با وحشت از خواب پرید. دوباره اون کابوس ترسناک...
این سومین دفعه بود که این کابوس رو میدید.
سرش رو بین دستاش گرفت و شقیقه هاشو کمی ماساژ داد تا دردش کم بشه.در اتاق باز شد.
"لویی؟ خوبی؟ چی شده؟"سرش رو بالا اورد و به پسر مو مشکی که موهاش با حالت پریشونی روی صورتش ریخته بود نگاه کرد.
"چیزی نیست زین خوبم."
سرش رو برای دادن اطمینان بهش تکون داد."ولی داشتی سرفه میکردی!"
"سرفه میکردم؟ نه نه خواب بودم."
"صدای سرفه های بلندتو شنیدم که نگرانت شدم!"
با شنیدن حرف زین کمی گیج شد.زین وقتی سکوتش رو دید نگرانیش بیشتر شد و جلو رفت و کنارش روی تخت نشست.
دستشو سر شونهش گذاشت و کمی فشار داد و منتظر موند تا حرفی بزنه."دوباره اون کابوسو دیدم."
"اوه! این سومین باره مگه نه؟"
"آره... و همین نگرانم کرده."
سرش رو پایین انداخت."این فقط یه خوابه. چرا نگرانت کرده؟"
"من هیچوقت یه خوابو بار ها نمیبینم مگر این که یه هشدار باشه."
زین چشماش از حد معمول بیشتر باز شد.
"حالا میخوای چیکار کنی؟""ردامو بیار. میخوام برم به اتاق پیشگویی."
زین کمی تعلل کرد.
"یکم استراحت کن فردا میریم."لویی بخاطر گوش نکردن زین کمی عصبی شد.
"من همین الان باید بفهمم چه خبره."زین هم صداشو بالا برد:
"لویی دست از لجبازی بردار؛ تو هنوز نیروت کمه؛ اگه پشت سر هم از قدرتت استفاده کنی از پا در میای. صبر کن قدرتت ترمیم بشه بعد...""روی حرفم حرف نزن و برو اون ردای لعنتیمو بیار."
تقریبا سرش فریاد زد.زین دستشو از سر شونهی لویی برداشت و با دلخوری به سمت کمدش رفت و درشو باز کرد. ردای شنل مانند رو بیرون اورد و روی شونه های لویی انداخت.
بند های جلوش رو گره زد و کلاهش رو روی سرش کشید.
دستش رو گرفت و از روی تخت بلندش کرد.
تن لوبی به شدت درد میکرد و نبض زدن سرش اوضاع رو چند برابر بدتر کرده بود.از اتاق خارج شدند و به سمت حیاط رفتند.
اتاق پیشگویی سمت راست خونه بود و درش از حیاط باز میشد.
اون اتاق رو فقط لویی و زین میدیدند چون لویی اونجا رو از دید بقیهی انسان ها مخفی کرده بود.
زین در خروجی خونه رو باز کرد.لویی به محض برخورد باد سرد با پوستش لرزید و لرزشش از زین پنهان نموند. زین سریع دستشو دور بدن لویی حلقه کرد و اونو به خودش نزدیک تر کرد.
به سمت اتاق پیشگویی راه افتادند و واردش شدند.
YOU ARE READING
Magic to Love (L.S)(Z.M)
Fanfiction-تو منو جادو کردی تا عاشقت بشم... +اگه جادو روی عشق اثر داشت، خودم هیچوقت عاشقت نمیشدم...