قسمت‌دوم🎀🪄

25 7 0
                                    

کنترل رو برداشت تا تلویزیون رو خاموش کنه که نگاهش روی صفحه قفل شد.

_ این....این...یعنی چی؟؟؟؟؟ این ماشین داداش جونگووک؟؟؟

جیمین به سرعت تلویزیون رو خاموش کرد و سمت چایی ساز رفت تا آب‌جوش برای شیر هه‌یون آماده کنه.

_ هه‌یون هه‌یونی چیزی نشده که الان شیرت رو آماده میکنم.

همونجوری که هه‌یون بغلش بود روی زمین نشست.

تصویر تلویزیون از جلوی چشماش کنار نمی‌رفت.

* فلش بک چند ساعت قبل *

_ نونا تو ساکش همه چیز گذاشتی؟
_ آره خیالت راحت فقط جیمین من الان پوشکش رو عوض کردم فکر نمی‌کنم تا وقتی بیاییم کثیف‌کاری کنه اما خب حواست باشه.
_ باشه نونا، پس من برم؟
_ نه وایستا.
_ بله بگو.
_ حالا که جونگ‌ووک هیونگت رو انداختی به جون من بیا نظر بده ببینم این کفش های کرم رو بپوشم یا سفید؟
_ نونا به نظر اون کرم خاص‌تره.
_ خیل خب، سفید انتخاب بهتریه پس

جیمین خندید و سرتکون داد.

_ هه‌یون با مامانی خدافظی کن.

جیمین دست راست هه‌یون رو گرفت رو برای یوری تکون داد.

_ بای بای مامانی ما رفتیم.

یوری خندید، جلو رفت و دست هه‌یون رو بوسید.

_ دختر قشنگم. جیمینا مراقبش باش.
_ چشم خدافظ.

* پایان فلش بک*

جیمین به وضوح لنگه کفش خونی رو کف آسفالت دید و همین می‌رسوندش.

_ خدایا نه خواهش میکنم نه به خاطر هه‌یون خواهش میکنم به خاطر این بچه لطفا.

اشک هاش رو با پشت دستش از روی صورتش پاککرد و بلند شد و مشغول آماده کردن شیر هه‌یون شد.
حواسش اونقدر پرت بود که شیر داغ رو سمت لب های هه‌یون برد و با صدای گریه دوباره اش به خودش اومد.

_ چی شد؟ وای نه ببخشید.

دیگه نمی‌تونست تحمل کنه هه‌یون روی مبل گذاشت و خودش با فاصله ازش روی زمین نشست و جفت گوشاش رو گرفت.

_ الان تموم میشه الان تموم میشه این این...این فقط یه خوابه.

برای لحظه ای با وجود صدای گریه هه‌یون، سکوت رو احساس کرد؛ سریع سر بلند کرد و هه‌یون رو دید که صورتش قرمز شده.

_ من دارم چه‌کار میکنم؟

سمت هه‌یون رفت و چند بار پشتش کوبید و شیشه شیر که دیگه سرد شده بود رو دوباره نزدیک لبهاش برد.

با صدای زنگ گوشیش سریع خم شد و جواب داد.

_ جیمین خواهرت و شوهرخواهرت تصادف کردن سریع بیا بیمارستان مرکزی.

 Kookmin سالیوان Sullivan 🎀🪄حيث تعيش القصص. اكتشف الآن