پسر با برخورد نور به چشماش از خواب بیدار شد یکم به اطراف نگاه کرد که یهو چشمش به ساعت خورد، داشت دیرش میشد برای مدرسه از جاش پرید و با شتاب سمت دستشویی رفت. دست و صورتشو شست و لباس فرم مدرسه رو پوشید و رفت سمت یخچال. از توش نون تست و نوتلا درآورد،نوتلا رو روی نون مالید و گذاشت تو دهنش و با سرعت از خونه خارج شد. توی راه مدرسه بودش فکرش بدجور مشغول بود که با برخورد به کسی از فکر دراومد نگاهی به کسی که باهاش برخورد کرده بود کرد ی پسری با موهای مشکی و چشمایی قهوه ای بودش همون موقع اون پسر حرفی زد: ببخشید حواسم نبوددد
لینو زیر لب: مهم نیستی...و به راهش ادامه داد که صدای همون پسر متوقف شد*
عام...یونیفرمت با من یکیه... فکر کنم توی مدرسه باشیم. میخوای ادامه راهو باهم بریم؟ من کریستوفر بنگ هستم، بنگ چان صدام میکنن.
برای لینو عجیب بود اما انگار دلش نمیخواست درخواست متقابلو رد کنه پس برگشت سمت اون پسر و گفت: باشه...منم لی مینهو ام
و ادامه راه مدرسرو اون دوتا پسر باهم رفتن*
وسطای کلاس بود لینو بدجور حوصلش سر رفته بود دفتر طراحیشو دراورد و نگاهی به درو برش کرد تا چشمش به هان خورد تصمیم گرفت اون و بکشه بنظر خوب درمیاد برای اینکه صدای آقای چوی اذیتش نکنه ایرپادشو گذاشت تو گوشش و یه آهنگ ملایم گذاشت،همینطور که پسر روبروییش رو طراحی میکرد سعی میکرد تابلو بنظر نیاد که همون موقع زنگ تفریح به صدا اومد. لینو تو کلاس موندش بالاخره طراحیش تموم شد و دفترش رو همونجا رو میز ول کرد و رفت بیرون، هان وارد کلاس شد میخواست سرجاش بشینه که دفتر لینو رو دید، نمیخواست فضولی کنه اما کنجکاو شده بود، دفترو به ارومی باز کرد با طراحی ای که دید چشماش گرد شد زیرلب گفت: اون... منو کشیده؟! همون لحظه لینو وارد کلاس شد و با دیدن هان بالای دفترش با سرعت دفتر رو ازش قاپید*
لینو: چرا بدون اجازه دفترم رو برداشتی؟!جیسونگ: ب.. بخشید ... نمیخواستم
ف...فضولی...کنم
لینو نفسی بیرون داد*اشکال نداره، فقط دیگه اینکار رو نکن.
این را گفت و سر جایش نشست*