همه چیز با یک نگاه ناگهانی شروع شد.
اگه مستقیم به تیله چشماش نگاه نمیکردم.
اگه تو همه جا هی بهش زوم نمیکردم.
شاید الان تو این وضعیت نبودم.
اگه میدونستم اون آدمی که هی بهم لبخند میزنه.
و هی بهم محبت میکنه و بهم نزدیک میشه .
خود واقعیش نیست ترکش میکردم.
با اینکه همه بهم هشدار میدادن ولی گوش نکردم.
بهش باور کردم.
عاشقش شدم.
بهش اعتماد کردم.
گزاشتم بهم دست بزنه.
گزاشتم هرکاری میخواد بکنه.
فکر میکردم خوشبخترین پسر روی زمین هستم.
فکر میکردم از من خوشبختر نیست.
ولی نمیدونستم روزای بدتری در انتظارم هست.
"Lee felix"
......................................................................فلش بک به یک سال قبل:
از ماشین پیاده شد کلید رو گزاشت داخل کیفش به محوطه دانشگاه وارد شد که صدای دوستاش رو شنید.
جیسونگ: هوی داری کجا میری؟ اینجاییم ما.
فلیکس با لبخند پیش جبسونگ و چان رفت و گفت: هایی بچز چه خبرا؟
چان: یه اولی صبحی فحش نده بعد ببینیم چه خبرا.
فلیکس خندید و جیسونگ گفت: ببینم بچز امتحان رو خوندین؟
چان با قیافه ترسناک برگشت و گفت: مگه امتحان داشتیم؟
فلیکس: جدی امتحان داشتیم؟
جیسونگ: خیلی خب خیالم راحت شد که تنها من نیستم که نخوندم.
چان و فلیکس: واقعا امتحان داشتیم مگه؟
جیسونگ: بله و همون استاد سختگیری گه شما ازشون بدتون میاد امتحان اون هست.
فلیکس: خیلی خب من از همین مسیری که اومدم برمیگردم خدانگهدار.
جیسونگ کیف فلیکس رو گرفت و گفت: عمرا بزارم بری ما رو تنها بزاری میای تو اون امتحان حداقل سه تامون باهم میفتیم و یه سال دیگه باهم میتونیم باشیم.
چان: ما میخوایم این دانشگاه رو پاس کنیم این میگه یه سال دیگه باهم میشیم.
جیسونگ: چیزی نیست که تو امتحانا باید متفاوت هم باشیم مثلا سفر بگیریم یا ورقه رو خالی بدیم یا اسم ننویسیم یا هم گه کلا غایب باشیم مثل ما سه تا احمق.
فلیکس: هرچی بیاین بریم داخل شما یزیدا نشستین من سرپا هستم.
چان: از همه کوچکتری تو.
فلیکس:با جیسونگ همسن هستم.
جیسونگ: یک روز ازت بزرگترم.
فلیکس: ای فاک به این زندگی ریدم به این زندگی.
بلند شدن و به کلاس رفتن همینجوری که باهم حرف میزدن جیسونگ گفت: هی خبر دارین دوتا دانش آموزی انتقالی داریم؟ و فکر کنم دوستای کراش عزیز چان کیم سونگمین جان هستن.
چان: هی اصلا هن اینطور نیست روش کراش نیستم.
جیسونگ: آره جون عمت چرا با نگاهت داری بچه رو میخوری؟
فلیکس انگشت اشاره رو سمت سونگیمنی که خیلی پایینتر ازشون نشسته بود گرفت و گفت: این رو میگین؟ این که با کسی حرف نمیزنه و هی به آدم زل میزنه و پوزخند میزنه؟ مگه اینم دوست داره؟
چان دست فلیکس رو گرفت و گفت: اولا بهش اشاره نکن و دوم بلند حرف نزن.
فلیکس برو بابایی گفت و وسط چان و جیسونگ نشست و استاد وارد کلاس شد و همه جا سکوت شد، با اومدن استاد دوتا پسر دیگه هم وارد شدن.
" همونطوری که میدونین امروز دوتا دانشجوی انتقالی داریم...پسرا لطفا خودتون رو معرفی کنین"
پسری که موهاش کاملا سیاه بود و کوتاهم بود و چهره خیلی خیلی خیلی فوقالعاده ای داشت با لبخند خیلی شبیه به پوزخند گفت: هوانگ هیونجین هستم دانشجوی انتقالی هستم.
پسر بغلیش با لبخند خاصی گفت: لی مینهو.
فلیکس ناخودآگاه سرش رو بلند کرد و به پسرا نگاه کرد و ولی چشماش روی هیونجین قفل شدن، هیونجین هنوزم لبخند شبیه به پوزخند رو بر لباش داشت و یهو با احساس نگاخ یه نفر برگشت و با فلیکسی که بهش زل زده بود نگاه کرد، و اینگونه شد که چشمای جذاب و مشکی هیونجین با چشمای فلیکس که کمی مایل به آبی روشن بودن قفل شد.( خودم رنگ چشاشون رو عوض کردم💫) هیونجین لبخند جذابی بهش زد و همراه با مینهو پیش سونگمین رفتن و نشستن ولی فلیکس نگاهش روی هیونجین بود که با ضربه چان به خودش اومد.
چان: چرا ۴ ساعته بهش زل زدی پدصگ.
فلیکس چیزی نگفت و بازم به هیونجینی که داشت به گوش سونگمین چیزی میگفت نگاه کرد و جالب اینجا بود اونا خیلی پایینتر از اونا نشسته بودن و پشتشون به اونا بود و فلیکس داشت به پشت و نیم رخ هیونجین که داشت به گوش سونگمین یه چیزی میگفت نگاه میکرد.
با گذشت زمان و تموم شدن کلاسشون هرسه تاشون بعد از گرفتن آیس کافی از بوفه دانشگاهشون رو صندلی نشستن و مشغول صحبت شدن که چشم فلیکس بازم به هیونجینی که همراه با مینهو و سونگمین وارد شدن و یه میز اونورتر نشسته بودن نگاه کرد با اومدن پسر دیگه ای به سمت میز فلیکس اینا سه تاشون نگاهشون رو به اون دادن، فلیکس گفت: باز چی میخوای رنجون؟رنجون بازوش رو دور گردن فلیکس انداخت و گفت: کاماننننن هانی، اینطوری ضدحال نباش.
و آیس کافی فلیکس رو گرفت و ازش خودر و گفت: میخوام امشب دعوتتون کنم به بار.
جیسونگ: واسه چی؟
رنجون بازم آیس کافی فلیکس رو خورد و گفت: واسه اینکه تولدم هست و حتما باید بیاین و فقط شما سه تا رو دعوت میکنم.
فلیکس دست رنجون رو از گردنش برداشت و گفت: لابد میخوای اونجا مستم کنی و ازم سو استفاده هم کنی.
رنجون: شاید آره شاید نه، ولی باید بیای.
لیوان خالی آیس کافی رو به فلیکس داد و گفت: دستت درد نکنه هانی خیلی تشنمم بود.
و رفت فلیکس لیوان خالی آیس کافی رو روی میز گزاشت و گفت: بیشعور خر نفهم.
چان برگشت و دید هیونجین با اخم به فلیکس خیره شده برگشت وگفت: هوی...این چرا به تو اینجوری خیره شده؟
فلیکس: کی؟
چان: هیونجین.
فلیکس با دیدن هیونجین و قفل شدن چشماش به چشمای تیره رنگ و جذاب و اخمی هیونجین یه لحظه به خودش رید یه لحظه و گفت: یه لحظه گرخیدم.
بعد از مدتی فلیکس پاشد و به دستشویی رفت و وقتی کارش تموم شد از دستشویی که خارج شد با هیونجین روبه رو شد و باعث شد بترسه و به عقب بره و به دیوار بچسبه، هیونجین جلوتر اومد و دستش رو به دیواری که فلیکس تکیه داد بوو گزاشت و گفت: شرمنده نمیخواستم بترسونمت.فلیکس با شنیدن صدای ددی طور هیونجین تعجب کرد و لبخند ضایعی زد و از کناز هیونجین رد شد و زود رفت هیونجین لبخندش رو خورد و با چهره ترسناک و سردش اومد و بعد نگاه کردن به رفتن فلیکس گفت: کسی به جز من حق نداره به عروسک من نزدیک شه.
و این بود اولین دیدار فلیکس و هیونجین، فلیکس هیچوقت از اتفاق هایی که قرار بود هیونجین به سر بیاره یا به سرش بیاد خبر نداشت...
Vote and comment ♥️
![](https://img.wattpad.com/cover/373918888-288-k65374.jpg)
ŞİMDİ OKUDUĞUN
🩸⛓️My Pshyco Boyfriend ⛓️🩸•hyunlix•
Hayran Kurgu• بدون اینکه کسی که بفهمه از خونه سونگمین بیرون زد و درحالی که توی پارکینگ راه میرفت و دنبالش ماشینش میگشت با شنیدن سوت آشنایی سر جاش وایساد...نه امکان نداشت...حتما بازم توهم زده بود...اره حتما توهم بود...اما با دیدنش اینکه از پشت ستون ها بیرون اوم...