Part One

130 36 41
                                    

مرد در حالی که نگاهش رو به آسمون مشکی رنگ بالای سرش داده بود خودش رو بغل کرد، هوا سرد بود و پوستش به خاطر نازک بودن لباسش گزگز می‌کرد.

صداش مثل زمزمه‌ای محو به گوش خودش می‌رسید، از بین لب‌های باریک و پیرسینگ دارش هر آوایی جذاب به نظر می‌رسید حتی اگر فحش و الفاظ رکیک بود.
- ببخشید آقا فندک دارین؟

با شنیدن صدای بمی به خودش اومد، نگاهش روی چشم‌های کهربایی رنگ هایبرید روبه‌روش ثابت موند و خشکش زد، داخل این کوچه خلوت و این وقت شب یک ببر بنگال به تورش خورده بود.
- بله... دارم.

آروم زمزمه کرد و دستش رو داخل جیب شلوارش برد، نمی‌تونست نگاهش رو از اون چشم‌های خوش رنگ که داخل تاریکی شب مثل ماه می‌درخشیدن برداره.
انگار که داشت مسخ و شیدا می‌شد.

- صدای قشنگی داشتی.
هایبرید ببر همین‌طور که سیگاری از پاکتش خارج میکرد و بین لب‌هاش می‌گذاشت گفت، جونگ‌کوک، چند ثانیه مکث کرد و بعد با لبخندی که به زور روی صورتش شکل گرفته بود جوابش رو داد.
- متشکرم... منظورم اینه که خوشحالم که خوشتون اومده.

هایبرید همینطور که دم نارنجی و خال‌ خالیش پشتش تکون میخورد به دیوار تکیه زد، گوش‌هاش با همون طراحی‌های خارق‌العاده بین موهای مجعد و فرفری مشکی رنگش گم شده بودن.

صدای ساییده شدن سنگ فندک و بعد افروخته شدن آتش باعث شد نگاه جونگ‌کوک بار دیگه محو اون چشم‌های کهربایی بشه، انعکاس آتش داخل اون مردمک‌های بَبرمانند، میان اون فضای تاریک و لامپِ کم‌نورِ خیابون مثل امواجی از آتش سرخ جهنم به نظر می‌رسید.
- من از هرکسی، هر تعریفی رو نمی‌کنم پس امیدوارم بدونی صادقانه بود.

کام عمیقی از سیگار تازه روشن شده‌ش گرفت و جونگ‌کوک تونست عطر سنگینی از اون استوانه‌ی مشکی رنگ رو حس کنه.

در لحظه اول از این شرایط ناراضی بود، تا حدودی از اون ببر می‌ترسید؛ ولی درحال حاضر تا حد زیادی احساس راحتی می‌کرد. مغز فعالش عاجزانه درحال دوره کردن اخبار مرگ مردم توسط هایبرید‌های وحشیِ ببر، شیر و گرگ بود؛ اما قلبش؟  اصرار داشت کمی بیشتر با اون پسر هم صحبت بشه.

به خودش اجازه داد کنار ببر به دیوار تکیه بزنه و تونست شاهد سیخ شدم موی روی گوش‌هاش باشه، برای همین کمی فاصله گرفت تا حس معذب بودن نده و بعد دست به سینه شد.
- اسم من جونگ‌کوکه، جئون جونگ‌کوک.

ببر سرش رو بالا داد و دود سیگار رو از بین لب‌هاش خارج کرد، جونگ‌کوک در اون لحظه نگاهش روی گلوی هایبرید خشک شد، بسیار نرم و بوسیدنی به نظر می‌رسید.
- من کیم تهیونگم، هایبرید ببر.

جونگ‌کوک لبخند زد و پاکت سیگار خودش رو بیرون کشید و یکی رو گوشه‌ی لبش گذاشت، دستش رو دراز کرد تا فندکش رو پس بگیره.
- می‌تونم فندکم رو پس بگیرم تا افتخار همراهی یک نخ سیگار رو کنارت داشته باشم؟

Wild Orange [COMPLETED]Where stories live. Discover now