Part 18

24 7 8
                                    


اون دیوونست ولی اون مال منه!

چانگبین با خستگی سمت حموم رفت و لباس هاشو دراورد و یکی یکی توی سبد حموم ریخت و با باز کردن وان داخل حموم منتظر شد که پر بشه در این حین با خودش اتفاقات چند لحظه ی اخیر رو مرور می‌کرد:
Flash back :
دو ساعت پیش:
چانگبین با دیدن جیسونگ لبخند خجالت زده ای زد و گفت:س..سلام جیسونگ شی!
جیسونگ با خنده سمت پسرک شیطون رفت و گفت:چطوری خوشتیپ!
چانگبین گونه هاش سرخ شد و گفت:ر..راستش خوبم ...ممنونم!
جیسونگ دستی به سر پسر کشید و موهای خاکستریش رو به هم ریخت و گفت:نظرت چیه بریم یه دوری بزنیم؟
چانگبین با ذوق باشه ای گفت:پس من میرم آماده بشم!
جیسونگ دست های کوچیک پسر رو گرفت:همین لباساتو خوبن!تازه باید اینارو دربیاری!خب پاره میشن هر وقت میخوای تبدیل شی!
چانگبین اوهی گفت و با یادآوری اینکه نباید هیچ پوششی داشته باشه بازم گونه هاش سرخ شد!
جیسونگ _تو چرا هی سرخ و سفید میشی برو تو اتاق لباستو دربیار تبدیل شد بیا بیرون
چانگبین باشه ای زیر لب گفت و بعد از چند مین یه ببر سفید و بزرگ از در آکادمی بیرون زد و جیسونگ با تک خندی دستی به خز های نرمش کشید و این احساس خوبه به پسر ببر نما انتقال میداد...پس چانگبین هم زبونش رو به صورت جیسونگ کشید و بیشتر به پسر چسبید!
جیسونگ_چه ببر خوبی حالا بیا مسابقه!...بلک رز!
ساید جی وان جیسونگ ظاهر شد و با سرعت سمت جنگل دوید و به دنبالش چانگبین با تمام زوری که داشت دنبال پسر دوید کل جنگل رو قهقه های اون دو پسر پر کرده بود و این چیز خوشایندی برای جیسونگ بود!
اما قافل از اینکه یه نفرم داشت اونا رو می‌دید: قربان به نظر میاد علایق ببر کوچولو داره تغیر میکنه!
...؟_منتظر دستور باش دست از پا خطا نکن و همین طور ادامه بده ...پایان تماس!

The end of the flashback

وقتی وان پر شد پسر وارد وان شد و از داغی  آب توی وان ناله ای کرد بعد از گذشت زمانی کمی شامپو توی وان ریخت و بعد از اطمینان از کف های موجود توی وان چشماش سنگین شد و به خواب رفت...
................

چان_دهنت سرویس سونگمین این چه بلایی بود سرم آوردی آهه...وای بازم واییی!
چان دوباره به دستشویی هجوم اورد و بعد از چند دقیقه با کشیدن سیفون سمت دفترش رفت که با دیدن جیسونگ روی مبل مهمان با اخم از کنارش رد شد و بی توجه بهش پشت میزش نشست:
جیسونگ_داداشی چرا قهر کردی باهام!
چان در حالی که خودش رو مشغول نوشتن چیزی نشون میداد لب زد:من با خیانتکارا حرف نمیزنم!
جیسونگ_خب به من چه تو انقدر خنگی که متوجه ی مزه ی عجیب قهوه نمیشی!
چان که چیزی برای گفتن نداشت هوفی کشید و گفت :حالا چیکار داری؟
جیسونگ_فک کنم وقتش باشه که میدونی...عام خودتو به چانگبین یه نشونی بدی و نظرشو جلب کنی!

چان_من هنوز مطمئ...(قطع شدن حرف)
جیسونگ وسط حرف پسر بزرگ تر پرید و گفت:من که میدونم دوستش داری!
چان توی شوک بود درست بود احساسات ریزی به چانگبین داشت که حتی خودش هم مطمئن نبود!
چان بیخیال گفت:هه مسخرست اختلاف سنی ما زیاده و...( قطع شدن حرف)
جیسونگ_و عشق سن نمیشناسه،ماهیت نمیشناسه،جنسیتم نمیشناسه پس..._جیسونگ لحظه ای مکث کرد تا واکنش برادرش رو ببینه_پس...به نظرم بهتره برای یه بارم که شده پیرو احساساتت باشی تا اون مغزت...

...................

لی مینهو استاد کنترل قدرت با گذشته ای تاریک پسری که توی ناز و نعمت بزرگ شد اما خب شاید یکم اقرار باشه اون توی نعمت بزرگ شد ولی ناز چی؟در واقع میمهو هرچیزی که می‌خواست در اختیارش بود به جز خانوادش اونا دائم سر کار بودن و برای اینکه مینهو هم بیکار نباشه انواع اقسام کلاس های زبان و موسیقی و ورزش مینوشتنش تا اینکه مینهو علاقشو توی کلاس رقص پیدا کرد و اونجا بود که تصمیم گرفت دنسر بشه!
همه چیز خوب بود تا سن دوازده سالگیش که پدرمادرش اعدام شدن البته که به یه پسر دوازده ساله اینطوری نگفتن گفتن پدرومادر به یه مسافرت رفتن و این یعنی اون موقتا یتیم بود تا اینکه مدیر سازمان میرور یعنی جایی که پدرمادرش اونجا جاسوس بودن از مینهو با آغوش باز استقبال کرد و بعد از یک هفته دردسر های مینهوی دوازده ساله شروع شد اون شکنجه ها روی بدنش و همه و دست به یکی کردن تا مینهو بتونه تلپورت کنه چه تلپورت ذهنی و چه تلپورت های فیزیکی و اینطوری فکر می‌کرد حالا میتونه فرار کنه ولی نه!
اگر یه گردنبند الکترونیکی که تمام انرژی لازم برای تلپورتت رو بگیره تو میتونی تلپورت کنی؟!معلومه که نمیتونی تازه این بد نیست!بدی ماجرا جاییه که تو رو توی یه محفظه ی تماما شیشه ای نگه دارن و خب باید گفت این برای مینهو واقعا دردناک بود!
بگذریم....
مینهو بعد از آشناییش با بنگ چان و جیسونگ زندگیش به کل عوض شد اون از همون لحظه کراش ریزی روی چان زد و اما اگه ازش بپرسن کراش تو کیه میگه بنگ جیسونگ!
ولی خب...فعلا که نتونسته بهش اعتراف کنه‌..
انی وی!
مینهو بعد از اون تیم دو نفره یه نفر دیگه هم بهش اضافه شد به اسم هوانگ هیونجین اون واقعا....خب واقعا رو مخ بود و هست البته از شدتش کم شده!
ولی بازم دستمال کاغذی محض احتیاط پیشش هست تا زمانی که بازم هیون کرم ریخت براش اون دستمالا رو با ظرافت سرو کنه...

(\_/)
  T_T........................
    

خب سلام
آخرین لحظات تابستون چطور میگذره
عررررررر
میخوام گریه کنم
من قویم
هووووووووف
خب ....
توئیت امروزمون:

مینهو:چانگبینا میدونستی تو خیلی جذابی!
چانگبین:تو فقط دنبال اینی تا منو بکنی!
مینهو:چقدرم باه...وایسا چطور فکر کردی من به جیسونگم خیانت نمیکنم!هیچ وقت
چان با ماهیتابه بالا سر مینهو:آره عزیزم خیانت اصلا کار خوبی نیست!

خب اوکی.....
باییییییییییییییی

Big hugggggggggggggghg

She's crazy but she's mine _alex sparrow

ParanormalAcademy/2chan Donde viven las historias. Descúbrelo ahora