"هرگز زیباییِ اینچنین گیج کنندهای ندیده بودم"
-نه آدمی اوسامو دازای-سکوت فراگیری بر فضای تالار هزار استخوان گل حاکم بود. گزارشی که به دستشون رسیده بود جزء عجیبترین گزارشهای بود که تا به الان بهش رسیدگی کرده بودن. البته که دنیای فانیها همیشه عجیبترین اتفاقها رو برای خدایان رقم میزد اما وقتی که گزارشی با این مضمون "خاندان تانگ بهخاطر خوابهایی که میبینن نمیتونن بخوابن و هربار بعد از بیدار شدن صدمههایی که در خواب بهشون وارد میشه، در واقعیت هم اتفاق میفته" و بدون هیچ توضیح اضافیای به دستشون میرسید، تالار به همین شکل در میومد.
همهی خدایان حتی خدایانی که رسیدگی به این نوع گزارشات وظیفهشون نبود هم درگیر این گزارش از دنیای فانیها شده بودن. تا جایی که میشناختن خاندان تانگ جزء بزرگترین و بهنامترین خاندان بین اشرافزادههای استان ججانگ بودن و تا به حال کار ناشایستی از این خاندان گزارش نشده بود و اینکه چطور این بلا سرشون اومده بود، باعث تعجبشون میشد.
خدای جنگلهای بامبو و خدای شب دوشادوش هم، در سمت چپ تالار و جایی نزدیک به جایگاه شیویینگ، خدای جاودان آسمان نیلوفر شب، ایستاده بودن. وانگ ییبو طومار رو بست و به شیو یینگ خیره شد "بهنظر من این میتونه کار شبح خواب یا زیردستهاش باشه"
خدای جنگلهای بامبو سرش رو به تأیید تکون داد "این فرضیه تنها فرضیهی معقولیه که میشه برای این گزارش ارائه داد، نظر شما چیه سرورم؟"شیویینگ از پلههای مرمری که به جایگاهش متصل میشد، پایین اومد "درسته، اما تا وقتی که اون پایین نرفتین و از اتفاقی که درحال افتادنه اطلاعات زیادی به دست نیاوردین، نمیتونیم زیاد به این فرضیه تکیه کنیم. کی برای حل این مشکل داوطلبه؟"
خدای جنگ لیووِی، درحالی که یک دستش رو به چونش تکیه زده بود و دست دیگهش رو حائلش کرده بود و بادبزن سرخ رنگش رو تکون میداد، به حرف اومد "منم میخوام به این مأموریت برم سرورم"
جانگ لِی خدای آب، زنی با چشمانی ارغوانی که بدون استثنا نصف چهرهش توسط پارچهی بنفش کبودی پوشیده بود، به شیویینگ ادای احترام کرد "سرورم مشکلی در قلمروی من به وجود اومده و من باید بهش رسیدگی کنم، اگر اجازه بدین من از حضورتون مرخص میشم" خدای آب همیشه از رفتن به همچین مأموریتهایی خودداری میکرد چرا که از رسیدگی به مشکلات دنیای فانیها بیزار بود.
شیویینگ سری به خدای آب تکون داد و به سمت خدای جنگ چرخید "خدای جنگ شما مناسب رسیدگی به این نوع از گزارشات و مشکلات نیستید؛ شما باید حواستون به قلمروئتون باشه، در نهایت حضورتون تو قلمروئتون ضروریه. من افراد دیگهای رو برای این مأموریت انتخاب کردم"
YOU ARE READING
𓂃My Beautiful Imagination⋱
Short Storyخیـالِ شیـرین مـن ⨳ کـاپل: ییـجان ⨳ ژانـر: تاریخی، ماورایی، رومنس، اسمات ⨳ تایپ: 𝖼︎𝗈𝗅︎𝗅︎𝖾𝖼︎𝗍𝗂𝗈𝗇︎/𝖻︎𝗃︎𝗒𝗑︎ ⨳ کانال: 𝗎𝗄︎𝗂𝗒𝗈𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 ⨳فایل معرفی شخصیتها داخل چنل 𝗎𝗄︎𝗂𝗒𝗈𝗌𝗍𝗈𝗋𝗒 قرار داده شده⨳ 🪽برشی از داستــان: ″باز تو آسما...