Tree

153 34 10
                                    

سلام رفقاا!!
حالتون چطوره ؟!
بابت تاخیر متاسفم. دانشگاه یه مقدار دست و بالم رو بسته.
امیدوارم از این پارت لذت ببرید.
_______________________________

*تهیونگ

بعد از چیدن آخرین تعداد سیب و اروم گذاشتنشون توی سبد دستی به موهاش کشید.

-شت لعنتی.

با تشخیص خاک و گردی که از درخت روی سرش ریخته کلافه کمی کمرش رو خم کرد و تند تند موهاشو تکوند.

- باید کلاه سرم میکردم!

بعد از اینکه خیالش بابت تمیز و خوش حالت بودن موهاش راحت شد دست به کمر نگاهی به اطراف انداخت.
باغ سیب آقای ههجون تغریبا باغ بزرگی بود.

با وزیدن باد خنک و خوشبویی با لبخند نفس عمیقی کشید.
از اولین لحظه ای که پاشو اینجا گذاشت یه دل نه صد دل عاشقش شد!
درخت های سیب و هلویی که به منظم ترین حالت ممکن کاشته شده بودن.
چمن های سبز کوتاه با گل های پراکنده ای که از هر جایی به چشم می‌خورد ترکیب خیلی زیبایی بود که چشم هر بیننده ای رو محو خودش میکرد.

خب هر ببینده ای به جز اون خرگوش لجباز!

کوک اصلا از اینجا خوشش نمیاد.

یعنی به طور عجیبی هرجایی که به قول خودش از اینجور چرت و پرت های علفی و خاکی داشته باشه بدش میاد!
اصلا چطور ممکنه؟! اون نتنها یک خرگوشه بلکه تو همین باغ و فضا بزرگ شده.
موجود عجیبیه واقعا...

با یادآوری کلوچه خیلی خوش اخلاقش دستشو بخاطر نور مستقیم خورشید حائل روی چشم هاش گرفت و تا خرگوش رو بین کارگر هایی که تو فاصله تغریبا دوری درحال کارکردن بودن پیدا کنه.

هنوز درحال گشتن بود که توجه اش به هائول پسر نوجوانی که داشت به سمتش میدوید و صداش میکرد جلب شد.

-تهیونگ شیییی

پسر که مسیر تغریبا طولانی ای رو دوییده بود بعد از رسیدن بهش دستاشو رو زانو هاش گذاشت و تند تند نفس کشید.

- چیزی شده؟!

هیبرید موشی که از بچگی با پدرش برای آقای ههجون کار میکرد دستشو به معنای چند لحظه بالا آورد و بعد از کشیدن نفس عمیقی لبخند هول شده ای روی لب هاش آورد.

-هیونگ بهم گفتن که بهتون بگم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی سریع برین پیششون.

تهیونگ آبرویی به خاطر شنیدن بیش از حد کلمه "خیلی" بالا انداخت.

-اینم گفت که انقدر کلمه خیلی رو تکرار کنی؟!

carrot pie 🥧🥕 Where stories live. Discover now