part 2

368 42 5
                                    

تهیونگ و جیمین خونسرد تو ماشین نشسته بودن و با صدای بلند مکالمات بی معنی و مفهومی رو شروع کردن
در همین حین تهیونگ به زور یونتان رو تو کوله پشتیش چپونده بود و ساکت نگهش داشت تا راننده شخصی پدرش متوجه این قضیه نشه که اون داشت یک سگ رو با خودش به مدرسه میبرد

اگر اون راننده به پدرش گزارش میداد باید یک بحث چنجالی رو از سر میگذروند

تهیونگ با چهره ای کلافه جوری که فقط جیمین بشنوه غرید

_ ای کاش مجبور نبودم با راننده اینور اونور برم ... میتونستم خیلی راحت پیاده برم و از اتوبوس یا سرویس مدرسه استفاده کنم و این همه دردسر رو به جون نخرم ...

**************************************
♡تهیونگ♡

وارد حیاط مدرسه شدیم
راننده پیاده شد و سریع به طرفم اومد و در رو برام باز کرد.

_ بفرمایید ارباب جوان ...
کوله پشتیم رو بغل کردم و محکم به سینه م چسبوندم و لبخند نمایشی زدم

_‌مرسی ...
با پیاده شدن جیمین با سر به راننده اشاره کردم
_ دیگه میتونی بری...

تعظیم کوتاهی کرد و سوار لیموزین شد و منتظر موندم تا از محوطه ی مدرسه خارج بشه

به محض خروجش سریع نشستم

_ شت جیمین فکر کنم پسرم خفه شده این تو ...

جیمین هم نگران کنارم روی زمین نشست

با ترس زیپ کیفم رو باز کردم و که یونتان مثل فنر از کوله بیرون پرید و شروع کرد به هاپ هاپ کردن و گارد گرفتن در جهت های مختلف

از حالتش زدم زیر خنده
سرش رو ناز کردم و زیر گوشش گفتم
_ چیزی نیست یونی ... من اینجام

دانش آموز های دیگه ای که داشتن به ما نگاه میکردن اومدن نزدیکتر و با کنجکاوی به یونتان خیره شده بودن

جیمین یونتان رو تو بغلش گرفت

_ بهتره بریم تهیونگ الآن جشن شروع میشه ...

به اکیپ سه نفره ای که کنارمون ایستاده بودن نگاه کردم
یه نگاه خریدارانه از بالا تا پائین بهشون انداختم

لبخند کجی زدم و با یه چشمک از کنارشون رد شدم

× فاک از کیم تهیونگ متنفرم ... فکر کرده کیه ؟ پادشاه کره ؟ ×
× ولی اون خیلی خوشگل و هاته ×
× هی چی داری میگی ؟ ... تو طرف منی یا اون ؟ ×

با شنیدن مکالمات کوتاهشون لبخند رضایت بخشی زدم و پشت جیمین راه افتادم

تو راه سالن همایشات بودن که با جنی و بکهیون رو به رو شدیم

با دیدن یونتان جنی ذوق زده شد و اونو از بغل جیمین گرفتن ... این یه فکت بود که جنی از دیدن یونتان بیشتر از ما ذوق زده میشد ...

بکهیون با خنده به من و جیمین نگاه کرد

_ هی ... این منصفانه نیست ... چرا انقدر خوشگل کردین ؟ ... مگه قرار نبود یه جشن ساده باشه ؟ ...

خندیدم و با مسخرگی گفتم

_ من جشن های ساده رو به یه جشن خاص تبدیل میکنم ... باور کن قدرتش رو دارم ...

جیمین و جنی در حال صحبت جلوتر راه افتاده بودن

بکهیون سریع خم شد و زیر گوشم گفت

_ هی شنیدم یونگی هم امروز میاد ...

با بهت نگاه مرموزی به جیمین انداختم

_ جدی ؟؟ ... اونکه رفته بود اردوی ورزشی ...

بکهیون با خنده گفت
_ برگشته ... نمیدونم دقیقا قضیه چیه ... ولی فکر کنم مسابقات بسکتبالشون کنسل شده و کل تیمشون برگشتن ...

در واقع ما داشتیم راجع به اکس جیمین "مین یونگی" حرف میزدیم
دانش آموز نمونه ای که استعداد فوق العاده ای تو بسکتبال داشت
اون و جیمین روحیاتشون بهم میخورد رابطه ی عمیق و عاشقانه ای داشتن و حتی من هم خبر ندارم که چرا اون دو نفر یهو تصمیم گرفتن از هم جدا بشن

یعنی خیلی اصرار کردم که از زیر زبون جیمین حرف بکشم اما اون تمایلی به حرف زدن راجع به یونگی نداشت

جنی یهو برگشت به سمت ما و غرید

_ چی میگین شما دو تا ؟ ...

و بعد با مسخرگی یونتان رو انداخت تو بغل بکهیون

این حرکتش واقعا بهم‌ استرس داد با چشم های گرد گفتم

_ هی پسرم رو کشتین ... آروم تر ...

۴ تایی وارد سالن همایشات شدیم  ...
به محض ورود دیدم که استیج خالیه و هنوز مجری و بچه های صحنه نیومده بودن

اما چیز عجیبی که باعث شد ناخواسته اخم روی پیشونیم بشینه این بود که روی پائین ترین صندلی سالن که قسمت VIP بود و مخصوص دانش آموزان ویژه تر مدرسه بود

یه نفر جا خوش کرده بود ... یه نفر که نظر همه رو جلب کرده بود کل دانش آموزا یه جوری که انگار اثر هنری باشه دورش جمع شده بودن

صدای جیغ دخترا تو کل سالن میپیچید

صدای بکهیون توی سرم چرخید که با خنده گفت

_ اون دیگه کیه ؟ ... اینجا چه خبره ؟ ...

My Cutie CookieWhere stories live. Discover now