Dance with the waves, move with the sea.
Let the rhythm of water,
Set your soul free....
🌊🐚Florida, America
Teahyung povدر حال نوشتن فصل دوم داستان بودم، دیشب ک از تکون خوردن زیاد ماری بیدار شدم دیگه تا صبح نخوابیدم، خدای من این بچه واقعا خیلی تکون میخوره تو خواب، اره خلاصه دیشب ایده شروع فصل دو رو گرفتم ی ایده فوقالعاده و دراماتیک تا خورشید طلوع کرد بلند شدم شروع کردم ب نوشتن.
تتتهههییییوووننننگگگگگاااا
سرمو بلند کردم ک ماریا رو لب ساحل با ی لباس و تاج بانمک دیدم، کیوتی زیر لب گفتم و با لبخند ب نزدیک شدنش چشم دوختم.
م.ببین چ قشنگه تهی.
اینا قشنگن چون تو قشنگی ماریا، بدونِ زیبایی تو هیچ وقت اونا ب چشم نمیان.
م.مرسی انقد بهم انگیزه میدی اقای کیم، در چ حالی؟کنارش نشستم و ب آیپد جلوش نگاه کردم.
ب اصرار زیاد تو داستان رو با دریا شروع کردم و تا الان همش درباره جونگ کوک دارم مینویسم کارکتری ک قرار نبود این باشه، خندیدم باید از خودتم داخل داستان استفاده کنم چطوره بشی عشق دست نیافتنی این ماهی گنده؟
م.هههههیییییی غرغرو جونگ کوک ماهی نیس ی پری دریاییه ی سایرن، چرا دوسش نداری آخه؟
چون تو انقد ک ب این کارکتر علاقه نشون میدی ب من و نوشته هام علاقه نشون نمیدی بچه خندیدم و لپشو کشیدم.
م.من خب از بچگی دوسشون داشتم، از بچگی عاشق دریا بودم خب چکار کنم؟ تو چرا ب جونگ حسادت میکنی اون ساخته ذهن توعه تو نویسنده و طراحی سازنده اون تویی میتونی نابودش کنی میتونه دیگه نباشه.
عععاااااااا ک بزرگ ترین طرفدار سایرن منو تیکه تیکه کنه بندازه جلوی کوسه ها دیگه؟
م.غش غش غش خندیدم خیلی بامزه ای تهیونگ.
پاشو برو ب بازیت برس روز آخره سفرمون هست کل این سفر کنار ساحل گذشت امروزم روش، ولی سفر بعدی تلافی میکنم ماریا میبرمت ی جایی ک ی قطره آبم نباشه دختره بدجنس، با ناراحتی ساختگی گفتم.
م.بببااااشششههه ولی ی ماهی راه آبو پیدا میکنه گفتم و با خندیدم دویدم، تهیونگ میرم اون طرف نگران نشی مراقبم.
نگاهی ب مسیر رفتنش انداختم، صخره هایی با فاصله شاید 300 400 متر از خودم تو ساحل بود و ماریا داشت ب اون سمت میدوید خیلی نگراش نبودم ن بچه بود ن نادون و ب خاطر علاقش ب آب و دریا ب بهترین شکل بلد بود هر جایی حتی تو دریا و آب آزاد شنا کنه، دم عمیقی گرفتم و ب نوشتن ادامه دادم.............................
Maria pov
با ذوق خودمو ب صخره ها رسوندم چن تا صخره رو رد کردم، پایین درخت و سبزه هایی ک جلوم بودن ی چیزی شبیه غار میدیدم، گوشه لبمو گاز گرفتم و با خودم کلنجار رفتم تا کنجکاویم رو خفه کنم.
ااااههعععع بیخیال ماری فقط ی نگاه ب داخلش میندازیم فقط ی نگاه،
نفس عمیقی کشیدم و پریدم داخل آب، تا کمرم داخل آب بود سعی کردم روی پاهام بمونم و خودمو ب صخره برسونم ولی موج آب اجازه نمیداد، لبخندی ک نشون از وسوسه میداد رو لبم اومد، دم عمیقی گرفتم و زیر آب رفتم.
ده متری فاصله بود تا غار، ب جلو شنا کردم، دیدم یکم تار شده بود بس ک امروز داخل آب با چشم باز اطرافو نگاه کرده بودم.
شاید پنج متر مونده بود تا دستم ب صخره های رو ب روم برسه عمق آب بیشتر از چیزی بود ک فک میکردم ، نزدیک بودم ک درد شدیدی رو تو عضله های پام احساس کردم، دردش ب حدی شدید بود ک زیر آب دهن باز کنم و داد بکشم، این مساوی بود با ورود آب شور دریا ب دهنم نفسم گرفته بود درد پام داشت منو میکشت تا حالا پیش نیومده بود عضلات پام دوار گرفتگی بشن، سعی کردم خودمو روی آب برسونم، لحظه ای ک تونستم روی آب بیام هنوز نفس نگرفته بودم ک موج محکمی دوباره منو زیر آب برد، داشتم ب سختی دست و پا میزدم ک دستی دور کمرم حلقه شد و منو بالا ب سمت صخره کشید.
تا سرم از آب بیرون اومد نفس عمیقی کشیدم، مم ممنونم چند بار سرفه کردم، ممنونم.
لب صخره نشستم خودمو عقب کشیدم، اااخخخخ دستمو رو قسمت گرفتی گذاشتم اااایییی لعنتی سعی کردم پامو تکون بدم اااایییی اااخخخ، هی وایسا ببینم یکی منو کشید بالا،دور و برمو نگاه کردم ههههییییییییی تو کجایی؟ااههااااییی؟نکنه چیزیش شده؟ ب سختی بلند شدم هی، ااااهههه اروم لب صخره رفتم کی اونجاس؟
چند متر جلوتر یهو دلفینی از آب بیرون پرید ووااییی ، چشمامو بستم و باز کردم لعنتی ترسوندیم، هی صبر کن ببینم یکی کمرمو گرفت، چشمام گشاد شد پس کی بود؟
اطراف رو با دقت نگاه کردم، هیی اون اون ی مرده اهای هی هی با توام،عاااا برگشت سمتم هی دستمو براش تکون دادم، هی آقا.
چرا رفت زیر آب؟داره میاد این طرف؟ اااععع کجا رفتی؟تورو خدا بیا لطفا روی زمین نشستم و دقیق تر نگاه کردم.
....یدفعه بالا اومدم و دستامو لب صخره گذاشتم.....
هههییییععع جیغی کشیدم و ب پشت رو زمین سخت زیر پام افتادم اااخخخخ تو تو چیزیته؟اااییییی هههههسسسسس دستم خدایا.
تو چرا اینجوری بهم نگاه میکنی؟هی با توام، خوبه منم زل بزنم بر و بر نگات کنم؟ انگار مشکلی نداری ولی چشمای قشنگی داری، ببینم چرا حرف نمیزنی تو؟ با تغییر رنگ چشماش از مشکی ب طوسی و بعد آبی چشمام گشاد شد، خندیدم و سرمو تکون دادم خدایا زده ب سرم حتما مگه نه؟ دوباره ب چشماش نگاه کردم چشماش طلایی و بعد سبز شدن،چشمامو محکم فشار دادم و سرمو تکون دادم، تو قصد نداری حرف بزنی؟
...سرمو ب دو طرف تکون دادم....
نکنه نمیتونی؟
....لبخندی زدم و حرکتی نکردم در واقع میتونستم ولی نمیتونستم اعتماد کنم اون یک انسان بود....
من تو ینی ببین تو ی حس عجیبی میدی بهم ببینم تو بهم کمک کردی؟
... سرمو با تایید تکون دادم ...
ممنونم ازت امیدوارم بتونم جبران کنم، احیانا اینا مروارید هستن؟گردن بندت رو میگم
...باذوق سرمو تکون دادم از صخره فاصله گرفتم گردنبند رو درآوردم...
تو تو هعی تو چجوری نرفتی زیر آب؟تو دستاتو ول کردی، درسته ترسیده بودم ولی متوجه هم شدم این پایین خیلی عمیقه چطوری تو نمیری پایین؟ هی با توام حرف بزن.
... بی توجه ب سوالای کنجکاوانش گردنبند رو سمتش گرفتم ...
این این واسه منه؟الان جدی ای؟با تاییدش از ذوق جیغ خفه ای کشیدم وای مرسی ازت عاشقشم.
داشتم با ذوق از کردن بند حرف میزدم ک یهو با شدت اخم کرد و برگشت، هی هی چی شده؟هی
... بهش نگاه کردم سعی کردم با ایما اشاره بهش برسونم همونجا بمونه و تکون نخوره ...
همینجا باشم؟خی خیلی خب باشه ولی چرا میگی..... با دیدن باله بزرگی روی سطح آب چشمام از هر وقتی گشاد تر شد هی هییی بیا آروم بالا اون باله باید واسه ی کوسه سفید باشه اروم بیا بالا، دستامو رو شونه هاش گذاشتم، دارم میگم بیا بالا احمق.
...خودم حضور ی کوسه سفید تقریبا 5 متری رو چند کلیومتری اینجا احساس میکردم ولی الان فاصله 200 متری خودم داشت شنا میکرد، برگشتم سمتش و باز ازش خواستم همونجا بمونه و تکون نخوره، سمت آب چرخیدم و با شیرجه ای ب زیر شنا کردم ...
بدون اینکه پلک بزنم فقط ب رو ب روم نگاه میکردم، اون اون دم داشت خندیدم اااععع ن ن ن بابا چ دمی اخه آخه...شاید ده دقیقه شایدم بیشتر نمیدونم چقدر گذشت و من همینطور با خودم حرف میزدم ک دیدم از دور داره میاد، خدایا توهم نزدم اون دم داره اون اون.....
... از صخره بالا اومدم و کنارش نشستم، دیدم با دهن باز داره بهم نگاه میکنه، خب انتظارشو داشتم ولی زیادی بانمک بود، آروم خندیدم و جلبک داخل دستم رو دور بازوم پیچیدم ک دست سردی روی باله هام احساس کردم...
وای خدا تو واقعی ای، دستمو رو صورتش گذاشتم وای چقدر داغ و نرمه پوستت خدای بزرگ تو واقعاً شگفت انگیزی و واقعاً زیبایی، دیوونه نشدم توهم نزدم تو چشمات رنگشون عوض شد با ذوق خندیدم ک چشمم ب بازوش افتاد وووااایی تو زخمی شدی، حالت خوبه؟
... سرمو ب معنی اره تکون دادم ...
تو میفهمی من چی میگم؟حرفامو میفهمی؟
... چشمامو بستم و باز کردم ...
وایی این فوقالعادس پس پس چرا حرف نمیزنی نکنه...؟
نمیتونی یا نمیخوای حرف بزنی؟
... اون زیادی بامزه و کنجکاو بود و باعث شد بلند بخندم ...
هی چیه؟آرزوی بچگیم تا الان برآورده شده خدای من همه اینا از ذوق و هیجانه وای تو چقدر قشنگ میخندی چ صدای قشنگی داری.... واو ببینم راسته ک فوقالعاده آواز میخونین؟
... دوباره سرمو تکون دادم ...
میشه بخونی برام لطفا لطفا.
... سرمو چپ و راست کردم ...
نکنه کشنده هس واقعا؟اره؟
... لبخند زدم و تایید کردم ...
عاو چ بد نفس عمیقی کشیدم، خب من دیگه بای برگردم پیش اوپا
با دیدن نگاه سوالیش اروم خندیدم، یکی لب ساحل منتظرمه، حتما نگرانم شده باید برگردم پیشش
... سرمو تکون دادم ...
تو مردی درسته؟
... ریز خندیدم چشمامو باز و بسته کردم، انقدر ملوس بودم از دیدش ک فکر کنه دخترم؟ ...
اروم لب صخره نشستم مرد زیبایی هستی آقای پری دریایی اروم خندیدم، ببخشید اسمتو نمیدونم توام نمیگی بهم.
... مچ دستشو گرفتم ...
داشتم داخل اب میشدم ک مچمو گرفت، عااا چیه؟
... دستامو زیر بازو هاش بردم و کمکش کردم بیاد تو آب ...
ععاااااا میخوای کمکم کنی؟ممنونم اااااعععع زیر پام یهو خالی شد و سعی کردم شنا کنم ک دستامو دور گردنش انداخت، میخوای منو ببری اون طرف؟
... سرمو تکون دادم و کمرشو از پشت گرفتم ...
شکمم ب پوست داغ کمرش میخورد، زورش زیاد بود، خودمو شل گرفتم ک اذیت نشه همونطور ک ب جلو شنا میکرد سعی داشت من زیر اب نرم انگار میدونست ما نمیتونیم زیر آب نفس بکشیم، ب صخره هایی ک نزدیک عمق کم آب بود نزدیک شدیم ک وایساد موج محکمی بهمون خورد ولی تاثیری روش نزاشت حرکت قوی و سریع آب روی اون تاثیر نمیزاشت.
... کمرشو محکم گرفتم ...
ممنونم عااا خب راستش دوس ندارم از پیشت برم، دوس دارم باز ببینمت پری دریایی خیلی دلم میخواد باز ببینمت فین، ولی فکر نمیکنه امکان پذیر باشه مگه تو همیشه اینجا باشی و منم واسه زندگی بیام فلوریدا.
... لبخند زدم و موهای خیسشو از صورتش کنار زدم ...
خیلی خوشحالم و خیلی خوشبختم ک یکی از بزرگ ترین و زیباترین مخلوقات خدا رو دیدم ولی اسمت خدایا واقعا ندونستن اسمت منو دیوونه میکنه اسمتو نمیتونی بهم بگی؟
... ریز خندیدم و ب خودش اشاره کردم ...
من؟من چی؟ههاااااعععع من من ماریان هستم اسمم ماریانه ولی اکثرا ماریا صدام میکنن تو چی؟
... چشمام برق زد با شنیدن اسمش ب خودم و بالم اشاره کردم همونطور با قیافه سوالی چشمم بهش بود و سرمو تکون دادم ...
تو ااااععع تو پری دریایی هستی
... با ذوق سرمو تکون دادم ....
خب خب اسمت باید شبیه همینا باشه دیگه درسته؟پری مرمید(mermaid)
... سرمو چپ و راست کردم و خندیدم ...
جونگ کوک چطور؟خپدم خندیدم عا دیوونه شدم میدونی جونکوک اسم پری دریایی ای هست ک تهیونگ اوپا داره ی داستان دربارش مینویسه، من طرفدار نامبر وان جونگ کوکم، خندیدم خب بسه بسه وایسا ببینم، پری پری دریایی خدای من اون کلمه چرا یادم نمیاد.
... ناامیدانه نگاش کردم ...
هههاااااعععع سایرن فهمیدم
... لبخند دندونی ای زدم و سرمو ب تایید تکون دادم ...
محکم بغلش کردم و بلند خندیدم عا خوشحالم سایرن خییییلی خوشحالم میتونی خودت رنک چشماتو عوض کنی؟
_سرمو بالا پایین کردم
میشه چشماتو مثل دریا کنی چیزی بین سبز و آبی .....
_چشمامو بستم و باز کردم
وای خدای من صورتشو گرفتم تو واقعا زیبایی، ببینم منو ک نمیبری بکشی بخوریم؟ من غذا ک نیستم برات؟
_با شیطنت دندونای نیشمو بیرون آوردم و با خنده ب رخش کشیدم.
وای تو دندونات.... واو چ باحال
_با دهن باز جوری ک انگار میخوام گازش بگیرم سمت بازوش رفتم.
جیغ ارومی کشیدم و دست پا زدم با خنده گفتم نه نه نه نه من غذا نیستم گوشتم تلخه نخوریما.
_بلند تر از هر موقعی خندیدم و محکم بغلش کردم سر شونش رو بوسیدم و کشیدمش سمت خشکی نزدیک ماسه ها بودیم خودمو با دست جلوتر کشیدم و ب صخره ای تکیه دادم.
رفتم پیشش نشستم هی، سایرن میتونم بازم ببینمت؟
_با خودم فکر کردم خب شدنی بود میتونستم، پس سرمو تکون دادم.
وای خیلی عالیه اونجا رو نگاه من اون ویلا های رو آب رو میبینی هتل ما اونجاست، علاقه شدید من ب دریا و پریا باعث میشه هر بار میایم ی سفر دریایی دلم بخواد همش چسبیده ب آب باشم.
_خندیدم و دستشو گرفتم انگشتمو دور انگشتش حلقه کردم.
الان قول دادی؟با تاییدش لبخند زدم قول دادی بیای پیشم؟
_سرمو تکون دادم
الان ک بیرون آب بودیم متوجه دم خوشرنگش شدم، پولک های روی دمش واو دهنم باز موند، من من عا خدای من تو فوقالعاده ای، اجازه دارم ب دمت دست بزنم؟
_با لبخند سرمو تکون دادم
دستمو روی دمش کشیدم لیز و نرم بود واااییی خندیدم، پولک های دمش طیفی از رنگ های سبز، بنفش، آبی و طلایی بودن ک خیلی زیبا برق میزدن.
_با احساس نزدیک شدن کسی سرم با شدت بالا اومد مچ دستشو گرفتم و اشاره کردم ک باید برم و اونم بره.
سایرن، دستشو گرفتم، دو دوباره میبینمت درسته؟
_انگشت کوچیکمو نشونش دادم و لبخند زدم.
با دو سمت کافه دویدم جایی ک تهیونک شاید 40 دقیقه شایدم یک ساعت بی خبر ازم نشسته بود سریع تر دویدم ک نزدیک اونجا شدم ولی تهیونگ نبود، اسمشو بلند صدا کردم و دور و اطراف رو نگاه کردم تقریبا غروب بود ساحل خلوت و هوا سرد بود یکم.
تهیونگا ااوودددیییااا.دستی از پشت رو دهنم اومد ک جیغ خفه ای کشیدم.
ت.اروم باش دیوونه معلومه کجا بودی دختره.....با اخم نگاش کردم.
ااوووپپپاااا محکم بغلش کردم حالت خوبه؟نگرانت شدم.
ت.بغلش کردم اره همین توام نگران من شدی وروجک.
اااوووپپپپااااا
ت.خندیدم و حوله رو دورش انداختم برو خودتو تمیز کن بریم هتل خسته ام دیگه سرد شده فردا هم حرکت میکنیم
اراسو اراسو.
YOU ARE READING
"SIREN"
FanfictionSIREN Life's never ment to be what tou want, but i believe its full of magic and surprise. "maria" زندگی هرگز آن چیزی نیست که شما می خواهید، اما من معتقدم که پر از جادو و شگفتی است. «ماریان» Caracters: Marian, Siren, Taehyung and.....? genre: Fantas...