که میتونست بکنه سکوت بود چون دیدن چهره ی سرخ و عصبی یونگی نگرانش میکرد

_آروم باش

_لعنت به تو لعنت به همتون

جیمین به طرف یونگی که اشکاش شروع به باریدن کرده بود رفت تا به سمت کاناپه ببردش
_بیا یکم بشین

یونگی خودشو عقب کشید و شروع به هق هق کرد
تمامه دردی که از صبح تحمل کرده حالا سر باز کرده بود و یونگی دیگه نمیتونست مانعش بشه

Forced MarriageDove le storie prendono vita. Scoprilo ora