"I've got the sea foam in my veins,
I understand the language of the ocean waves.
I was never a child,
I was pulled right out of the sea,
And the salt, it never left my body ..."
-Chelsea Wolfe, from they'll clap
when you are goneTaehyung pov
هیونگ طلسمم، طلسم شکسته شد با بغض گفتم.
جون.رفتم داخل درو پشت سرم بستم، چطوری این اتفاق افتاد؟ب من نگاه کن مرد.
هی هیونگ من جفتمو دیدم، نگاش کردم.
جون.اون کیه و کی دیدیش؟
الان متوجه شدم، اون پسر تو اتاق روی تخت، پارک جیمین.
جون.اون جفت توعه؟ مگه ممکنه
اره امکان پذیره ولی سوال اصلی اینه ک چطوری باید بگیم بهش؟ لعنتی الان وقتش بود؟
جون.تهیونگ تو 79 ساله طلسمی ب اندازه عمر تقریبی ی آدمیزاد خوب شد ک بالاخره تونستی تبدیل بشی
خدای من جونگ کوک و ماریا اونا اونارو چکار کنیم من الان باید چکار کنم.
جون.تو ب آب دریا نیاز داری تهیونگ
الان این بچه رو ک از قضا جفتم هست ول کنم برم ک بدنم آب دریا رو میخواد؟
جون.احمق آب بهت نرسه میمیری بعدم تهش چی میشه؟اون باید بفهمه تو.....
... نامجون شی، تهیونگ شی کنچانایو؟ ...
جون.جیمینا تو بلند شدی؟
... ده؟کنچانا درد ندارم ینی دارما ولی خفیف.
جون.میشه بری سر جات تا بیام پیشت ی صحبت کوتاه باهات بکنم
... عا البته رفتم سمت اتاق لب تخت منتظر نشستم ...
جون.چن دقیقه نسبتا طولانی زمان برد تا تهیونگ راضی شد ب کاری ک میخواستم بکنم، هی جیمین شی.
... نگاش کردم عا آقای کیم ، تهیونگ شی حالش خوبه؟ ...
جون.نگرانشی؟
... ایشون کمکم کردن خب طبیعیه که نگران حالشون باشم مگه نه؟ ...
جون.جیمین تو چرا فرار میکردی میشه بگی؟
... اااععععع خب من، من از خانوادم از ازدواج اجباری از خیلی چیزا
جون.خدای من نکنه از این خانواده های سنتی داری ک خودشون تصمیم ازدواج بچه هاشون رو میگیرن؟
... فک کنم متاسفانه همینطوره، داشتم از شام مراسم خواستگاری فرار میکردم، تو رستوران گونگ دو بودیم ک خب بعد از موافقت همه برای ازدواج من با لی دونگ هه مدیرعامل شرکت همکار پدرم ی مرد 43 ساله هست، ب بهونه سرویس بهداشتی از راه پارکینگ فرار کردم و تا تونستم دویدم.
جون.عا خدای من این وحشتناکه متاسفم عا خب میخواستم چیزی بگم بهت تو الان ی مسیله مهم و شخصی از خودت ب من گفتی این راز پیش من میمونه ولی نیاز میدونم منم ی چیزی بهت بگم و ازت درخواست کمک دارم در مقابل کمکی ک تهیونگ بهت کرده.
... عا من ممنون تهیونگ شی هستم اگه هر طوری بتونم کمکی بکنم واقعاً خوشحال میشم ...
جون. تو باعث تغییری درون تهیونگ شدی جیمینا اگه حالت بهتره بیا بریم کمکش کنیم.
... البته خوبم آقای کیم باهاش رفتم، اتفاق بدی افتاده؟ ...
جون.پشت در وایسادم فقط....
... منتظر نگاش کردم ...
جون.شاید متعجب بشی ولی نیازی نیست بترسی جیمین خیلی خب؟و کافیه بدونی ک این اصلا بازی و مسخره بازی نیست، متوجه ای؟
... البته ک متوجهم ...
جون.ب آرومی درو باز کردم و دوباره تهیونگو با اون ظاهر جدید دیدم.
سرمو بالا آوردم و بهشون نگاه کردم.
... چشمام کمی نه شاید بیشتر از کمی گشاد شدن، اون گفت شوخی و بچه بازی نیست؟پس اینجا چ خبره الان؟ ...
جون.کنار تهیونگ نشستم حالت خوبه؟چیز دیگه ای الان نیاز نداری؟
حال من خوبه مخصوصا وقتی اون نزدیک ی خودمه
جون.سمت جیمین برگشتم، انگار تو شوک بود، هی هی پسر حالت خوبه
... هاع؟عاا اا اره ف فک میکنم عا چیزه مشکلی نداره من بیام جلو؟ ...
نه نداره، خوشحالم میکنی
... آروم نزدیکش شدم وای خدای بزرگ این این....واقعا ینی واقعه خواب نمیبینم؟ ...
جون.اروم خندیدم آره جیمینا واقعی واقعیه
... آروم رو زمین نشستم کنارش نگاهی ب موهای آبی رنگش انداختم و بعد چشماش، چشمات چرا یجوری هستن؟
چجورین؟
... دوست نداری چشم برداری ازشون، ب دم آبی و براقش نگاه کردم، واو باورم نمیشه، میشه دست بزنم بهش؟
البته
... دستمو روی پولک های آبی و براق دم بلندش کشیدم واییی چ نرم و باحاله.
آروم خندیدم بعد از تقریباً 80 سال تونستم تبدیل بشم جیمین شی، من طلسم شده بودم و تو طلسم منو شکوندی
... خندم گرفته بود، من؟ چرا من؟ نکنه جادوگری چیزی هستم خبر ندارم؟ دوباره خندیدم ...
جون.جیمین شی باید تهیونگ رو ب دریا برسونیم
... چرا؟ ...
نزدیک به 80 سال من طلسم بودم، طلسمی ک شکسته نمیشد، تمام این مدت من آب دریا رو احساس نکردم و الان بدنم بیشتر از هرچیزی بهش احتیاج داره جیمین
... من آه خب میدونین هنوز سخته باورش، نتونستم موقعیت رو هضم کنم خدای من، و میگید همه اینایی که دارم میبینم و داره اتفاق میفته همش واقعیه ...
جون.میرم دوربینای راهرو رو چک کنم
دستمو سمت جیمین دراز کردم
... میخوای حافظم رو پاک کنی؟
البته ک ن جیمین نیازی نیس این کارو بکنم از من نترس اگه میخواستم حافظت رو پاک کنم، بدون لمس کردنت هم میتونستم
... دستمو داخل دستش گذاشتم
اروم کشیدمش سمت خودم، هیچ وقت فکر نمیکردم ی پسر بچه مثل تو بتونه همچین کاری بکنه.
... من بچه نیستم تهیونگا من 26 سالمه
ب سن خودتون تو 9 سال ازم کوچیک تری
... موهای آبی رنگش رو کنار زدم، ولی چقدر رنگ آبی بهت میاد، میگم سن واقعی تو چقدره؟
ممنونم عا من خب واقعیت رو بخوام بگم من 227 سال سن دارم
... آیگو این همه؟ بعد پیر نمیشی؟
ن ما با گذر زمان و بالا رفتن سن پیر نمیشیم، با لبخند نگاش کردم، راستی این رنگ بلوند هم خیلی ب تو میاد
... ععاااا فهمیدم ییاااا موهای خودمه
چینجا؟وای زیباس واقعا زیبا، مثل خودت، احیانا دورگه نیستی؟
... با لبخند عمیقی نگاش کردم چرا مادرم بریتیش بود عععاااا
... اومو چشمات دهنم باز موند ...
خندیدم آروم رنگ میدوعه تو چشمام مگه نه؟ این میدونی چی رو میرسونه؟
... با کنجکاوی گفتم چی رو؟این این خیلی باحاله خندیدم آروم
عشق جیمین، وقتی ی پری عاشق میشه چشماش رنگین کمونی میشن
... واو چ جالب کاش کاش منم عاشق بشم، مثل ی پری، راسته ک خب پریا فقط یک بار عاشق میشن و همیشه عاشق همون شخص میمونن مگه نه؟
درسته، حتما میشه جیمین تو عشق رو ب زیبا ترین شکل ممکن ک لایقش هستی تجربه میکنی بهت قول میدم، بعله ما یک بار عاشق میشیم و ب پای همون عشق میمونیم برای همیشه حتی اکه ب دستش نیاریم.
... پس ب خاطر عشق چشمات اینطوری رنگی شدن؟ ...
ن فقط عشق دیدن عشق، ما عشق رو ک تشخیص میدیم چشمامون اونو نشون میدن درحالی ک.....
جون.بیا تهیونگا باید ببریمت کیسه هارو آوردم.
شوخیت گرفته هیونگ؟برم داخل این کیسه ها؟
جون.پس از جلوی دوربین های راهرو و آسانسور ببرمت؟نمیتونی تبدیل بشی و خودت راه بری مجبوریم.
آییشششش
... اشکالی نداره تهیونگ شی منم کمک میکنم بهتون ...
ممنونم جیمینی
جون.خب بسه فعلا، کیسه رو روی سرش کشیدم
یییاااععع هیونگ
... اروم خندیدم و کیسه دیگه رو روی دمش کشیدم، باورم نمیشه توی یک شب این همه اتفاق و فانتزی رو تو واقعیت دارم تجربه میکنم نکنه خوابم؟ واقعا هیجان انگیزه ...
جون.جیمینا تو جلو برو من میارمش تو هنوز درد داری نمیتونی بلندش کنی
... عا ده ده بعد از برداشتن اسپری و داروهام در مطب رو باز کردم و دکمه آسانسور رو زدم، در آسانسور ک باز شد ب نامجون شی علامت دادم ک بیاد
جون.عاااییشش تهیونگ خیلی سنگینی لعنتی
... آروم خندیدم ...
جون.کلید ماشین تو جیبم هست جیمینا میشه لطفا برش داری
... عا اره اره البته کلید رو از جیبش درآوردم
جون.ماشینم دقیقا رو ب روی مطبه جیمین
... سریع از آسانسور خارج شدم و در ماشینو باز کردم
جون.تهیونگ رو داخل ماشین گذاشتم، بشینین الان برمیگردم.
... خودمم عقب سوار شدم و پیشش نشستم، هههیییی آروم گفتم
چیه جیمین؟سرمو از داخل کیسه بیرون آوردم
... حالت خوبه؟ ...
بخوام راستشو بگم نمیدونم، احساس نفس تنگی دارم و توی بدنم بالم احساس خشکی میکنم
... ب خاطر کمبود آبه اره؟
اره دقیقا
جون.سوار ماشین شدم کیسه رو روی صندلی کنارم گذاشتم
اون چیه؟
جون.برات لباس و حوله آوردم احتمالا بعدش بتونی تبدیل بشی.
آره درست میگی، عاااا خدای من از جونگ کوک و ماریا خبری نشده؟ نگران ماریا ام، البته پیش جونگ کوک در امانه ولی نمیتونم نگرانش نباشم.
جون.نیازی نیست نگران اونا باشی فعلا، وضعیت خودتت بدتره
ااااععععع کیسه رو کنار زدم هیونگ عجله کن،پولک هام دارن خشک میشن احساس سوختن دارم
... هیچی نمیتونه آرومت کنه؟با نگرانی گفتم
دستمو بگیر جیمینی، دستام سرد شدن
... دستشو گرفتم و سمت دهنم بردم، سعی کردم با ها کردن روی دستش گرمش کنم ...
دست آزادمو سمت صورتش بردم و گونشو لمس کردم، مثل پوست بچه ها نرم و لطیف بود، اروم خندیدم پنبه کوچولو
... هاع!؟ با منی؟
البته ک با توام، با احساس سر گیجه چشمامو بستم و سرمو ب شونه جیمین چسبوندم، ااااااععععععع لعنت بهش
... نامجون شی چقدر دیگه میرسیم؟حالش اصلا خوب نیست.
جون.یکم دیگه تحمل کن تهیونگا ده دقیقه نهایتا
... دستامو دور شونش حلقه کردم، هههههششششش من پیشتم تهیونگا
جون.ماشینو خاموش کردم خیلی خب خیلی خب بیا تهیونگ بلندش کردم سمت صخره رفتم، کنچانایو؟
عععمممم جیم ین.
جون.حالش خوبه همینجاست.
... دنبال نامجون شی رفتم، هیونگ نیم مراقب باش
جون.مراقبم جیمینا توام مراقب باش، تهیونگ آماده ای؟ لب صخره ایم
بوی دریا ب مشامم میخورد چشمامو باز کردم و نفس عمیقی کشیدم هیونگ ولم کن برو عقب
جون.لب صخره ولش کردم و اومدم عقب، بیا پیش من جیمین
هیونگ خیلی آروم گفتم
جون.بعله
جیمینو با خودت ببر، مراقبش باش تا برسم بهتون، جیمین با هیونگ بمون میام پیشت
جون.لباسا رو میزارم پایین نزدیک اسکله میتونی بوی منو ازشون حس کنی و بفهمی کجاست.
اره میتونم، ب جیمین لبخندی زدم
... هی نمیخوای بری دنبال عشقت؟ مگه نگفتی چشمات با دیدنش رنگی شدن؟
دقیقا گفتم همین کارو میکنم، میام پیشت جیمین، از لب صخره خودمو پرت کردم ب سمت دریا...
... اون اون تو شنیدی چی گفت نامجون هیونگ؟
جون.بله ک شنیدم، تو متوجه نشدی ولی اون زودتر متوجه میشه، عشقی ک اون توی دریاها نتونست پیدا کنه تو بودی، سرنوشت با تبعید کردنش ب خشکی در حالی ک طلسم شده کاری مرد تو سر راهش قرار بگیری جیمین، اون قبل از ب دنیا اومدن تو طلسمی روش گذاشتن و از دریا طرد و ب خشکی تبعید شد 15 سال بعد از تبعید ساکنان دریا متوجه شدن اون خطایی مرتکب نشده و خواستن اونو ب دریا برگردونن ولی نتونستن، طلسم شکسته نشد، تهیونگ از دریا و ساکنانش متنفر شد همه همنوعان خودش ب جز یک نفر، شاهزاده دوست داشتنیش سایرن.
... خدای من چ داستان جالب و جذابی
این داستان زندگی واقعی تهیونگه جیمین تو عشق اونی من ازت نمیخوام باهاش باشی مگه تصمیم خودت این باشه، ولی لازم بود ی سری چیزا رو بدونی.
... سایرن کیه؟
کوچک ترین شاهزاده دریا ها، و البته قدرتمند ترینشون، کسی ک جا نشین پادشاه دریاهاست، ولی از زیر بار مسیولیت در میره هر کاری دلش میخواد میکنه، حتی از سرزمین مخفی پری ها بیرون اومده.
... هی ینی میگی پریا سرزمین خودشون رو دارن؟
بله درسته پریا توی سرزمین Sereia (سیریا) زندگی میکنن دور از چشم انسان ها، پریا گونه ها مختلفی دارن سایرن ها تو راس قرار دارن از نظر قدرت هوش سرعت همه چیز، ک قوی ترین اونها شاهزاده سایرن هست، سایرن همین نزدیکی هاست یا بین ادم ها یا توی دریاهای همین اطراف
... چرا این شاهزاده باید اینجاها باشه؟
اروم خندیدم سایرن عشقش رو وسط دریا پیدا کرد، تو دل توفان، عشقش ی دختر کوچولوی نازه با چشمایی سبز و عسلی، مادر دختر برای نجات جون دختر دو سالهاش تنهایی ب دریا زد، بدون فکر ب خطر هایی ک ممکن بود دنبالشون باشه.
YOU ARE READING
"SIREN"
FanfictionSIREN Life's never ment to be what tou want, but i believe its full of magic and surprise. "maria" زندگی هرگز آن چیزی نیست که شما می خواهید، اما من معتقدم که پر از جادو و شگفتی است. «ماریان» Caracters: Marian, Siren, Taehyung and.....? genre: Fantas...