پارت ۲

2.2K 210 13
                                        

بعد از اتمام حرفش، طناب رو کاملا از دور مچ سوهو باز کرد و پسر با حس آزادی، سریع از جاش بلند شد. نگاه شکاکش رو بین سوجون با اون لبخند مسخره‌ش و درِ اتاقی که توش قرار داشت، گردوند. امکان نداشت بعد از دردسری که برای دزدیدنش کشیده، انقدر راحت بهش فرصت فرار داده باشه...! با این حال سوهو به طرف در قدم برداشت و دستگیره رو پایین کشید.
همون‌طور که فکرش رو می‌کرد، در قفل بود.
چرخی زد تا به اون روباه مکار چشم‌‌غره بره و در همون حال گفت:
«تا کی قراره به ایــ...»

اما قبل از اینکه کامل به طرف سوجون بچرخه، دستی از کنار شونه‌ش رد شد و روی در نشست و سوهو بین سوجون و در اتاق گیر افتاد.
سوهو برای لحظه‌ای توی اون آغوش نصفه‌نیمه بی‌حرکت شد و از جاش تکون نخورد. وقتی به خودش اومد، تلاش کرد تا با آرنجش اون جسم گرم رو از خودش دور کنه؛ ولی سوجون دست دیگه‌ش رو دور بدنش حلقه کرد و چونه‌ش رو از پشت، روی شونه‌ی جوجه‌ی بغلیش گذاشت:
«واقعا فکر کردی اگه می‌خواستم، نمی‌تونستم به‌دستت بیارم...؟»

صداش آروم اما عمیق بود. جوری که انگار می‌خواست به اعماق قلب و روح پسر در آغوشش رسوخ کنه‌‌. دستش رو از شکم سوهو به بالا سوق داد و بعد از لمس‌کردن عضلات شکم و سینه‌ش، گردنش رو به آرومی میون چنگالش گرفت. گردن و قسمتی از چونه‌ی پسر رو به سمت عقب و خودش فشار داد و کنار گوشش زمزمه‌وار گفت:
«من همون موقع که میون دستام بی‌قراری می‌کردی، راحت می‌تونستم بدنتو تصاحب کنم... درست مثل الان که با لمسام داری می‌لرزی.»

سوهو به‌خاطر نفس‌های گرمی که روی لاله‌ی گوشش پخش می‌شد، شونه‌ش رو بی‌اختیار بالا آورد. گوش‌هاش از خجالتِ زیرپوستیش به رنگ سرخ دراومد و لبش رو به دندون کشید.
ساعد دستش رو محکم به سینه‌ی سوجون فشار و به عقب هُلش داد، اما پسر ذره‌ای از جاش تکون نخورد و حتی دستش رو با اشتیاق بیشتری روی برجستگی گلوی سوهو به حرکت درآورد.
سوهو از لمس و نوازش اون سرانگشت‌ها روی پوست تنش که پایین و پایین‌تر می‌رفت، به خودش لرزید و دوباره توی آغوش سوجون دست‌وپا زد:
«ولم کن! الان هدفت از این کارت چیه؟ می‌خوای منو بیشتر از خودت متنفر کنی؟!»

صداش هم مثل بدنش به لرزه دراومده بود و سوجون حس کرد، هر لحظه ممکنه اون پسر گریه‌ش بگیره یا از عصبانیت زیاد فوران کنه.
دستش رو از لبه‌ی جلویی پیراهن سوهو که تا دکمه‌ی سومش رو باز کرده بود، داخل برد و روی قلبش گذاشت. چونه‌ش رو هم به ابتدای ستون فقرات پسر چسبوند و آروم گفت:
«مطمئنی اگه ولت کنم، خوشحال می‌شی؟ می‌خوای برگردی به جشنی که هر سال فقط باعث اذیتت می‌شه؟»

اون پسر... همه‌چیز رو به‌ یاد داشت. نکنه‌... نکنه به‌خاطر همین قضیه اون رو دزدیده بود؟
سوجون به‌خاطر تپش‌های قلبی که زیر کف دستش، شدت گرفت؛ لبخندی زد. لبش رو به پشتِ گردن سوهو چسبوند و بوسه‌ی آرومی روش نشوند:
«پیشم بمون سوهو_آ... برعکس تموم اون آدما، من مشتاقانه می‌خوام کنارم بمونی و تولدتو با هم جشن بگیریم...»

آرت دکوDonde viven las historias. Descúbrelo ahora