"زخم"

182 40 65
                                    

باد خشک و سردی که بدون احساس به صورتش ضربه میزد و مه کم حالی که اطراف بدنش و بین خونه های چوبی و مغازه های بی روح و رنگ و رو رفته پیچیده بود، امشب رو مثل دیگر شبهای ساکت این شهر میکرد.

بدن کرخت و خسته اش رو کش کشون و آروم به جلو میبرد تا به کاباره یا آبجو فروشی برسه و بتونه این خستگی بعد از شکارش رو اونجا کنار آتش و مشغول خوردن آبجوهای زیاد و کثیفی کنه که معلوم نیست چجوری درست شدند...اما اهمیتی نداشت اون فقط طعم تلخ الکل رو میخواست.

باز کردن درب اون فاحشه خانه معروف و درعین حال شبیه لجنزار کافی بود تا چشمهای پر تنفر و بعضی ها پر هوس و خواستن و چندین چشم حسرت خورنده و حسود به مشهور ترین و ساکت ترین شکارچی شهرشون گره بخوره.

اما هیچوقت اون نگاه ها جوابی نداشتند چون شکارچی پرغرور و ساکت همیشه مشغول خوردن آبجو کنار آتیش بود و فقط با مسئول مشروبات برای گرفتن سفارش حرف میزد؛ اون شبیه آدمهای اونجا نبود برای خوابیدن با فاحشه ای و قمار یا حرف زدن در مورد زندگی داغونشون یا شکارهاشون اینجا نمیاومد فقط مینوشید، پول میداد و میرفت.

همیشه اینجوری بود بعد از هرشکار، اینجا مینوشید و به زمزمه هایی که در مورد اون و شکارهای غیر ممکن و زیادش حرف میزدند گوش میداد و خب جین به هیچ کدوم اهمیت نمیداد اما این مورد که بهش احترام بذارند یا ازش بترسند تنها موضوع دلخواهش بود.

مرد سفید پوست و شلخته ای که زخم بزرگی روی گونه اش داشت شروع به صحبت برای مردم اونجا کرد که کمی توجه برانگیز بود.

_یک چیزی رو شنیدید؟...کنت بزرگ برای قلب اون پسر تو جنگل جایزه بزرگی گذاشته...نمیدونم حقیقت داره یا نه ولی اون میگه مقصر این قحطی و روح زدگی شهر ما اونه...

در تایید حرفش زن جوان اما افتاب سوخته ای به جلو اومد.

_راست میگه منم شنیدم میگن پسری که مثل فرشته ها میدرخشه و موهاش به سبزی فصل بهاره اونجا زندگی میکنه و اون نمیذاره چیزی از سبزی و نعمت های جنگل موآ به ما برسه....برای همین شهردار میخواد اون رو بکشه.

همه ی مردم در حال عصبانیت و تنفر از اون پسرک مورد توجه حرفها میشدند و واقعا میخواستند اون رو دیده یا حتی بکشند، اما با حرفی که پیرمرد نابینا زد دیگه کسی جرئت حرف زدن پیدا نکرد.

_افسانه ای هست که میگه اون روح جنگله...اگر بخوان بکشنش تمام جنگل میمیره و اونموقع ما مورد عذابش قرار میگیریم و هرکی اون رو بکشه دچار نفرین میشه..این قحطی ما بخاطر اون نیست بخاطر گناه های خودمونه، اگر اون روح طبیعت باشه و کشته بشه وضعیت ما از این وحشتناکتر میشه.

سکوت مطلق با صدای پوزخند شکارچی شکسته شد و صدای کوبیده شدن پوتین های گلی و کمی کهنه شده اش که به سمت در قدم میبرداشت تنها صدایی بود که آدمهای داخل اون مکان میشنیدند.

GOLDEN DAGGER |jintae|"completed"Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon