خائن³

21 4 8
                                    

عصر سی ام ژانویه
جلسه ی آخر ماه شرکت، شلوغ، پر از بی نظمی و سرو صدا بود.
اما نگاه سونگچول از مرد روبه روش کنار نمیرفت. بر خلاف همیشه کت سفید رنگی پوشیده بود و موهای روشنش کوتاه تر و با چتری های حالت گرفته روی صورتش فوق العاده به نظر میرسیدن.
شاید بخاطر لبخند بدجنسانه ی پسر بود، شاید هم بخاطر نگاه تحقیر آمیزی که تا اعماق وجودش رو میسوزوند. ولی فک سونگچول جوری قفل شده بود که سول از ترس نمیتونست نگاه ازش برداره.
"سونگچول، آروم باش." دست های لرزون سول که سعی میکرد آرومش کنه رو کنار زد.
"آرومم." صدای خشدار و ترسناکش حتی شیم جیهیوی بغل دستش هم لرزوند.
کمی بعد سالن کنفرانس بزرگ در سکوت فرو رفت و جلسه آخر ماه شروع شد.
منشی هر بخش اسناد و مدارک فروش ماهیانه و  درصد سود و ضرر روی صفحه ی سفید رنگ نمایش داده میشد به عنوان کارکرد بخش ارائه میدادن.
بعد از یک ساعت نوبت به مدیر عامل و سخنرانی درباره ی تغییرات شرکت بود.
"از همه ی شما عزیزان ممنونم که در جلسه شرکت کردید. اول از همه میخوام دستیار جدیدم رو به همه معرفی کنم. یون جونگهان."
پیرمرد دستش رو به سمت پسر مو بلوند گرفت و با اشاره بهش باعث شد بقیه افراد حاضر تشویقش کنند. بعضی ها با حسادت واضح و بعضی بدون هیچ حس خاصی.
چند نفر هم از روی عصبانیت.
"ممنونم. از جایی که درصد سود سه چهارم بخش های ما از ضررش کمتره، من و تیم اصلی شرکت تصمیم گرفتیم سهام دار های جدیدی اضافه کنیم."
دقیقا بعد از اتمام جملات مدیر عامل شیم، زمزمه های بین جمعیت حاضر در اتاق پیچید. تعجب از صورت افراد میبارید و باعث لبخند پر افتخار تری روی صورت جونگهان میشد.
"و اولین و بیشترین سهام دار شرکت acs چا ووسوک."
دقیقا بعد از پایان جمله ی پیرمرد، مرد جوان و قد بلندی وارد اتاق شد. چا ووسوک  خوشحال از تشویق افراد کنار جونگهان نشست و بدون هیچ ملاحضه ای دستش رو دور شونه ی پسر انداخت. ابرویی برای سونگچول سرخ شده بالا انداخت و پوزخند زد.
انگار واقعا چوی سونگچول باخته بود.
.............................................................
جونگهان پنج ساله صفحه ی بازی رو بهم ریخت و لگدی به میز زد. از باختن متنفر بود.
پدرش کمی خندید و سعی کرد پسر بچه رو از شونه هاش بگیره، ولی پسر لجباز از باختن کلی دست و پا زد. حتی با آرنجش به شکم پدرش کوبید. ولی مرد هنوز میخندید.
"جونگهان، آروم بگیر."
با برگشتن لب های پسر بچه به عقب صدای خنده ی مرد بلند تر شد.
"نمیخوام!" پسر داد زد و مرد مجبور شد دست به حرکت شیطانی بزنه. دست هاش رو به پهلو های پسر کوچک رسوند و شروع کرد به قلقلک دادن پسر. بعد از بیست دقیقه بلاخره پسر خسته از خندیدن زیاد تسلیم شد و آروم روی زمین کنار پدرش نشست.
"بزار قانون این بازی رو بهت بگم، زرنگ خان."
پدرش بعد از ضربه ای روی بینی پسر صفحه ی بازی رو دوباره روی میز چید.
همونطور که هر کدوم از اجزای بازی رو از اول توضیح میداد، متوجه ی بی حوصلگی پسر شد.
"حالا فهمیدم، میخوای بدونی چرا باختی، در حالی که تقریبا برنده بودی؟"
پسر به یک آن هیجان زده صاف نشست و به دست های پدرش زل زد.
"چون من گولت زدم، میدونستم اگه فکر کنی داری میبری دیگه سعی نمیکنی و دادا میبازی."
مرد سرش رو به سمت پسرش خم کرد و به آرومی جمله اش رو ادامه داد.
"بزار بقیه فکر کنن داری میبازی تا ببری."
مطمئنا شنیدین که اولین الگوی بچه ها مادر و پدرشون هستن، پس نمیشه انتظار داشت جونگهان از حقه هایی که یاد گرفته استفاده نکنه. نمیشه انتظار داشت ببازه.
.............................................................
صبح سی ام ژانویه

قلب انسان ها شکننده، حساس و احمق است.
سونگچول با خنده ی خسته ای زیر کلمه ی آخر چند بار خط کشید و دایره ی بزرگی دورش کشید.
مقاله ی قدیمی بین دست هاش تقریبا مچاله شده بود، مغزش بیخیال نسبت به بقیه ی حروف فقط روی همین یک جمله زوم کرده بود.
ساعت از شش صبح گذشته بود و دیگه کم کم افراد حاضر در خونه از خواب بیدار میشدن. باید خودش رو جمع و جور میکرد، نیازی نبود همه بدونن کل شب رو نخوابیده.
البته که هیچوقت خوش شانس نبوده.
"هیونگ؟ داری چیکار میکنی؟" صدای خواب آلود چانهی توی پذیرایی پیچید و بعد از اون صدای قدم های آرومش روی پله ها بود که پخش شد.
سونگچول هول کرده از مبل یک نفره ی زرشکی رنگ بلند شد و مقاله که حدودا صد صفحه داشت لوله کرد. لبخند زوری زد و به پسر مو بلوند نگاه کرد که چطور نگران بهش نزدیک میشه. سعی کرد با لحن صمیمی باهاش حرف بزنه، پسر نازک دل تر از همیشه بود.
"چقدر زود بیدار شدی عزیزم، خوب خوابیدی؟"
پسر کوچکتر اما بدون جواب دادن به سوال فقط محکم بغلش کرد، روی پنجه ی پاهاش بلند شد و سرش رو به شونه ی مرد تکیه داد. زیاد طول نکشید که متقابلا دست هایی دورش حلقه شد و مرد با خنده تن لاغر پسر رو به خودش فشرد.
"بغل خانوادگی بدون من؟" دختر مو بلند از اتاق مهمان خارج شد با ابروی بالا رفته به دو نفر که به هم چسبیده بودن نگاه کرد.
چانهی از سونگچول فاصله گرفت و به جیهیویی که لونه ی پرنده ای روی سرش داشت نزدیک شد و دو نفر بی توجه به سونگچولی که وارد آشپزخونه میشد شروع به بحث کردن.
"از کی تو از خانواده ی مایی؟"
"از وقتی برات بستنی خریدم."
"چی؟ چه ربطی داره!"
"خیلی ربط داره!"
سونگچول نتونست دیگه چیزی بشنوه چون به نظر میرسید دو نفر به جون هم دیگه افتاده بودن، فقط امیدوار بود از کشیدن موهای هم دیگه کچل نشن.
وقتی پشت میز قرار گرفت، مو بلوند قد بلند هم به آشپزخونه رسیده بود. بدون هیچ لبخند و حرفی پشت میز دقیقا روبه روش قرار گرفت و به دست های خودش زل زد.
"میدونی که مجبور نیستی انجامش بدی؟"
جونگهان فقط سر تکون داد، هنوز به دست هاش زل زده بود. سونگچول ترجیح داد از قهوه اش بنوشه و به پسر رو به روش فرصت بده. هنوز کلی وقت داشتن.

Perso(S1)Where stories live. Discover now