Part 6

99 24 1
                                    

باد خنک و ملایمی که از روی اقیانوس به سمت ساحل میومد حس عجیبی داشت. نور مهتاب و چراغ های بزرگ کنار ساحل تاریکی رو از بین میبردن اما باعث نمیشد تا آدم های زیادی اونجا باشن. زمان زیادی میشد که پسر کوچیکتر دورتر ایستاده بود و به مینهو که دست هاش رو تکیه گاه بدنش کرده بود و روی شن های ساحل نشسته بود نگاه میکرد.

چیزهای زیادی توی ذهن جیسونگ چرخ میخورد. اون مینهو رو نمیشناخت اما نگاه توی چشم هاش براش آشنا بودن. نگاهی که متعلق به جیسونگِ سه سال پیش بود. کسی که از تعهد داشتن میترسید و اگه احساس میکرد چیزی به سمت پیشرفت میره، خودش با دست های خودش اون رو به ویرانه ترین حالت ممکن تبدیل میکرد.

-میتونم بشینم هیونگ؟

جیسونگ با کت و شلوار سورمه ای رنگی بالای سرش ایستاده بود. دست هاش توی جیبش فرو رفته بود و موهاش بخش زیادی از پیشونی و چشم هاش رو پوشونده بودن. چشم های مینهو پائین تر موهای رقصان پسر لغزید و روی گردنبندی که از بین یقه بازش مشخص میشد نشست. جوابش فقط باز و بسته کردن طولانی پلک هاش بود و بعد جیسونگ هم مثل خودش روی شن های چسبنده و نرم ساحل نشست.

پسر بزرگتر سرش رو عقب داده بود و چشم هاش رو بسته بود. جیسونگ به نیم رخ پسر نگاه کوتاهی انداخت و بعد به انتهای دریا جایی که میتونست چراغ محو یه کشتی رو ببینه چشم دوخت. به نظر نمیومد که کسی بخواد سکوت بینشون رو بشکنه و ترجیح میداد به صدای موج و باد گوش بدن.

روز آخر سفرشون بود و فردا صبح به سمت سئول پرواز میکردن و دوباره توی زندگی روزمره غرق میشدن. از صبح به دو سه تا معدن سر زده بودن و بعد از ناهار هم مراسم اختتامیه شرکت کرده بودن. برای شب هردوشون تصمیم گرفتن به مراسم کوچیکی که توی بارِ هتل بود برن اما در نهایت حالا کنار اقیانوش نشسته بودن. با لباس های نیمه رسمی و بدون هیچ حرفی.

-بهت خوش گذشت؟

جیسونگ کسی بود که مثل همیشه سکوت رو شکست. مینهو سرش رو صاف کرد و به پسر کوچیکتر که با یک قدم فاصله جلوتر ازش نشسته بود نگاه کرد.

-جالب بود.

جیسونگ سر تکون داد و شن های ساحل رو توی مشتش گرفت و باهاشون بازی کرد. میتونست نگاه خیره ی چشم های کشیده ی مینهو رو روی خودش احساس کنه اما هیچ کاری نمیکرد. نمیخواست حس کنه پا برهنه وسط جایی قدم برداره که به اونجا تعلق نداره.

-چرا داخل نموندی؟

مینهو آروم پرسید و با حلقه ی مشکی رنگش بازی کرد. جیسونگ به دست هاش خیره شد و شونه هاش رو بالا انداخت. چرا داخل نمونده بود؟ جیسونگ از اون دسته آدم ها بود که روابط اجتماعی بدی نداشت و میتونست سریع دوست پیدا کنه اما با ندیدن مینهو توی اون جمع، پسر ترجیح داد که کنار اون باشه.

Merely...colleague! | MinsungTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang