Part 1

206 18 4
                                    

امگا داشت با دقت لب هاش رو با رژ صورتی مارکش براق میکرد

روز اول مدرسه بود و قرار بود یه شوآف بزرگ بین دانش آموزها باشه
البته که بیشتر بین امگاهای مدرسه‌

۹۰ درصد جمعیت مدرسه ی "سن ساون" رو امگاها و آلفاها تشکیل داده بودن
اون مدرسه رسما متعلق به بچه های وزراء و دادستان ها و کله گنده های کره بود
و تهیونگ خوش شانس بود که پدرش هم یکی از وزیر های مملکت بود
اون رابطه ی خوبی با پدرش داشت و تونسته بود از سیاست پدرش یاد بگیره و همون سیاست رو روی اطرافیانش پیاده کنه
دقیقا از همین طریق هر چیزی که میخواست رو بدست می آورد

اون اینطوری بار اومده بود
تو دستای پدرش با وجود نبود مادرش به عنوان یه شاهزاده تربیت شده بود

همه چیز رو به بهترین حالتش میخواست
و اینکه از نگاه بقیه تحسین و تمجید بشه روحش رو ارضا میکرد

_ هی هی ... برای مدرسه یکم زیادی نیست ؟ ...

امگای مو صورتی بلاخره رژش رو پائین گذاشت و لبخندی به آئینه ی رو به روش زد و زمزمه کرد

_ اونجا مدرسه نیست جیمین ... رسما یه فشن شوعه ...

جیمین پشت چشمی نازک کرد

_ منظورم اینه ... به عنوان یه سال آخری باید الگوی بقیه باشی کیم‌ تهیونگ شی ...

تهیونگ موهاش رو پشت گوشش داد و همون طور که به طرف کمد لباساش میرفت با دلبری خندید

_ دقیقا ... من بهترین الگو برای امگاهای اونجام ... اینجوری قوی تر میشن و میفهمن که باید با این قضیه کنار بیان ... به هر حال زندگی با اختلافات طبقاتی زیباست ... مگه نه ؟

My Cutie CookieDonde viven las historias. Descúbrelo ahora