کنترل رو برداشت تا تلویزیون رو خاموش کنه که نگاهش روی صفحه قفل شد.
_ این....این...یعنی چی؟؟؟؟؟ این ماشین داداش جونگووک؟؟؟
جیمین به سرعت تلویزیون رو خاموش کرد و سمت چایی ساز رفت تا آبجوش برای شیر ههیون آماده کنه.
_ ههیون ههیونی چیزی نشده که الان شیرت رو آماده میکنم.
همونجوری که ههیون بغلش بود روی زمین نشست.
تصویر تلویزیون از جلوی چشماش کنار نمیرفت.
* فلش بک چند ساعت قبل *
_ نونا تو ساکش همه چیز گذاشتی؟
_ آره خیالت راحت فقط جیمین من الان پوشکش رو عوض کردم فکر نمیکنم تا وقتی بیاییم کثیفکاری کنه اما خب حواست باشه.
_ باشه نونا، پس من برم؟
_ نه وایستا.
_ بله بگو.
_ حالا که جونگووک هیونگت رو انداختی به جون من بیا نظر بده ببینم این کفش های کرم رو بپوشم یا سفید؟
_ نونا به نظر اون کرم خاصتره.
_ خیل خب، سفید انتخاب بهتریه پسجیمین خندید و سرتکون داد.
_ ههیون با مامانی خدافظی کن.
جیمین دست راست ههیون رو گرفت رو برای یوری تکون داد.
_ بای بای مامانی ما رفتیم.
یوری خندید، جلو رفت و دست ههیون رو بوسید.
_ دختر قشنگم. جیمینا مراقبش باش.
_ چشم خدافظ.* پایان فلش بک*
جیمین به وضوح لنگه کفش خونی رو کف آسفالت دید و همین میرسوندش.
_ خدایا نه خواهش میکنم نه به خاطر ههیون خواهش میکنم به خاطر این بچه لطفا.
اشک هاش رو با پشت دستش از روی صورتش پاککرد و بلند شد و مشغول آماده کردن شیر ههیون شد.
حواسش اونقدر پرت بود که شیر داغ رو سمت لب های ههیون برد و با صدای گریه دوباره اش به خودش اومد._ چی شد؟ وای نه ببخشید.
دیگه نمیتونست تحمل کنه ههیون روی مبل گذاشت و خودش با فاصله ازش روی زمین نشست و جفت گوشاش رو گرفت.
_ الان تموم میشه الان تموم میشه این این...این فقط یه خوابه.
برای لحظه ای با وجود صدای گریه ههیون، سکوت رو احساس کرد؛ سریع سر بلند کرد و ههیون رو دید که صورتش قرمز شده.
_ من دارم چهکار میکنم؟
سمت ههیون رفت و چند بار پشتش کوبید و شیشه شیر که دیگه سرد شده بود رو دوباره نزدیک لبهاش برد.
با صدای زنگ گوشیش سریع خم شد و جواب داد.
_ جیمین خواهرت و شوهرخواهرت تصادف کردن سریع بیا بیمارستان مرکزی.
أنت تقرأ
Kookmin سالیوان Sullivan 🎀🪄
أدب الهواة_ قبلا فکر میکردم میتونی سالیوان من باشی. _ الان اینطور فکر نمیکنی؟ _ موضوع همینه، تو واقعا یه هیولایی. ᝰ﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏﹏ ↬𝐍𝐚𝐦𝐞: Sullivan 🎀🪄 ↬𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: Kookmin ↬𝐆𝐚𝐧𝐞𝐫: Angst, Romance, Fluff, AU