سه روز به جشن هالووین:وارد محوطه شد و با دقت همه جارو زیر نظر گرفت و دوربینارو چک کرد.
از دیدرسشون خارج شد و پشت ستون بزرگی مخفی شد و به گوشی داخل گوشش ضربه زد._پس چی شد؟من داخل ساختمونم،سریع دوربینارو از کار بنداز.
+یه ثانیه صبر کن الان درست میشه.
نیشخندی زد.
+بدو زیاد وقت نداریم.سریع کارتو انجام بده.
گوشی و خاموش کرد و از پشت ستون بیرون اومد و به طرف در سفید رنگی حرکت کرد.
«ورود ممنوع»
نیشخندی زدو انگشت فاکشو جلوی تابلوی قرمز رنگ نصب شده روی در گرفت.قفل درو با سنجاق باز کرد و وارد اتاق شد.دستش تو این کار نسبت به قبل تند تر شده بود.
نفسی تازه کرد و زیپ کوله پشتیشو باز کرد و فلش مشکی رنگی بیرون اورد و به سمت جلو قدم برداشت.
وقت انجام معموریت بود...●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○
شب هالووین:
به صفحه مانیتور خیره شده بود و از استرس زیادی که داشت ناخوناش و میجوید و لباش پوس پوس و خون مرده شده بود.
نگاهی به لیام کرد که با خیال راحت ساندویچشو میخورد و به چیزی غیر از اون توجهی نمیکرد و هر ثانیه یک بار چشماشو میبست و از لذت ناله ای از بین لباش خارج میشد. اون پسر حتی تو این لحظه یه ثانیه هم تایم غذاش دیر نمیشد.+فاک...لیام بسه انقدر ملچ مولوچ نکن.چطور میتونی تو این شرایط انقدر راحت بلمبونی؟...هی؟...با تو ام.
لیام بی توجه گاز دیگه ای به ساندویچش زد و لبش و به شیشه نوشابه چسبوند و یه نفس بالا رفت و آروغ زد.
+وای خدا...
دستی روی صورتش کشید و چشماشو چرخوند و باز به صفحه مانیتور نگاه کرد.
کاش با نایل و هری رفته بود.اینجا واقعا داشت حوصله سر بر میشد و هیچ پرنده ای تو کوچه پس کوچه ها پر نمیزد.
دیگه تحمل کارای بچه گانه لیامو نداشت.
اون پسر چطور میتونست انقدر خونسرد باشه؟
امشب همون شب سرنوشت ساز بود .بالاخره زمانش رسیده بود و قرار بود اتفاق خیلی بزرگی بیفته.
یعنی میتونستند شکستش بدن و اونو دستگیر کنن؟یا با یکی دیگه از نقشه هاش شکست میخوردن و بیشتر تو دل چاه فرو میرفتند؟
دلش مث سیر و سرکه میجوشید .نمیتونست انقدر راحت همه چیز تموم بشه.نمیتونست دلشو آروم کنه و نگران نباشه.
واقعا حس میکرد قراره یه اتفاقی بیفته که فراتر از انتظارشون باشه و همه رو سوپرایز و غافلگیر کنه.
ون سفید رنگی توجهشو تو مانیتور جلب کرد.
چشماشو ریز کرد و دقیق تر نگاه کرد و با دیدن شخصی که از ون پیاده شد چشماش گرد شد.
او اینجا چکار میکنه؟
ضربه ای به سر لیام زد.+هی لی...این دختر...همون دختر خبرنگاره نیست؟اینجا چکار....
...هی؟کجا میری؟صبر کن.لیام سریع پیاده شد و به سمت اون دختر پا تند کرد.دستشو از پشت کشید و به سمت خودش چرخوند.نانسی که تا الان متوجه حضور شخص دیگه ای نشده بود جیغ بلندی کشید و اسپری کوچکی و به سمت چشمای لیام پاشید.
لیام به سمت عقب تلو تلو خورد و روی زمین افتاد.
YOU ARE READING
night Hunter
Fanfiction+از من متنفری زین؟ _اشتباه میکنی،من ب ت فکر هم نمیکنم. تنفر هم ی نوع احساسه و ت لیاقت هیچ احساسی نداری......