من یهو دلم خالی شد خدایا هری میخواد چه بلایی سرم بیاره؟!
اون روز تصمیم گرفتیم بعد از شیفتمون بریم بیرون.رفتیم هتل و من رفتم حموم وقتی از حموم اومدم بیرون لباس هایی رو که از قبل آماده کردم رو پوشیدم.توی کافی شاپ گارسون یه قهوه خالی کرد روم.خیلی داغ بود من چیزی نگفتم ولی بلند شدم یکی بزارم زیر گوشش که با دیدن پارگی سر زانوم بلند شدم و گذاشتم خیلی نرم بره!!
_ حالا دیگه بی حساب شدیم
کیفمو از روی میز برداشتم و از کافه رفتم بیرون. و روی پیاده رو شروع کردم به راه رفتن نمیدونستم کجا ولی فقط میخواستم دور شم ...
داستان از نگاه هری:گند زده بودم فکر نمی کردم اینطوری بشه. سویچو برداشتن و رفتم دنبالش من واقعا دوستش داشتم، پس باید درستش میکردم من تمام خیابونای اطراف کافه رو گشتم ولی نبود پس تصمیم گرفتم برم هتل تا خودش بیاد کار دیگه ای نمی تونستم بکنم.نشستم لبه تخت تخت و سرم رو با دستام گرفتم
ساعت ۱۱ بود پس چرا نیومده چرا دیر کرده ۱۱ و نیم و همین طور زمان داشت می گذشت که نزدیک های ساعت ۱:۳۰ که اومد داخل اتاق...
داستان از نگاه کالن:
ساعت حدود ۱:۳۰ بود که وارد هتل شدم و رفتم سمت اتاق و در رو باز کردم، هری از رو تخت بلند شد.
_ تا الان کجا بودی؟
_ خفه شو.من باید ناراحت باشم یا تو؟؟کارت خیلی بد بود!
_ولی من حداقل تورو ناراحت نکردم.
_ تو آبروی منو بردی؟!!
_ تو هم جلوی مدیر ها آبروی من رو بردی!
_ اون بین خودمون بود!
اینم بین چند نفر توی کافی شاپ بود.
_ آره عزیزم به اضافه ی اون هزار نفری که منو توی خیابون دیدم میدونی کن چند ساعته بیرونم؟!؟!
اینو گفتم و در رو باز کردم برم بیرون که هری در رو بست.
_ ولم کن.
_ غیر ممکنه.
و یه نیشخند زد.
_ هری با نیشخند نمی تونی ماجرا رو آروم کنی!
_ پس با چی می تونم؟چیکار کنم کالن خانم منو ببخشه؟!
_ هیچ کار.
_ یعنی همینطوری می بخشیم!!!
_ نه یعنی هیچ جوره نمی بخشمت.
دست یه سینه وایسادم و پام رو به نشانه ی عصبانیت زمین میزدم.
_ من حاضرم جبران کنم هر طور که تو بخوای.
_ هر طور که من بخوام!؟!
_ آره
من دوباره رفتم توی فکر کلت سیاه کوچولوم
_ خوب هری تو دوباره موهاتو صاف میکنی لاک میزنیم با هم عکس میگیریم.(D:)
_ هیچ راه دیگه ای نداره
_ نخــــــــــــیر
هری نشست تا من موهاشو صاف کنم ولی من تصمیم گرفتم چون خودش نشست تا موهاش رو صاف کنم ببخشمش.
_ هری بلند شو بخوابیم من خیلی خستم.
_ چی یعنی عکس نمی گیرم.
_ انگار خیلی مشتاقی؟!
_ من! نه!
شب رو که خوابیدیم و فردا باید بعد از ۱ ماه وارد آزمایشگاه میشدیم...
______________________________
فقط یک یا دو قسمت مونده.
من این قسمت رو یک بار کامل نوشتم و بعد پاک شد و دوباره نوشتم اینقدر اعصابم خورد بود که میخواستم دیگه فعلا نزارم.
ولی وقتی دیدم دارین رای میدید روحیه گرفتم و دوباره تایپش کردم.♡♡♡♡
With all the love.H
YOU ARE READING
little black colt
Fanfictionمن یه جاسوسم. جاسوسی و ترور یه سری آدم عوضی شغل من بود. دخترا ی همسن من با دیدن هفت تیر پس می افتن ولی من با حدود 170 نوع اسلحه کار کردم و بعضی هاشون هم برای خودم داشتم