آن شب.

71 9 11
                                    

جونگهان فکر نمیکرد تا حالا انقدر استرس کشیده باشه، دست سونگچول بین دست عرق کرده اش سر میخورد و باعث میشد محکم تر دستش رو نگه داره. قبل از اینکه به کارخونه برسند جونگهان ایستاد و دست سونگچول رو ول کرد، حالا کامل به سمت پسر چرخیده بود.

"چرا اومدیم اینجا؟"
لحن کنجکاو سونگچول حس گناه بیشتری توی وجودش پخش کرد، فقط میتونست یه جوری خودش رو آروم کنه، شاید اصلا اشتباه فهمیده باشه؟ شاید اصلا نیاز نباشه به کارخونه برن و واقعا جونگهان بتونه سونگچول رو به خونه ببره. با مادرش آشناش کنه و تا صبح توی اتاقش بمونن نه؟

"چول، تو برای آزمون ثبت نام کردی؟"
با امیدواری پرسید، اون و سونگچول کل این چند ماه با هم بودن، به جز وقتی که به خونه میرفتن. جونگهان مطمئن بود سونگچول ثبت نام نکرده. یعنی وقتی نمونده بود که بخواد درس بخونه چه برسه به ثبت نام.
سونگچول ولی نگاهش رو دزدید.
جونگهان نمیتونست باور کنه پسر واقعا برای آزمون ثبت نام کرده باشه بعد این همه قولی که به جونگهان داده.

"چرا برات مهمه؟"
قبل از اینکه جونگهان بتونه چیز دیگه ای بگه، سونگچول اخم کرده پرسید و به جونگهان شوکه و نگران خیره شد.

"چیشده جونگ؟ میدونم یه اتفاقی افتاده ولی تو بهم نمیگی."
به پسر نزدیک تر شد و با صدای آرومی پرسید. جونگهان خودش رو غرق شده میدید. مجبور بود برای خواهرش این بلا رو سر سونگچول بیاره؟ کسی که تمام این مدت بهش اهمیت داده و دوسش داره؟
نگاه جونگهان بین چشم های درشت پسر در گردش بود. نه نمیتونست انجامش بده.
"بیا برگردیم."
جونگهان زیر لب گفت. نمیدونست کجا، ولی همین الان باید واقعا فرار میکردن.
سونگچول رو به عقب هل داد و دورش رو چک کرد. هنوز کسی نبود، هنوز وقت داشتن.
ساختمون کارخونه ی قدیمی و متروکه کاملا مشخص بود و این بیشتر دل جونگهان رو میلرزوند.
"چرا؟"
سونگچول مقاومت میکرد، لبخند کمرنگی روی صورتش نشست و نگاهش قفل لب های براق دوست پسرش شد. انگار چند شب پیش رو به یاد می آورد قبل از اینکه به خونه برن چطور بین چمن ها بهم  میپیچیدن و هم دیگه رو میبوسیدن.
چیزی که واقعا الان براش وقت نداشتن.

"باید بریم." جونگهان دوباره با صدای آرومی گفت، از ترس بدنش یخ کرده بود. احمق بود که به جای رفتن سراغ پلیس یا مادرش به حرف های ووسوک گوش داده بود.

سونگچول هنوز قبول نکرده بود که با صدای بلندی که از ضربه ی چوب به سرش ایجاد شده بود روی زمین افتاد.

دست و پای جونگهان بیشتر لرزید. حتی به افراد دورش نگاه نکرد فقط روی زمین زانو زد و با دست هاش صورت سونگچول رو قاب گرفت، وقتی دید بعد از چند ضربه روی صورتش و صدا زدنش پسر بیدار نمیشه، چیز دیگه ای جز ترس و نگرانی درونش شعله ور شد. خشم.

"چه غلطی کردی؟" از بین دندون هاش رو به پسر درشت و خوشحال رو به روش غرید.

"اوه جونگهانی؟ چیشده؟"
جونگهان با برگردوندن سرش به ووسوک چشم دوخت که چطور با دستی درون جیبش قدم زنان به سمتش میاد. افراد زیادی اونجا بودن. اونقدری که جونگهان تو این شرایط نمیتونست بشماره.

Perso(S1)Where stories live. Discover now