دوباره سلامم. حالتون چطوره؟!!
اینم از اولین پارت کریت پای.
اگه سخنان گهر بار نویسنده رو نخوندین. لطفا همین الان انجامش بدین.
امیدوارم لذت ببرین.___________
یا صدای سوت اون هیولای وحشتناک بیشتر خودش رو زیر بوته قایم کرد+کجا قایم شدی بانی خوشمزههه
لحن سرگرم شده اون موجود فقط باعث بیشتر شدن تپش قلب و لرزش جسم کوچیک خرگوش میشد.
فقط امیدوار بود به این زودی ها مکان امنش لو نره.+مطمعنم همین اطرافی !
با شنیدن صدای پسر از فاصله نزدیک دوباره لرزی کرد. بارون هنوزم داشت به شدت رو سرش میبارید. از بابتش خوشحال بود.
اینطوری اون هیولا دیگه نمیتونست با اون دماغ گندش جاشو پیدا کنه.+اهه بانی. بوی فوق العاده ای میدی. دارم احساست میکنم!
اگه آلان تو حالت انسانی بود چشم غره غلیظی به اون موجود زشت میرفت.بعدشم از تپه پرتش میکرد پایین.
اون ذهنش رو میخوند؟!!!!اگه گیر اون گرگ وحشی میوفتاد هیچ جای بدنش از دست دندون هاش سالم نمیموند. دوباره یاد اون شرط بندیه مسخره افتاد. چرا باید آنقدر بدشانس میبود آخه.
با بغض به چند ساعت قبل فکر کرد. به اون بازیه نفرین شده و شرط فاکی ترش.حالا چه طوری باید جونشو نجات میداد.؟!
با تمام وجود از الاهه مادر میخاست تا اون گرگ بیخیال این اطراف بشه.وسط راز و نیاز هاش بود که با حس گرفته شدن جفت گوش هاش و بالا اومدن بدنش از لای بوته وحشت کرد و با تمام وجود دست و پا زد تا خودشو نجات بده.
+به به بیین چی اینجا داریم! یه خرگوش ابدار. اخخخخ
با برخورد محکم پای خرگوش سفید به دماغ نازنینش اونو سریع روی زمین رها کرد.
همونطور که دماغش رو ماساژ میداد نالید.+اهه لعنتی چه مرگتهه
از اونطرف کوک که اگه کارد میزدی خونش در نمیومد تبدیل شده جلوش ایستاده بود و با عصبانیت به گرگ احمقش نگاه میکرد.
وقتی دید تهیونگ بهش توجه ای نمیکنه و هنوز درگیر اون دماغ مسخرشه با یه لگد تغریبا محکم به ساق پاش توجهشو جلب کرد._ مگه هزار بار بهت نگفته بودم هیچوقت اینجوری بلند ام نکن.گرگ گاو!!!!
اما تهیونگ که برخلاف همسرش اصلا عصبانی نبود نگاهی به بدن برهنه و خیس همسرش انداخت و با چشم های شیطونش بهش نزدیک تر شد.
+ این چه طرز حرف زدن با اربابته برفکی!؟
شدت بارون دوباره کم شده بود.
دستاش رو دور کمر باریک پسر حلقه کرد و تغریبا روی لب های نرم پسر با صدای بم اش ادامه داد.+باید باختت رو یاداوری کنم کوچولو؟! تو برای یک هفته برده منی.
و بعدش سرش رو داخل گردن خوشبوی خرگوش برد.
کوک با تمام وجود میخاست همین الان یه لگد محکم به تخمای هیبرید گرگ بزنه.
اما متاسفانه به دو دلیل هنوز تو بغل پسر باقی مونده بود و اجازه داد تهیونگ پوست سفید گردنش رو مارک کنه.
دلیل اول اینکه اون بازی چند ساعت قبلشون رو باخته بود و شرط لعنتیش روهم خودش گذاشته بود پس اصلا نمیشد زیرش زد.
دوم اینکه.. خب اون به صورت مخفیانه دم و دستگاه شوهرش رو دوست داشت. هنوز برای عقیم کردنش زود بود.اهه لعنتی. از همین الان احساس میکرد نصف گردنش بنفش و خون مرده شده. گفته بود که هیچوقت نباید گیر دندون های گرگ بیوفته؟!!
بالاخره بعد از چند لحظه بیخیال لجبازی شد و دستاش دور گردن گرگش حلقه کرد و بدنش رو بیشتر به خودش چسبوند.
از اون طرف تهیونگ که انگار واقعا به گوشت لذیذ مورد نظرش رسیده بود با خیال راحت گردن و ترقوه های پسر رو مارک میکرد و باسن برهنه و نرمش رو بین پنجه هاش میچلوند.
با برخورد زبونش به گوش های فاکینگ حساس خرگوش بالاخره تونست صدای ناله بلندش رو بشنوه. با پوزخند افتخار آمیزی ازش جدا شد و دست هاشو از دور گردنش باز کرد_اع اع. این یه عشق بازی نیست عسلی که اینطوری بغلم کردی
+چی!! ؟
کوک که هنوزم منگ بوسه های پسر بود گیج پرسید.
_زانو بزن!
تهیونگ با پوزخند شیطانی که قراره تا یک هفته بخش جدا نشدنی صورتش باشه همزمان که دستور داد شونه های هایبرید خرگوش رو هم گرفت و اونو وادار به زانو زدن کرد.
_این هفته قراره بدجوری خوش بگزره برده زیبا.
و زیپ شلوارش رو جلوی چشمش های گشاد شده کوک باز کرد.
.
.
.
_اههه.. یهه یهه همینه برام بیااا. چقدر خوشمزه بنظر میرسییکوک فقط میتونست با قیافه پوکر به این میزان دراماتیک بودن اون گرگ احمق که برای ریختن قطرات قهوه مورد علاقش اینجوری رفتار میکرد، نگاه کنه.
معلومه که اینکار هارو انجام میداد تا روی اعصاب ضعیف کوک راه بره!!
واقعاا برای خودش تاسف میخورد. دقیقا با چه فعل و انفعالاتی تو مغزش قبول کرد با این پسر ازدواج کنه. نه واقعاااا چطور همچین حماقتی کرددددد.
واقعا باید به حرف مادرش گوش میداد.با پر شدن فنجون قهوه زیر چشم های مشتاق تهیونگ از زیر دستگاه بیرونش آورد و با لبخند کاملا فیک و حرصی ای اونو جلوی پسر گرفت.
+بیا شوهررر عزیزم. کوفت..ببخشید نوش جان کن، سایه سرمم.
تهیونگ که از شرایط بدجور خر کیف بود لپ نرم خرگوش رو محکم کشید
_افرین برده نرمم. دستورات اربابتو خوب یاد گرفتی.و جلوی چشم های کوک که از فشار پلک عصبی میزد با چند جهش حرفه ای از روی میز و اوپن و مبل ها خودشو به کاناپه تک نفره مورد علاقش جلوی تلویزون رسوند و از همون لحظه اول شروع به داد زدن سر بازیکن های فوتبال کرد. گویا اون برنامه در حدی جالب بوده که پوزخند شیطانیه بانی رو از توی آشپزخونه از دست بده.
الان کمی صبر لازم بود.. تا بالاخره انتقام این 6 روز رو از اون موجود فرصت طلب و پست بگیره.فقط بیست دقیقه کافی بود تا تهیونگ به سرعت از روی کاناپه اش جدا بشه و خودشو توی دستشویی پرت کنه و این صدای خنده های بلند کوک بود که پشت بندش توی خونه میپیچید.
_ کوکککککک میکشمتتتتت
ولی بانی با همون ته مایه های خنده ساکی که از قبل آماده کرده بود رو برداشت و بعد از بوس هوایی به سمت دستشویی از خونه خارج شد. وقتشه یه خبری از مادر پیرش بگیره.
×××××××××××××××××××××××××××××××××××××
خوب بود؟!.
پارت اول یه مقدار کوتاه بود. دفعات بعدی بیشتر مینویسم. امیدوارم خوشتون اومده باشه.
ممنون میشم اون ستاره کوچیک رو هم یه لمس کوتاه بکنین. 🙌
YOU ARE READING
carrot pie 🥧🥕
Fantasy-همینکه که گفتم. من پسرم رو بهت نمیدم.! +توروخداااا. من میخامش خانوم جئون. -گفتم نه پسر جون. تو خطرناکی، اگه خوردیش چی! هیبرید گرگ سریع دست زن رو گرفت و با لحن مصمم و جدی جواب داد. +به جون مادرم نمیخورمش. و با مظلومیت ادامه داد. +حالا میدی ببرمش خ...