part1

332 19 18
                                    


با صدای در از خواب پرید، با خودش زیر لب'این چه خوابی بود من دیدمی' زمزمه کرد و دستی روی پیشانی اش کشید و با صدای کمی بلند گفت:"بله؟"
خدمت کاری با پوشش سفید سیاه، فرمی شیک با سری پایین وارد شد" متاسفم مزاحمتون شدم .. ولی یکی به نام کریستوفر اومدن و گفتن که دوستتون هستن"
عاحی از سر خوابالودگی کشید و با شنیدن اسم هیونگ پر انرژیش یرشو بالا اورد سری تکون داد و با لبخندی گفت:"درسته بهش بگو میتونه بیاد"
خدمتکار که حالا از لبخند مینهو کمی گونه هاش گل افتاده بود و رایحه هندوانش کمی در هوا پخش شده بود سری خم کرد و پا تند کرد به بیرون جهید چند ثانیه ای گذشت که در با سرعت زیادی باز شد و هیونگ شادابشو توی چهارچوب در دید کریستوفر یا بهتر با نام کره ای خطابش کرد بنگ چان درو بستو به سمت دونسنگش قدم برداشت و تغریبا روی تخت پرید، کمی به صورت پف کرده ولی در عین حال زیبای دونسنگش خندید و گفت:" پسر امشب اجاری زنده یه امگای جیگره میخوام ببرمت عشقو حال تا یکم از قارت فاصله بگیری"
مینهو با بی حصلگی به حرف های هیونگش گوش داد و از روی تخت بلند شد و به طرف مستر قدم برداشت در راه با صدای رسا گفت:"بیخیال هیونگ میدونی که قبل از ۳۰ سالگیم عشقو حالمو کردم رابطه های یشبه داشتم کلیم بقول خودت تجربه کسب کردم پس منو بیخیال"
بنگ چان تغریبا از روی تخت پرید و خیلی ناگهانی به گرگی خاکستری با رگه های مشکی و سفید تبدیل شد و از پشت به طرف مینهو دویید و روش افتاد با همان ظاهر حیوان حرف زد" اگه نیای تف مالیت میکنم خودم خوب میدونم از اینکه اب دهن یه گرگ ۳۵ ساله رو صورتت باشه چقدر بدت میاد"
مینهو که از روی سینه های ورزیدش روی زمین بود و پشت کمرش گرگ بزرگی یا بهتره بگم هیونگش ایساده بود فقط برای اینکه میدونست اخرین بار چقدر اب دهان هیونگش رو از روی لباشاش سابیده بود تا اون اب دهن ازبین بره به ارومی زیر لب"باشه" ای گفت و به سرعت برگشتی اون گرگ بزرگو کنار زد وارد مستر شد
مسواکش را برداشت و مشغول تمیز کردن دندون های ردیف و سفیدش شد.
بنگ چان که حالا دوباره ظاهری انسانی داشت روی تخت دراز کشیدو در فکرش برای امشب برنامه ریزی میکرد، کمی بعد مینهو از مستر به بیرون امد و لباس هایش را با یک تیشرت سفید و سلوار گرم کن مشکی عوض کرد و کنار هیونگش نشست و با کمی کنجکاوی پرسید:"هیونگ تو که همیشه میرفتی بار چی شده این دفعه میخوای بریم اجرای زنده به امگا؟"
بنگ چان که انگار اتصال برقی بهش وارد شده باشه روی تخت نشست و با چشم هایی که برق میزد از هیجان گفت:" اون هر امگایی نیست دونسنگ عزیزم"
کمی صاف نشست و ادامه داد"ببین این امگا جیگره یه خانندست با صدای فوق العاده و از این نگذریم که باباش رئیس بانگ مرکزی کل منطقست"
مینهو کمی چشماش رو خمار کرد و با حالت پوخر فیسی به هیونگش نگاه کرد و گفت:"خب این به ما چه ربطی داره!؟"
بنگ چان دست روی شونه مینهو گذاشت و کمی بهش نزدیک شد انگار که کسی بغیر از انها داخل اتاق بود ارام گفت:"این امگا کوچولو به سرمایه باباش معروف نیست به رایحش معروفه"
مینهو قیافه گنگی به خودش گرفت و گفت:"به رایحش!؟"
بنگ چان بالاخره به عقب رفتو دوباره رو تخت دراز کشید دو دستانش را زیر سر گذاشت و به دونسنگ کنجکاوش نگاه کرد دوباره شروع کرد به حرف زدن" این امگا خیلی خاص تر از چیزی که فکرشو کنی .. این امگا با رایحش میتونه دوتا الفارو همزمان ببره داخل رات"
مینهو با شنیدن همچین چیزی ابرویی بالا برد و گفت:"چطور همچین چیزی ممکنه؟ واقعا میخوای حرفتو باور کنم!؟"
و از روی تخت بلند شد سمت در اتاقش رفت و تا دستش را به دست گیره در رساند حرف هیونگش متوقفش کرد
"اون رایحش متضاد تو اون تورو خاموش میکنه اتیش داغ"
و قهقه ارامی زدو از روی تخت بلند شد زود تر از مینهو دست به کار شد در اتاق را باز کرد قبل بیرون رفتن به مینهو نگاهی کرد و گفت"ساعت هشت میام دنبالت ... اها راستی تورو خدا دست از اون کتو شلوارای مسخره شرکت بردارو یه چیز جذاب درست حسابی بپوش درست مثل نو جونیت"
و مینهو رو با افکار بهم ریخته تنها گذاشت ..

___________________☆
سلام امید وارم حالتون خوب باشه
این فیکشن همینطور که میبینید امگا ورسه امید وارم خوشتون بیاد و حمایت کنید منتظر نظرای قشنگتون هستم تا پارت دوم خدا نگهدار))

fiery rainWhere stories live. Discover now