4

303 37 25
                                    

You belong to me.
تو متعلق به من هستی.
No one can have you.
هیچکس نمیتونه داشته باشتت.
Your heart, your body.
قلبت، بدنت.
Your soul, your lips.
روحت، لبات.
All mine.
همشون ماله من هستن.
......................................................................
زمان حال:

نمیخواست نههههه نباید این اتفاق میفتاد،اگه اینا خواب بود چی؟ ولی هیچکدومشون خواب نبود هیونجین واقعا زنده بود نمرده بود خودش کشته بود ولی چطوری زنده هست؟ با شنیدن صدای گوشیش بهش نگاه هم نکرد نمیخواست جواب بده تو وضعیتی نیود که جواب بده میدونست چان یا بقیه هستن که بهش زنگ میزنن و اگه هم صدای گرفتش رو گریه هاش رو میشنیدن میپرسیدن چی شده اگه هم فلیکس میگفت هیونجین رو واقعا دیده بازم باور نمیکردن بازم بکر میکردن فلیکس توهم زده و.... بازم با صدای گوشیش عصبانی بلند شد که قطعش کنه و گوشیش رو خاموش کنه با دیدن شماره ناشناس ترسید ک شماره ناشناس تماس رو قطع کرد و فلیکس گوشیش رو ورداشت و دید اصلا چان و بقیه بهش نزدن این شماره ناشناس بهش نگ زده اونم برای ۲۰ بار! با دیدن پیام از اون شماره دست و پاهاش شل شد.
"عزیزم دارو هات رو چرا نخوردی؟ از وقت داروهات گذشته"
این پیام....فقط متعلق به یه نفر بود...هیونجین...درست مثلا قبلا که تو خونش دوربین گزاشته بود و کنترلش میکرد وای فلیکس خونش رو عوض کرده بود نکنه بازم؟ برگشت و همه جای خونه رو کنترل کرد که بازم پیام اومد.
"بیخودی نگرد عزیزم نمیتونی دوربین هارو پیدا کنی وقتت رو الکی هدر نده...حتی نمیتونی حدس بزنی دوربین ها کجان!"
ترسیده به اتاق برگشت و در رو بست که بازم پیام اومد.
"الکی سعی نکن به اینور و اونور بری و خودت رو قایم کنی من میبینمت....هرجا که بری میبینمت...هیچ نقطه کوری نیست که خودت رو ازم قایم کنی تو هرحال خونت بری میبینمت عروسک من و این رو بدون اگه به حرفم گوش نکنی بازم تنبیهت میکنم...خودت میدونی گه تنبیه های من چقدر درد دارن"
ترسیده روی زمین افتاد و جیغی زد تاریخ داشت خودش رو تکرار میکرد اونم یه جور دیگه...

فلش بک به یک سال قبل:
چند روزی از پارتی رنجون میگذشت ولی خبری از رنجون نبود و حتی فلیکس اون شب یادش نمیاد چی شده بود و حتی وقتی پاشده بود خودش رو توی اتاق خودش و تخت خودش دیده بود و براش خیلی عجیب میومد چون از جیسونگ و چان پرسیده بود که آیا اونا فلیکس رو برده بودن ولی اونا گفتن هیچکدومشون فلیکس رو برنگرده بودن چون اونا هم به اندازه فلیکس مست بودن و خودشون رو با کمک دوستای رنجون به خونه خودشون رسونده بودن، یک هفته گذشته بود بازم خبری از رنجون نشده بود تا اینکه دوستاش گفتن رنجون مرده.
فلیکس: چیییییییییی؟
چان: شنیدی که مرده.
فلیکس نمیتونست باور کنه بازم به چان نگاه کرد و گفت. شوخیه یا...
ولی تو قیافه چان و دوستای رنجون هیچ اثر شوخی نبود.
فلیکس: خدای من....چطوری اخه؟
یکی از دوستای رنجون گفت: پلیس نتونست اثری از قاتل پیدا کنه چون هیچ سرنخی نبود.
جیسونگ: وای پشمام.
فلیکس: پلیس داره دنبال قاتل میگرده؟
دوست رونجون به فلیکس نگاه کرد و گفت: نه...پرونده رو بستن.
فلیکس: چیییی؟ چراااا؟
" پرونده بسته شد گفتن هیچ اثری از قاتل نبوده حتی دوربین هاهم اون شب کلا خراب شده بود.
فلیکس: وای.
با رفتن دوستای رنجون جیسونگ گفت: خدایا حداقل تو یه چیزی شانس آوردیم که قاتل نزده تو یا ما رو نکشته خدایا شکرت.
چان: موافقم شانسمون اینجا بلاخره جواب داد.
فلیکس هنوزم توی شوک عمیق بوو نمیتونست باور کنه حتی چیزی از اون شب لعنتی یادش میومد بعد از اینکه رفت دستشویی و اومد چه اتفاقی افتاد؟
چان: لیکس؟
فلیکس؛ها؟
جیسونگ: دیگه فکر نکن برو خدارو شکر کن که جون سالم به در بردی.
فلیکس تا خواست چیزی بگه که با وارد شدن هیونجین و مینهو کلا حرفش رو فراموش کرد هیونجین مثل همیشه بازم خوشتیپ بود و درحالی که با میمهو صحبت می‌کرد پیش سونگمین رفتن.
چان: تبریک میگم لیکس رو از دست دادیم.
جیسونگ: ایشون به دلیل علاقه شدن به دانش امور انتقالی جدید از دست رفت‌.
فلیکس هنوز به هیونجین نگاه میکرد و گفت: چطوری یه آدم میتونه اینقدر جذاب و خوشتیپ باشه؟
چان: ایوای واقعا از دست رفت این بچه، لیکس؟ الوووو؟
فلیکس هنوزم غرق تماشای هیونجین شده بود که یهو هیونجین برگشت و با فلیکس چشم تو چشم شد و موجب شد فلیکس پنیک کنه و زود به جیسونگ نگاه کنه.
فلیکس: یا مسیح قلبم.
جیسونگ: هنوزم داره نگات میکنه.
فلیکس: واقعا؟ وای شت.
فلیکس برگشت بازم با هیونجین چشم تو چشم شد که چان گفت: تو که اینقدر عاشقشی چرا نمیری باهاش حرف بزنی یا باهاش دوست شی؟
فلیکس به چان نگاه کرد و گفت: عمراااا‌.
جیسونگ: ترس نداره که.
فلیکس: خفه شین هنوز داره نگام میکنه؟
چان و وجیسونگ سرشون رو به معنی اره تکون دادن و فلیکس بیشتر استرس گرفت چون میتونست نگاه‌های هیونجین رو حس کنه.
جیسونگ: یه چیزی بگم هیونجین واقعا خوشتیپه، لامصب‌‌‌ عجب چیزیه.
بعد از مدتی فلیکس همینطوری که تو راهرو راه می‌رفت و حواسش به گوشیش بود یهو با یکی برخورد کرد و افتاد زمین که گفت: معلومه حواست‌‌‌‌....
ادامه حرفش رو با دیدن هیونجین خورد و بازم قرمز شد، هیونجین پوزخند جذابی زد و دستش رو به فلیکس داد و کمک کرد از زمین پاشه با لمس هیونجین ضربان قلب فلیکس بالا رفت و زود ازش فاصله گرفت و گفت: ببخشید من نمیدونستم دارم کجا میرم غرق گوشی بودم ببخشید‌.
هیونجین موهای فلیکس رو بهم ریخت و گفت: باید بیشتر مراقب باشی جوجه، شانس اوردی اینبار منم اکه اکیپ قلدر دانشگاه بودن چی؟
فلیکس نمیتونست به قیافه هیونجین نگاه کنه هنوزم خجالت می‌کشید و گفت: ممنونم....و بازم ببخشید‌.
هیونجین گوشی فلیکس رو از زمین برداشت و به خودش داد و گفت: قابلی نداشت جوجه.
هیونجین دستش رو به چونه فلیکس گزاشت و سرش رو بالا اورد و مجبورش کرد بهش نگاه کنه.
هیونجین: کیوت...لپات قرمز شدن جوجه.
فلیکس با احساس انگشتای هیونجین زیر چونش بیشتر و بیشتر استرس گرفت و ازش کمی فاصله گرفت و زود از پیشش دیر شد و لبخند شیطانی هیونجین رو ندید‌‌.

شب شده بود و فلیکس روی تختش نشسته بود و داشت با دوستاش حرف میزد و بعد از اینکه گوشی رو به میز کنار تختش گزاشت پاشد و لباساش رو عوض کرد و خبر نداشت یه نفر میتونه اون رو از دوربین هایی که داخل اتاق فلیکس هستن رو میبینه، فلیکس بعد از اینکه لباساش رو عوض کرد صدای گوشیش رو شنید باز کرو و دید یه پیام از شماره ناشناس هست‌.

" این لباسا تورو کیوت نشون میدن خیلی دلم میخواد پیشت باشم و بهت بازم دست بزنم و بدنت رو لمس کنم و لب هات رو ببوسم."
ف

لیکس: ها؟این دیگه چی میگه.
بدون توجه بهش گوشی رو بازم به روی میز گزاشت و مثل همیشه بازم داروهای شبونگیش رو نخورد و روی تخت دراز کشید که بازم صدای گوشیش رو شنید و ورداشت و دید بازم پیام اومده.
" بازم داروهات رو نخوردی؟ بیب ۱۰ دقیقه از وقت دارهات گذشته بخورشون همین الان"
فلیکس از روی تخت بلند شد صبر کن اصلا این غریزه کی بود؟ از کجا میدونست فلیکس دارو هاش رو نخورده؟ ترشیده به اتاقش نگاهش کرد بازم صدای گوشیش رو شنید.
" بیب اونطوری به اتاقت نگاه نکن و مثل پسر خوب داروهات رو بخور و بگیر و بخواب منم موقع خوابیدن تماشات میکنم"
فلیکس: چه چیزااااا...این کیههههه تو کدوم خری هستییییی.
بازم به گوشیش پیام اومد‌.
" به زود متوجه میشی عروسک...مثل پسر خوب داروهات رو بخور زود باش وگرنه تنبیهت میکنم"
فلیکس دیگه داشت رد میداد این کی بود؟ بازم به اتاقش نگاه کرد، بازم به گوشیش پیام اومد.
"دلت تنبیه میخواد عروسک؟باید بهت بگم که اگه دلت تنبیه نمیخواد توصیه میکنم به حرفمون بدی و داروهات رو بخوری...تنبیه های من...زیادی درد دارن...نمیخوای که تنبیه شی؟ میخوای؟"
ترسیده به گوشیش نگاه کرد نکنه اگه نمی‌خورد ممکن بود به خونش بیاد یا....با اومدن پیام دوباره به گوشیش نگاه کرد‌.
" معلومه که میتونم به خونت بیام عروسک...من رو داری از چی میترسونی"
مغزش رو خونده بود؟ چطوری؟ دیگه داست می‌ترسید که بازم پیام اومد.
" تو برای من مثل یه کتاب میمونی من میتونم همه افکارت، احساسات بخونم و بفهمم"
ترسیده گوشی رو به اونور انداخت و مجبور به خوردن داروها شد.
Vote and comment♥️
خب اول سلام و ببخشید بخاطر اینکه نتونستم آپ کنم من داشتم از یه دور سخت می‌گذشتم و جایی بودم که اگه میخواستم میمتونستم به اینترنت وصل شم و بیام و وضعیتم خوب نبود کلا الان هنه چی خوبه خداروشکر و آپ ها به صورت قبلی برگزار میشن♥️

🩸⛓️My Pshyco Boyfriend ⛓️🩸•hyunlix•Where stories live. Discover now