Writer
با چندین احساس مختلف به جز عشق و علاقه به پسر روبروش نگاه کرد .
بیشتر عصبانی بود .
نمی دونست چرا ولی دلش می خواست پسر رو انقدر بزنه که بمیره .
جفت چی بود این وسط .
حالا باید چیکار کنه ؟!
اون فقط مینهو رو می خواست !
نباید کسی دیگه ای میومد وسط
باید با این پسر چیکار می کرد ؟
میتونست با جفتش مینهو رو عذاب بده ولی خودش چی پس ؟
اگه به جفتش عادت کنه ولی قلبش مینهو رو بخواد چی .
داشت دیوونه میشد !
« لعنت بهت مینهو » رو زمزمه کرد و دوباره به پسر خوشتیپ روبروش نگاه کرد .
می تونست فرمون خوش بوی پسر رو حس کنه ولی این رو نمیخواست !
چهره ی شیرینی داشت و با لبخند به جیسونگ نگاه می کرد !
« اوه . فکر کنم خودتم فهمیدی چه اتفاقی افتاد !»
« اره متاسفانه !»
پسر با تعجب به جفتش خیره شد « چرا متاسفانه ؟!»
جیسونگ چشم های خیسش رو پاک کرد و با غم زیادی لب زد « چون این به ضرر هردومونه !»
پسر بطری ابی که خریده بود رو اروم دست جیسونگ داد « ولی ما جفت هم انتخاب شدیم . من همیشه منتظرت بودم . حالا که پیدات کردم میگی متاسفانه ؟! عمرا اگه از دستت بدم ! »
جیسونگ بطری گرفت و باز کرد .
قبل از اینکه شروع به نوشیدن اون اب خنک بکنه با صدایی گرفته جواب داد « مجبوری چون منم تو رو نمیخوام »
پسر کمی کلافه شد « ولی ما که اصلا همو نشناختیم چطوری فقط با یه نگاه فهمیدی نمیخوایم . لطفا ! بیا یکم باهم در ارتباط باشیم شاید نظرت عوض شد »
پسر سریع کارتی رو از دستش در آورد و به جیسونگ داد .
جیسونگ به کارتی که شماره و اسم شرکتی روش بود چشم دوخت .
پس رئیس یه شرکته .
بدک نیست !
دوباره به پسر خیره شد « این واسه چیه دقیقا ؟!»
« خب من دو کیونگسو ام . اینم شمارمه . بیا یکم حرف بزنیم شاید نظرت عوض شد . خواهش میکنم !»
جیسونگ نگاه سردی به پسر انداخت « باشه .بهش فکر میکنم !»
کیونگسو لبخند زنان سمت ماشینش رفت « ممنونم . منتظر پیامت میمونم »
ناگهان با یادآوری چیزی ایستاد و سمت هان برگشت « ولی تو خودتو معرفی نکردی !»
جیسونگ اروم جواب داد « هان جیسونگ »
« جیسونگی سعی کن دیگه اینجوری گریه نکنیا . اینجوری به خودت صدمه می زنی . اگه چیزی شد به من بگو کمکت می کنم »
جیسونگ با یادآوری اینکه هیچکس نمیتونه هیچ کمکی به حال خرابش که هر لحظه داغون تر میشه بکنه ، پوزخند ی زد .
با شنیدن صدای لاستیک به خودش اومد و دید جفت عزیزش که خیلی ام خوب موقعی پیداش شده بود ،رفت .
چرا هر لحظه اوضاع باید براش سخت تر از قبل می شد .
نمی خواست !
جفتش رو نمی خواست!
اون مینهو رو می خواست .
ناگهان با فکری که به سرش زد از جاش بلند شد .
اره !
میتونست به جای دنیل با این پسره ... اسمش چی بود ؟ دو کیونگسو مینهو رو ازار بده .
نمیدونست چطوری ولی دوست داشت انجامش بده .
با لبخند کجی گوشیش رو از توی جیبش در آورد و شماره ی دو کیونگسو رو از روی کارتی که بهش داده بود برداشت و « جفت » سیو کرد .
گوشی رو داخل جیب شلوارش گذاشت تا فردا به کیونگسو پیام بده .
برگشت روی نیمکت رو نگاه کنه تا وسیله ای جا نذاشته باشه که فهمید هیچی با خودش نیاورده بود ؛ فقط با کلی هق هق اینجا افتاد .
شانه ای بالا انداخت و پیاده به سمت خونه ای که بدون گفتن به کسی خریده بود ، راه افتاد .❀•°•═════ஓ๑♡๑ஓ═════•°•❀
لبخند کم رنگی روی لب هاش شکل گرفت که سعی کرد جمعش کنه ولی نشد .
گوشی رو اروم روی تخت انداخت و ملافه رو بیشتر بالا کشید .
از صبح که به کیونگسو پیام داده بود مدام لبخند می زد .
اون خیلی پسر مهربونی بود .
با جیسونگ مثل یه فرشته حرف می زد .
خیلی آروم بود .
رییس یه شرکت ، خوشتیپ ، خوشگل و پولدار بود .
همه ی اینا باعث می شد جیسونگ مدام لبخند بزنه .
ولی تا به این اواخر فکر می کرد به شک می افتاد که نکنه کیونگسو هم مثل دنیل و مینهو بخواد اذیتش کنه .
احساس می کرد انقدر بقیه باهاش بد حرف زدن و بد رفتار کردن که حتی یه خوبی گفتن دو کیونگسو ، لبخند به لبش میاره.
شاید نباید به کیونگسو اعتماد کنه ولی اون خودش یه شرکت داشت .
شرکت پدر هان که به کارش نمیومد .
نمی دونست باید چیکار کنه ولی هر بار به کیونگسو فکر می کرد مینهو با اون چشم های وحشی و اخم قشنگش جلوی چشمام میومد و بهش می فهموند که چقدر مینهو رو دوست داره .
ولی سعی داشت فراموشش کنه .
جیسونگ فقط می خواست مینهو رو ازار بده و بعد فراموشش کنه .
دنیل هم همینطور.
هیچکدوم از اون ها نمیتونن جیسونگ رو خوشحال کنن .
اصلا جیسونگ واسشون مهم نیست .
حتی جیسونگ جفتش هم نمیخواست .
میخواست همه رو فراموش کنه و تنهایی از زندگی لذت ببره .
فقط قبلش یکم مینهو و دنیل رو با جفتش ازار بده .
میدونست اینجوری جفتش هم ازار میبینه ، هم از لحاظ روحی و هم جسمی .
ولی نمیتونست راحت از اون دو سالی که پیش مینهو عذاب کشید بگذره .
با یاد آوری اینکه نهار قراره با کیونگسو بره بیرون با لبخند از جاش بلند شد تا دوش بگیره و حاضر کنه که صدای پیامک گوشیش متوقفش کرد .
دو بار صدا اومد و گوشی ساکت شد .
با خیال اینکه کیونگسو عه گوشی رو روشن کرد ولی با تعجب به اسم دو نفری که بهش پیام داده بودن نگاه کرد .
« عوضی آشغال » و « کثافت »
چرا باید حال خوبش رو هر دوشون خراب می کردن ؟
چرا هر دو باهم پیام دادن ؟
چرا وقتی هان میخواد دوتاشون رو فراموش کنه هر دوشون هم توی ذهنش ان و هم توی گوشیش ؟
با عصبانیت گوشی رو روشن کرد و اول سراغ پیام مینهو رفت .
با دیدن پیام قلبش برای هزارمین بار فشرده شد و اشک توی چشم هاش جمع شد .................
سلام بچه هاااا
چه خبر ؟
پارت جدید چطورع ؟
ببخشید که دیر شد هر چی به مغزم فشار می اوردم ایده ای پیدا نمی کردم تا این پارت رو بنویسم !
به هر حال منتظر نظراتتون هستم .
و تمام تلاشم رو میکنم که زیاد پارت های جدید رو دیر نذارم .
بوس بهتون (づ ̄ ³ ̄)づ
YOU ARE READING
Forced Marriage
FanfictionForced Marriage Couple, Minsung Genre, Romance Sad Gruff HappyEnd Omegaverse Mysterious Writer, ViOleT Summary, « جیسونگ میشه یه خواهش ازت بکنم؟ می تونم یه بار از همسرم استفاده کنم؟! »