Part 5: آلفا کیم

446 123 187
                                    

چند روزی بود که از جشن میگذشت و در این زمان، اقامت آلفاهای مهمان در کاخ سینره ثابت شده بود و قرار بود که تا پایان مراسم و انتخاب آلفا، مهمان جئون بزرگ و قبیله‌اش باشند.

در طی این چند روز جونگکوک، تنها یکبار با آلفای جنگل برخورد کرده بود که البته نمیشد گفت برخورد؛ صرفا تلاقی نگاهی از دور بود که با سر کج کردن امگا به پایان انجامید.

بعد از آلفا جئون، کیم سوکجین تنها کسی بود که به خودش اجازه داد گونه امگای سینره رو ببوسه و این به نوعی یک قدم پیروزمندانه محسوب میشد؟ حداقل از نظر خودش که اینطور بود.

و البته که جونگکوک نمیخواست یادآور گرمای‌ لب‌های اون آلفا روی گونه‌اش بشه، باید باز هم کتکش میزد. اصلا میتونست در حین اجرای مراسم مسمومش کنه یا کاری کنه که انتخاب نشه و در نهایت بعد از اتمام کار به حسابش برسه.
اما اونموقع باید به دو آلفا رسیدگی میکرد؟ کیم سوکجین و آلفایی که به عنوان میتش انتخاب میشد؟ الهه ماه، این واقعا میتونست خسته کننده باشه.

گرگش با پر و بال دادن به این افکار مدام خرخر میکرد و باعث حواس‌ پرتی‌اش میشد.
تقصیر اون آلفا بود!
جونگکوک کاملا تونست جریانی رو که در طی اون بوسه کوتاه از بدنش گذشت احساس کنه و حدس میزد که سوکجین، از قصد اون کار رو انجام داده باشه.

لمس برای اتصال گرگ‌هاشون به هم و فرصتی برای اینکه هم رو احساس کنن.
اما به این راحتی نبود، ممکن بود که گرگ امگا طرف مقابل رو پس بزنه یا که قبولش کنه.
نکنه اون آلفا باز هم میخواست برای رسیدن به هدفش لمسش کنه؟

به هرحال، امکان نداشت که گرگش کوتاه بیاد، مگه نه؟ البته! به هیچ‌وجه!

سیلی نه چندان آرومی به خودش زد و سرش رو تکون داد‌.

_ حواست به خودت باشه، امگای احمق!

نباید به گرگش میدانی میداد که تحت تاثیر یک آلفا قرار بگیره.
هرچند احتمالی اما... باید حواسش رو جمع میکرد، غریزه حیوانی‌اش نباید باب میل گرگ درونش بهش چیره میشد.

نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به اوراق روبروش داد.
مرحله نخست مراسم معلوم شده بود و آلفا جئون قصد داشت در وهله اول، دانش و آگاهی آلفاهای آینده‌ پسرانش رو بسنجه.

امروز زمانش بود و هر دو امگا، اجازه حضور در مکان آزمون رو داشتن تا با اخلاق و رفتار جفت احتمالی آینده‌اشون آشنایی کسب کنن.

_ چیزهای زیادی درباره هوش و توانایی اندیشه آلفا کیم شنیدم...

جونگکوک با شنیدن صدای برادرش، ابرویی بالا انداخت و به سمتش برگشت.

_ خب؟

_ خب؟! حتما امروز گفتگوی جالبی رو خواهیم دید.

_ درباره خواستگارهات چیزی میدونی؟

𝖡𝖾 𝗆𝗒 𝗆𝖺𝗍𝖾│𝗝𝗶𝗻𝗸𝗼𝗼𝗸 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora