5

440 49 22
                                    

زمان حال:
فلیکس با ترس اینکه هرلحظه هیونجین ممکنه بهش پیام بده یا زنگ بزنه یا کلا بیاد خونش می‌ترسید چون اون مرتیکه لعنتی همه جای خونش دوربین های کوچولو کار گزاشته بود و کوچکترین کارش رو زیر نظر داشت و حتی موقع خواب هم می‌ترسید که یهو چشمش رو باز کنه و ببینه هیونجین بالا سرش هست در اون حد می‌ترسید با زنگ در خونش ترسید و نرفت بازش کنه می‌ترسید....می‌ترسد که هیونجین باسه اما با صدای چان نفسی بیرون داد و زود در رو باز کرد و جیسونگ و چان رو دید و بغلشون کرد.
چان: هی پسر چرا جواب تماس ها و پیام هامون رو نمیدی؟
درست بود فلیکس از ترسش به سمت گوشیشم نمی‌رفت بعد از اینکه از بغلشون در اومد اونا رو به داخل دعوت کرد.
جیسونگ: میتونی چقدر نگرانت بودیم؟ از پارتی سونگمین به بعد دیگه ندیدیمت...خوبی تو؟
فلیکس‌ تا خواست دهن باز کنه و چیزی بگه صدای گوشیش رو شنید با ترس به سمتش رفت و پیام هیونجین رو دید.
"اگه به کلمه از من بگی خودت میدونی که چیکارت میکنم"
بازم تپش قلبش بیشتر و بیشتر شد و به خودش لرزید‌، جیسونگ گفت: هی پسر خوبی؟
فلیکس از ترسش گفت: ا...اره.
چان: چرا رنگت پرید؟ چرا میلرزی؟
فلیکس: هیچی...ن...نشده.
جیسونگ: هی پسر‌...تو خودت نیستی یه چیزی شده...کسی کاریت کرده؟
فلیکس سعی کرد عادی رفتار کنه و گفت: نه...من خوبم.
چان و جیسونگ زیاده روی نکردن و زیاد سوال نپرسیدن چون نمیخواستن زیاد به روی دوستشون فشار بیارن ترجیح دادن سکوت کنن و بحث رو عوض کنن‌، بعد از اینکه فلیکس به خودش اومد و روی مبل نشست و گفت: یه چیز...میخوام بگم.
چان: چی شده؟
فلیکس نتونست تحمل بیاره و گفت: اگه هیونجین زنده باشه چی؟
جیسونگ: بازم توهم زدی؟
فلیکس دیوونه شد و پاشد و گفت: هیونجین زندستتتتتت خودم دیدمش اون روز فاکی که از پارتی سونگمین اومدم بیرون جلوم قرار گرفت و تهدیدم کرد بازمممم و حتی الان دوربین های کوچولو به خونم کار گزاشته و داره مارو میبینه و میشنوه!
فلیکس تلفنش رو باز کرد و پیام های هیونجین رو نشون داد براشون چان و جیسونگ هردو با چشمای باز به گوشی فلیکس خیره بودن.
جیسونگ: وات د فاک‌.
چان. هولی شت.
فلیکس: اون زندست...و الان من رو تهدید کرد تا چیزی ازش نگم ولی الان میدونم...قراره من رو بازم زجر بده.
......................................................................

فلش بک به یک سال قبل:
فلیکس پیام های اون غریبه که دیشب بهس پیام داده بود نشون جیسونگ و چان داد.
جیسونگ چرا به پلیس زنگ نمیزنی؟
فلیکس: طرف پلیس و ملیس حالیش نیست قشنگ تهدیدم کرده دیشب و نمیدونم چه غلطی بکنم.
چان: این یعنی...تو الان استالکری چیزی داری؟
فلیکس: اوهوم.
جیسونگ: کدوم احمقی حاضره استالکر این شه اخه؟
فلیکس: جیسونگگ!!!!!
جیسونگ: خو راس میگم دیگه، آدم به هرچیزی باور نمیکنه دوست ابله من بلکه خواسته باهات شوخی کنه طرف یا...
فلیکس: من و ببین که اومدم دارم این و نشونتون میدم و تزتون درخواست کمک میکنم شماهم اینجوری میکنین خاک تو سرتون.
فلیکس با عصبانیت تمام پاشد و اون دوتا احمق رو تنها گزاشت، قدم هاش رو خیلی محکم و عصبانی برمیداشت و چهرش هم کمی اخمو بود که با شنیدن صدای وییره گوشیش وایساد و پیام رو چک کرد.
"نشد دیگه،قرارمون این نبود پیام های من رو نشون بدی و بهشون من رو بگی"
فلیکس با دیدن پیام کاملا عصبانیتش از بین رفت و با حالت ترسیده ای که با گوش نگاه میکرد‌.
فلیکس: یا مسیح...از کجا میدونه....نکنه هکره و گوشیم رو هک کرده و صدام رو میشنوه!
پیام رو ایگنور کرد و به راهش ادامه داد ولی بازم با اومدن پیام بازش کرد با دیدن پیام به خودش لرزید.
" دلت تنبیه میخواد عروسک؟"
فلیکس لرزید ولی بعد تایپ کرد" تو هیچ غلطی نمیتونین بکنین جرعت نداری اگه بیای هم به پلیس زنگ میزنم شهر هرت نیست که پاشی بیای خونم و یا هر جهنمی تنبیم کنی!"
با اومدن پیامی چشماش گرد شد‌.
"من رو از چی میترسونی؟پلیس؟ باشه برو زنگ بزن، برو دیگه... این رو بدون اگه هرغلطی بکنی من خبردار میشم و بزار این رو بگم واست...به زودی قراره به دستت بیارم و پیش خودم نگهت دارم...جوری که به غلط کردم میفتی"
دروغ بود اگه میگفت نترسیده مثل صگ ترسیده بود، سعی کرد بیخیال باشه ولی نمیتونست کل روز رو نتونست بیخیال باشه، بازم شب بود و توی اتاقش همه جای اتاقش رو گشت ولی اثری از دوربین نبود که بازم پیام اومد باز کرد و با دیدن عکس های خودش که داره اتاقش رو میگرده با چشمای باز بهشون نگاه کرد لعنتی دوربین یدونه نبود هزارتا بود و از هرجهت اتاقش و خودش عکس انداخته بود! داد زد و گفت" این تجاوز به حریم خصوصی حساب میشه عوضیییییییییییی"
با رفتن برقا داد کشیدن و روی کف اتاقش افتاد لعنتی چون پنکیک کرده بود گوشیشم از دستش افتاده بود و نمیدونست تو کدوم وری افتاده همینطوری که روی زمین دنبال گوشیش میگشت که در اتاقش باز شد و توی زمین عقب عقب رفت و به دیوار خورد رسما کور بود نمیتونست چیزی ببینه تو تاریکی با صدای قدم هایی بیشتر ترسید و به زیر گریه زد، حسش میکرد....اون فرد الان روبه روش بود میتونست از نفس هاش این بفهمه که دستایی اون گرفتم بیشتر وبیشتر جیغ زد با قرار گرفتن دستی جلوی دهنش صدای جیغ قطع شد که نفس های اون فرد رو از پشت گوشش حس کرد و اون فرد با صدای دورگش گفت: نشد دیگه عروسک‌‌‌...زیادی داری سر و صدا میکنی و خلاف کارهایی که من دوست ندارم هستش‌...مجبورم میکنی گه بیام تنبیهت کنم.
فلیکس ترسید و فقط اشک می‌ریخت و هنوزم دست فرد جلوی دهنش بود و اصل مسئله اینجا بود که نمیدونست اون فرد هیونجین هست! هی نجین لذت میبرد از اینکه فلیکس ترسیده و گریخته میکنه ولی از یه وری نمیخواست بیشتر بترسونتش پس باهاش کمی بت ملایمت رفتار میکرد و این تازه اول راه بود! بوسه ای به گوش فلیکس گزاشت و گفت: نترس عروسک عزیزم...هنوز باهات کاری ندارم...فعلا البته...فقط اومدم هشدار بدم...ولی اگه تو به هشدارهام گوشی نکنی مجبورم کنی وارد عمل بشم...اون موقع بد برات تموم میشه عروسکم.
از زمین پاشد و فلیکس رو هم مجبور کرد پاشه همراه با خودش و هنوز دستش رو دهن فلیکس بود و خودشم پشتش بود و خودش رو نشون نمی‌داد، لباش رو به گردن فلیکس رسوند و بوسه ای کاشت و گاز گرفت و بعدش از گوش فلیکس گازی گرفت و دستش رو از دهن فلیکس به سمت گردن فلیکس برد و کمی محکم فشار داد و گفت: یا هم دلت میخواد وارد عمل بشم؟ نثل اینکه میخوای‌.
فلیکس ترسیده سرش رو به معنی نه تکون داد و با اون یکی دستش انگشتاش رو روی گونه فلیکس و بعد به لبای فلیکس کشید و گفت: و این رو هیچوقت فراموش نکن عروسک....تو متعلق به منی... حواست به آدمایی که نزدیکشون میشی باشه وگرنه قول نمیدم جون سالم به در ببرن...مثل قبلیا.
بوسه ای به گوش و گردن فلیکس گزاشت و آروم ازش جدا شد و رفت و فلیکس بازم رو زمین افتاد و هنوز می‌ترسید و میلرزید و بعد از چند دقیقه برق اتاقش اومد و هنوزم توی شوک بود و میلرزید...ولی نمیدونست اینا تازه اول هاش هست و خوبه نمیدونست چه روزای سیاهی در انتظارش هست.
......................................................................

زمان حال:
بعد از اینکه چیسونگ و چان رفتن البته اونم به زور فلیکس رفتن مگرنه اونا نمیخواستم تنهاش بزارن ولی فلیکس نزاشت بمونن و رفتن فلیکس درحالی که روی زمین به مبل تکیه داد بود صدای در رو شنید و فکر فکر بازم جیسونگ و چان هستن با پریشونی از زمین پاشد و در رو باز کرد و ای کاش باز نمیکرد، هیونجین با پوزخند جذاب همیگشیش به دیوار تکیه داد و به فلیکس نگاه میکرد و گفت: سلام دوباره عروسکم...چیه؟ نکنه انتظارش رو نداشتی بیام به دیدن دوست پسرم؟
فلیکس تا خواست در رو ببنده که هیونجین زودتر از اون وارد عمل شد و وارد خونه شد و در رو بست و فلیکس با ترس به روز زمین افتاد و همینجوری روی زمین به عقب عقب می‌رفت و هیونجینم با هر پشت تعقیبش میکرد که فلیکس بازم به دیوار برخورد و هیونجین با همون پوزخندی نزدیک فلیکس رفت و جلوش خم شد و بهش نگاه کرد و چونش گرفت و اون رو مجبور کرد بهش نگاه کنه‌.
هیونجین: حتی نمیتونی حدس بزنی چقدر دلم برات تنگ شده بود...مخصوصا واسه این صورتت که ازم میترسی.
فلیکس زیر گریه زد و چونش هنوز تو دیت هی نجین بود و هیونجین اشکش رو پاک کرد و گفت: نه عزیزم...اشکات رو هدر نده...صورت قشنگت رو خیس نکن عروسک.
دست هیونجین به گردنش رفت و محکم گرفتتش و صورتش به حالت اصلی و جدیش تغییر کرد و گفت: مکنه بهت نگفته بودم که...ازم به هیچکس نگو؟ باز دار همون کارا رو میکنی که عزیزم‌‌ و مجبورم میکنی...وارد عمل شم و بهت رحمی نکنم.
فلیکس ترسید و خواست از زمین پاشه و فرار کنه ولی هیونیج نزاشت و اون یکی دستش رو به دیوار کوبید و گفت: بازم فرار؟ همیشه که فرار میکنی.‌..و بازم داری عصبانیم میکنی(با داد)
فلیکس گریه کرد و گفت: چی میخوای از جونمممم؟ چرا نمیزاری یه نفس بکشممممم؟
هیونجین بی رحمانه خندید و گفت: عزیزم قبلا بهت گفتم که...تو ماله من هستی و من فقط تورو میخوام...و این رو بفهم اگه من نتونم داشته باشمت...هیچکی نمیتونه داشته باشتت.
از زمین پاشد و فلیکس رو هم مجبور کرد که پاشه و بهش چشماش نگاهی کرد و بوسه ای به پیشونی فلیکس زد و گفت: ففط ماله منی...ماله من‌...نمیزارم کسی داشته باشتت‌...نمیزارم کسی از دستم بگیرتت...هرکی دوست داشته باشه رو نابود میکنم هرکی بخواد تورو از من بگیره رو میکشم...تو فقط...ماله منی‌.
Vote and comment ♥️

🩸⛓️My Pshyco Boyfriend ⛓️🩸•hyunlix•Donde viven las historias. Descúbrelo ahora