chapter 1

391 40 9
                                    

من یه جاسوسم.

جاسوسی و ترور یه سری آدم عوضی شغل من بود.

دخترا ی همسن من با دیدن هفت تیر پس می افتن ولی من با حدود 170 نوع اسلحه کار کردم و بعضی هاشون هم برای خودم داشتم.

آخرین ماموریتم سه چهار ماه پیش بود. جاسوسی توی یه باند.

یه باند قاچاق مبل البته به ظاهر مبل!!رییس باند یه پسر به اسم جک داشت که عاشق من شده بود منم یه گلوله زدم توی مخش البته تقصیر پدرش بود.

ماموریت سنگین و خطرناکی بود.

تا حدی که من تا یه سال دیگه هم با پولش ولخرجی کنم!

من با هر کسی کار نمی‌کردم همیشه یکی دو روز با کسی که قرار بود همکارم بشه رفت و آمد میکردم و بعد تصمیم میگرفتم که باهاش کار کنم یا نه...

یه روز توی اتاق نشسته بودم و بی هدف به دیوار نگاه میکردم و بطری نوشیدنیمو تکون میدادم که گوشیم زنگ خورد. برش داشتم و جواب دادم

_ الو سلام به فرمایید شما با خانوم

_ کالن الکسم!!!

_ اوه سلام الکس کاری داری?

_ماموریت جدید قبول میکنی?یه ماموریت خیلی باحال توی آمریکا با یه همکار به اسم هری البته میتونی همکارت رو عوض کنی!!هستی?

_ کی بیام پیشت?

_ همین الان هری هم میاد.( اینو گفت و قطع کرد)

بلند شدم رفتم سمت کمد لباسام.یه کت چرمی و یه شلوار چسب مشکی و بوت هام رو هم پوشیدم سوار ماشین شدم و رفتم خونه ی الکس .

روی مبل تک نفره نشستم و منتظر هری موندم
نزدیک ده دقیقه بعد یه پسر فرفری با چشای سبز وارد شد که لباساشم مثل من بود

_ هری هستم خوشبختم

یه لبخند زد که چال گونه اس معلوم شد

_ منم کالنم خوشبختم

الکس برامون در رابطه با ماموریت توضیح داد و این که فرمول درمان سرطان رو باید بدست بیاریم و درباره ی این که من چطور همکارم رو انتخاب میکنم برای هری توضیح داد

_ کالن پس فردا باید برید و از همین الان میتونی با هری باشی

از خونه رفتیم بیرون

_ هری به نظرت کجا بریم

_ نمیدونم

بعدش من رفتم سمت ماشین سوار شدم ولی دیدم صدا ی در ماشین نیومد یه نگاه به خیابون کرد اونجا هم نبود از ماشین پیاده شدم که دیدم هری سوار یه ماشین مشکی شده اونور خیابونه هری اشاره کرد که برم سوار ماشینش بشم ولی منم همون طور بهش گفتم که بیاد سوار ماشین من بشه آخر سر هم من پیروز شدم!!

هری اومد سمت ماشین و در راننده رو باز کرد

_ هری احساس نمی کنی خودم بخوام پشت فرمون بشینم?!

_ وقتی یه مررررد هست چرا شما بشینید!!?

_ چه مرررردی!?

این دفعه هری پیروز شد و پشت فرمون نشت

_ هری همیشه اینقدر سمجی??!

_ مگه نمیدونی موقع رانندگی نباید با راننده حرف بزنی حواسش پرت میشه!?

_ خودت خفه شو

_ من همچین حرفی زدم!!?

_ تو آقای چی بود اسمه لعن...

_ هری

_موقع رانندگی حرف نزن حواست پرت میشه!!

_تو آقای هری ، منو خر فرض کردی

_ خر نه ولی الاغ شاید

همون موقع به بیرون نگاه کردم و یهو گفتم

_ هررررررررییییی

هری یهو زد سر ترمز

_ چی شده??!

من به بیرون اشاره کردم و گفتم

_ فامیلاتون

هری با تعجب به سگی که رو پیاده رو بود خیره شد
(:D)
_______________________________
من مهسام این داستان رو خودم و دوستم نوشتیم امید وارم خوشتون بیاد

little black coltOnde histórias criam vida. Descubra agora