رفتم سمت رز
_ هی کوچولو بلند شو و از اتاق گمشو بیرون البته قبلش از امی عذر خواهی کن خداخافظی هم بکن یک بار دیگه هم امی از دستت شکایت کنه من میدونم با تو. البته این جور حرف نمی زدم جوری داد میزدم که همه اومده بودن داشتن نگاه می کردن حالا هری توی اون شرایط:
رز بلند شد و اومد سمت من و یه چیزی در گوشم گفت و از جفتم رد شد منم جوری با پا زدم تو کمرش که پرت شد وسط اونایی که داشتن مثل وزغ نگاه میکردن.
رز دوباره بلند شد منم با سرعت حرکت کردم که برم سمتش که هری جلومو گرفت وگرنه من حالا حالا ها داشتم می زدمش. امی حالش بهتر شده بود منم پیشونیش رو بوسیدم و از اتاق اومدم بیرون تا یکم بخوابه.
_همیشه وضعیت اعصابت
_ وضعیت اعصابم چی؟
_ اینطوریه؟
_ آره تقریبا مشکلی داری؟
_ من؟ نه!و یه نیشخند زد.
_ با اعصابه من شوخی نکن بد میبینی استایلز
_ مثلا میخوای چی کار کنی؟ با اون کلت تهدیدم کنی؟!
_ نه مهم نیست اصلا بیا بریم هتل.
رفتیم هتل هری خسته بود و خوابید...
من دروغ نگم شخصا عاشق اون موهای فر فریش بودم،پس رفتم سمت کمد و اتو مو رو از توش در اوردم.هری طبق معمول توی خواااااااب بود.منم تصمیم گرفتم توی خواب یکم مدل موهاشو تغییر بدم شروع کردم به کارم و موهاشو صاف کردم.کارم که تموم شد اتو مو رو گذاشتم سر جاش و مثل دختر های خوب خوابیدم.
صبح مثل همیشه زود تر از هری بیدار شدم. وسیله ها و چیز هارو اماده کردم.هری بیدار شد ولی چیزی نفهمید. من نمی تونستم نگاه منم ولی نخندم.
_ چته؟ چی شده؟
_ هیچی چیزی نشده.
هری رفت توی دستشویی پ در رو پشت سرش بست و یه دو دقیقه بعد صدای نعره اومد. تونستم موقعیت رو تصور کنم! هری در حالی که چرت می زد و مسواک میزد یه لحظه خیلی نرم چشمش هور به آینه ی روبه روش.....من سریع یه صندلی گذاشتم پشت در.
_ کااااااااااااالن!!!!
_ جانم عزیزم؟!
_ چرا اینطوری کرذی؟چرا موها صاف کردی؟
_ کلت در عین کوچیکی،کاربرد های زیادی داره اینم یکی از کاربرد های کلت سیاه کوچیک منه!
_ آهان تو داری انتقام دیروز رو میگیری خوب الان بی حساب شدیم در رو باز کن !
_ چته داری التماس میکنی در رو باز کنم حالا انگار این بیرون چه خبره!ببین این بیرون فقط من هستم ولی خوب یه راه داره.
_ چه راهی؟
_ میتونی یه لاکم بزنی با هم عکس بگیریم
_کاااالن
_ ببخشید عزیزم راه دیگه ای نداری. اصلا من میرم بیمارستان دلیل نیومدنت رو به طور کامل گزارش میدم.نگران نباش اخراجت نمیکنن!!
_ کالن خواهش میکنم در رو باز کن!
_ خوب باشه یه بار دیگه بگو
_ خواهش میکنم
هری اومد بیرون. رفت سمت حموم بعد یه ربع ساعتی هری اومد بیرون من آماده بودم و منتظر هری بودم هری هم همش هی دستش رو میبرد توی موهاش بهمشون می ریخت دیگه داشتیم میرفتیم که مدیر بیمارستان زنگ زد و گفت که یه جلسه هست و ما باید بریم اونجا. سر جلسه بودیم که برای نن پیام اومد
من: هری: مدیر ها:
من بعد از این که هری برای بار دوم التماس میکرد در رو باز کنم صدای هری رو گذاشتم برای صدای پیام هام.
از اتاق اومدیم بیرون هری داشت التماس میکرد که صداش رو از سر زنگ خور پیام هام بردارم
_ هری یه فکری میتونم اون رو بر دارم و التماس کردن الانت رو بزارم نظرت چی؟!
_ باشه پس بچرخ تا بچرخیم
__________________________________
سلام من میخوام دوباره از کسایی که رای و نظر میدن تشکر کنم .
و یه نکته من کلا داستان هایی که میزارم کوتاهن
گفتم که منتظر یه داستان طولانی نباشید.
التماس کردن هری. D:
ولی حرف آخر هری ترسناک بود
YOU ARE READING
little black colt
Fanfictionمن یه جاسوسم. جاسوسی و ترور یه سری آدم عوضی شغل من بود. دخترا ی همسن من با دیدن هفت تیر پس می افتن ولی من با حدود 170 نوع اسلحه کار کردم و بعضی هاشون هم برای خودم داشتم