Writer« می تونم یه بار از همسرم استفاده کنم ؟!»
جیسونگ شوکه بهش نگاه کرد .
« چی داری واسه خودت میگی مینهو ؟!»
مینهو اروم نزدیکش شد .
« خب چیه ؟ میخوام یه بار برای اولین و اخرین بار ازت استفاده کنم »
جیسونگ اروم پلک زد و سعی کرد خون سردی خودشو حفظ کنه .
اون حتما داشت الکی می گفت تا جیسونگ رو اذیت کنه .
باید مقاومت می کرد .
« منظورت از استفاده چیه ؟!»
مینهو پوزخندی زد « واقعا نمی دونی ؟»
نزدیک تر شد که جیسونگ عقب تر رفت .
دوباره این کار رو انجام دادن که جیسونگ به دیوار برخورد کرد .
با چشم های گشاد شده به مینهو نگاه کرد .
اون چرا انقدر عجیب شده بود
نکنه مسته ؟!
« مینهو.... تو مستی ؟!»
مینهو سرش رو کمی کج کرد تا تسلط بیشتری داشته باشه « نه هان جیسونگ! »
شاید عجیب بود ولی توی این موقعیت جیسونگ یک لحظه خیلی دلش خواست مینهو به جای هان جیسونگ از لی جیسونگ استفاده می کرد .
لبش رو گزید و سرش رو بالا آورد « مینهو تمومش کن وگرنه ...»
حرفش با نشستن لب های مینهو روی لب هاش نصفه موند .
با تعجب به مینهو نگاه کرد .
چرا یه جوری بود .
انگار ..
انگار که ...
جیسونگ سریع سرش رو کج کرد تا اتصال رو قطع کنه و داد زد « مینهوی عوضی خواستی مثلا چی رو ثابت کنی که این کار رو کردی ؟!»
پوزخندی زد « دستت رو میذاری روی لبم که من بگم اخ جون داره می بوسم ؟! کور خوندی عوضی من حاضرم همینجا بکشمت بعد تو انتظار داری از بوسیدنت به خودم بپیچم و التماست کنم که ادامش بدیم ؟!»
دروغ می گفت .
کاملا دروغ می گفت .
اتفاقا اگه مینهو به جای دستش از لب هاش استفاده می کرد ، بال در می اورد ولی حتما که نباید حقیقت رو می گفت .
مینهو شروع به خندیدن کرد و دستش رو روی دلش گذاشت .
هان با عصبانیت مینهوی خندان رو ول کرد و از اون خونه ی لعنت شده بیرون رفت .
برای نشون دادن عصبانیتش در را محکم بست .
از پشت در داد زد « من با دنیل میام و اونجا منتظرتم عوضی .بهتره دیر نکنی »❀•°•═════ஓ๑♡๑ஓ═════•°•❀
« اقای هان جیسونگ شما مطمعن هستید که می خواهید از اقای لی مینهو ، همسر خود، طلاق بگیرید »
هان کمی مکث کرد .
کاش می تونست این کار رو نکنه ولی نمیشد.
باید از مینهو دور باشه تا دیگه بهش فکر نکنه .
نمی تونست تا آخر عمرش خودش رو عذاب بده .
« اقای هان جیسونگ ؟!»
جیسونگ سریع از فکر و خیال درومد.
سعی کرد لرزش صداش رو مخفی کنه که کرد .« بله »
« آقای لی مینهو شما هم مطمعن هستید که می خواهید از اقای هان جیسونگ ، همسر خود ، طلاق بگیرید ؟»
مینهو بدون هیچ مکثی و با قاطعیت گفت « بله »
و تمام .
« از حالا به بعد اعلام می کنم شما دو نفر ، اقای لی و اقای هان ، هیچ نسبتی با هم ندارید »
هر دو تعظیمی کردند و با گفتن تشکری ساده از اونجا خارج شدن .
« فکر کنم به آرزوتون رسیدید اقای لی . بابت این دو سال زندگی خودم که حروم شد از خودم معذرت می خوام . امیدوارم هیچوقت نمیبینمت »
جیسونگ سعی کرد با قاطعیت حرف بزنه و بعد از جمله اش بدون اینکه منتظر جواب مینهو بمونه ، سریع اونجا رو ترک کرد و پیاده دور شد .
باید قدم می زد تا آروم بشه .
شایدم کمی گریه کنه .
خیلی کم !
قبل از اینکه برن طلاق بگیرن به دنیل گفته بود که بره پس نگران این نبود که یهو دنیل جلوی راهش و وسط گریه هاش سبز بشه .
کمی که قدم زد مکث کرد « اخه چرا .چرا باید اینطوری می شد. من واقعا ..واقعا دوستش داشتم ولی .. » نفسی گرفت « ولی اون با بیرحمانه ترین حالت ممکن ولم کرد .»
به اطرافش نگاهی انداخت کسی رو نمی شد دید .
اصلا نمی تونست به این فکر کنه که کجاست و می خواد کجا بره .
نیمکتی اونجا دید و نشست .
پاهاش رو بالا اورد و توی دلش جمع کرد .
انقدر بلند داد می زد و گریه می کرد که نفس براش نمونده بود .
مگه ممکنه ؟
اون این همه تلاش کرد .
سعی کرد قانع باشه و هیچ چیزی از مینهو نخواد .
هیچ وقت سوال پیچش نکرد .
همیشه اروم بود .
نذاشت مینهو گریه هاشو ببینه .
باید چیکار می کرد .
حالا چی میشد ؟
از این به بعد باید چیکار می کرد ؟
اگه مینهو را با یکی دیگه می دید باید چه ری اکشنی نشون می داد ؟
شاید باید کلا از کره می رفت !
نه !
حداقل اگه مینهو با یکی دیگه ام باشه ولی بتونه چند وقت یکبار اون رو ببینه تا آروم بشه .
اگه یهو سر و کله ی جفت خودش یا مینهو پیدا می شد چی ؟
اصلا چرا عاشق مینهو شد ؟
اگه جفتش پیدا بشه مینهو رو چجوری از قلبش خارج کنه ؟
نمیشه !
دوباره هق هق کرد خودش را بیشتر جمع کرد .
اروم روی نیمکت دراز کشید و اروم اروم گریه کرد .
باید یه کاری می کرد !
شاید باید با دنیل باشه تا مینهو آتیش بگیره .
ولی اخه ..
آخه دنیل ...
نمیشه اون ..
جیسونگ حالش بد می شد با دنیل حرف می زد چه برسه به این که باهاش باشه .
« حاتون خوبه اقا ؟!»
با شنیدن صدای کسی که انگار اون رو مخاطب قرار داده بود اروم چشمش رو چرخوند و به رو به رو نگاه کرد .
یه بطری آب ؟!
بطری اب داشت باهاش حرف می زد ؟!
چطوری ؟
یعنی انقدر گریه کرده بود که حالش خراب شده بود ؟
ولی مگه مست بود ؟
ناگهان بطری اب تکون خورد و پسر خوش تیپی نمایان شد .
از سر و وضعش معلوم بود خیلی پولداره ولی چهره اش معلوم نبود چون جیسونگ برای گریه کردن تاریک ترین نیمکت انتخاب کرده بود .
« دیدم حالتون خیلی بده این رو برای شما خریدم !»
در بطری رو باز کرد و خم شد تا رو به روی هان قرار بگیره .
و اینجا بود که تازه چشم های همو دیدن و فقط یه چیز توی ذهن هر دو اکو می شد !
« جفت »...........
خب خب
سلاممم
امیدوارم خوشتون اومده باشه .
پایان خوبی برای این پارت بود نه ؟ 😁
راستی از اینکه تا اینجا حمایتم کردید ممنون 🥰
بمونید 😘
انتقادی نظری چیزی دارید توی کامنت بگید بهم .
ووت فراموش نشه 😉
تا پارت بعد بای بایییی
YOU ARE READING
Forced Marriage
FanfictionForced Marriage Couple, Minsung Genre, Romance Sad Gruff HappyEnd Omegaverse Mysterious Writer, ViOleT Summary, « جیسونگ میشه یه خواهش ازت بکنم؟ می تونم یه بار از همسرم استفاده کنم؟! »