Part 3

37 14 0
                                    


زمان کمی از دوستیش با فلیکس می‌گذشت.  ولی تلاششو میکرد تمام وقت دور پسر باشه هرچند که هنوزم اون روی خوش رو ازش ندیده بود.

امروز با هر مکافاتی فلیکسو راضی کرده بود به همراه جونگین برن سینما

از در دانشکده خارج شدن که تلفن فلیکس زنگ خورد، پسر با دیدن مخاطب تماسش نفس کلافه ای کشید و گوشی رو توی جیبش سر داد.

خیلی گرفته بنظر می‌رسید دو پسر کوچیکتر میخواستن هر طور شده حالشو بهتر کنن.

_ هیونگ بنظرت چه فیلمی ببینیم؟

+ نمیدونم هیونی هرچی خودتون انتخاب کردین، با صدای پکر گفت.

× فلیکس هیونگ به چه سبکی علاقه داری؟جونگین پرسید.

+ همم خب خیلی وقته که چیز خاصی ندیدم ولی اکشن خوبه خوشم....

با صدای بوق ماشینی پشت سرشون پسر حرفشو خورد هر سه به سمت ماشین نگاه کردن.

راننده بوگاتی مشکی رنگ دستشو روی بوق گذاشته بود.

هیونجین با دیدن ماشین سوتی زد و با خنده گفت : این دیونه دیگه کیه؟

راننده از ماشین پیاده شد و به سمتشون اومد.

_ اوه شت چقدر جذابه!!!

- فلیکس.

با مخاطب قرار گرفتن فلیکس نگاه دو پسر به سمتش چرخید.

+ شما برین خودمو بهتون میرسونم. فلیکس گفت و خواستار صحبت با مرد شد.

هیونجین مردد به جونگین نگاه کرد.

× بریم هیونگ. از بازوی هیونجین گرفتو اونو دنبال خودش کشوند.

+ چان ، اینجا چکار میکنی؟

- دلم واست تنگ شده بود. مرد با لرزی تو صداش گفت.

فلیکس سرشو چرخوند که تماس چشمی با مرد نداشته باشه.

+ قرار نبود بیای سر راهم.

- آره اون واسه وقتی بود که تو حداقل جواب تلفنمو بدی.

تو چشم های مرد زل زد و گفت : به هرحال دلیلی نمیبینم جواب بدم.

- فلیکس رابطه ما هنوز تموم نشده.

پسر لبخندی زد و بعد از نگاه کردن به دوستاش که اونطرف تر منتظرش بودن دوباره به مرد نگاه کرد.

+ تموم شده، این رابطه وقتی تو با جولیا ازدواج کردی تموم شد.
قدمی به عقب گذاشتو ادامه داد : پس بهتره دیگه سر راهم قرار نگیری اصلا دلم نمیخواد دوباره جولیا موی دماغم شه.
عقب گرد کرد و به سمت دوستاش قدم تند کرد بغض توی گلوش راه تنفسیشو بسته بود نمی‌خواست مرد چشم های خیسشو ببینه.

چان حرفی برای گفتن نداشت خودش مقصر رابطشون بود همه چیز میتونست جور دیگه پیش بره اگه خودش میخواست. از پشت به پسری که همه دنیاش بود نگاه کرد.
بنظر فلیکس هنوزم غمگین بودن ولی حالا دوست هایی داشت، چان امیدوار بود به زندگی عادیش برگشته باشه.

با رسیدنش به پسرا جونگین حالش رو پرسید.

+ خ...خوبم من * نفس عمیقی کشید* خوبم.

_ خوب بنظر نمی‌رسی صورتت مثل گچ شده.

دستی به پیشونی خودش کشید. واقعا دوست نداشت باعث ناراحتی دو پسر باشه.

+ من خوبم شاید بهتر باشه من نیام.

× فلیکس هیونگ تو نیای ماهم نمیریم، ما دوست داشتیم باهم باشیم.

_ جونگین درست میگه بریم خونه من سینما بمونه یه وقت دیگه‌.

دلش نمی‌خواست بقیه اذیت شن ولی حال و روز خوبی نداشت پس دیگه اصرار نکرد، با سری پایین افتاده به سمت خونه هیونجین به راه افتادن.

تمام شب با تقلای جونگین و هیونجین برای عوض کردن حالش گذشت.
حتی وقتی ازش درمورد اون مرد پرسیدن ترجیح داد چیزی نگه، دلیلش این نبود که دوست نداشت جواب بده دلیلش این بود که اصلا نمیتونست چیزی بگه حتی یادآوریش باعث درد قلبش میشد.

_ ولی خیلی خوشتیپ بود، چطور تونستی ردش کنی. با خنده گفت.

× یا هیونی خیلی وقت نشناسی. و با آرنج ضربه محکمی به پهلوی هیونجین زد.

_ اخ...خب مگه دروغ میگم. اون رسمن یه ددی به تمام معنا بود.

با گفتن این حرف نفهمید چیشد که جونگین روی سرش فرود اومد و هردو مشغول کشتی گرفتن شدن.

با دیدن دعوای دو پسر لبخندی زد .
واقعا به همچین دوستی و رابطه ای نیاز داشت ،اونا باعث میشدن کمتر به چان فکر کنه.

با اصرار هیونجین تصمیم گرفتن شب رو همونجا بمونن. با خوابیدن پسرا توی اتاق روی کاناپه جا خوش کرد و صفحه گوشیش رو روشن کرد.

- مرینای من قسم میخورم همه چیو درست میکنم.

لبخندی زد هنوز ته قلبش امیدوار بود، امید به اینکه چان برای برگردوندن عشقشون کاری کنه.

کارش شده بود چک کردن اینستاگرام چان و همسرش توی پیج چان خبری از پست جدید نبود و آخرین پست برمی‌گشت به دو سال قبل ، ولی پیج جولیا پر بود از عکس های عاشقانه ی خودشو چان .
هرچند فلیکس ذره احساس رو تو چهره چان نمی‌دید. و شاید دلش میخواست اینطور فکر کنه.

چشم های خستش رو ماساژ داد. و صفحه گوشی رو خاموش کرد به سقف خیره شد ،شاید بهتر بود یه مدت برگرده پیش خانوادش.
چشم هاشو بست و با خاطرات دلنشین گذشته به خواب رفت.




°•°•°•°



امیدوارم از این پارت لذت ببرید.♡

M𝐞𝐫𝐢𝐧𝐚Where stories live. Discover now