چهره خودش رو توی آینه کنکاش کرد و از سیاهی محوی که زیر چشم های به وجود اومده بود، پوزخندی زد.
در ظاهر فردی سرسخت و. خونسرد بود، اما در باطن ذره ذره با هر تظار جدیدی درحال فروپاشی بود و این اتفاق رو فقط خودش میتونست حس کنه و با تمام وجود درک کنه، اطرافیانش هیچ خبری از گرگ درحال از دست رفتن و نابود شدن بُعد انسانیش خبر نداشتن.
کوله اش رو از روی زمین برداشت و بی اهمیت به معده آسیب دیده اش از سرویس بیرون زد.
جیمین آدمی نبود که سریع عصبی بشه و محیط اطرافش رو با خشمش به تلاطم بندازه اما... زمانی که عصبی میشد فرار کردن از خشمش بسیار سخت بود و این رو فقط اون تعداد محدودی که با جون و دل خشمش رو درک کردن میفهمیدن.
راهروی طویل دانشگاه رو طی کرد و به آخرین در که رسید، نگاهی به دو طرف انداخت و با ندیدن هیچ شخص مزاحمی وارد شد.
موبایلش رو در آورد و با فرد مورد نظرش تماس گرفت.
_بله
_من دیگه نمیتونم ماموریت رو کامل کنم
_فردا بیا به مکان، باهم حلش میکنیم
اخم هاش رو توهم کشید و گوشی توی دستش فشار داد تا بلکه خرد بشه و دیگه نیازی به ادامه مکالمه نباشه.
_من نمی...
_کار اشتباهی کردی با موبایل شخصیت تماس گرفتی، بخاطر این بی احتیاطی هم باهات صحبت میکنم
و بدون اهمیت به نفس های عمیق و عصبی فرد پشت گوشی، تلفن قطع کرد و امگا رو عصبی و درمونده به حال خودش رها کرد.
_لعنتتتتتت به تک تکتونننننن، به همتوننننننن
موهای نسبتا کوتاهش رو به دست گرفت و چنگ محکمی بهشون زد که در اثر کمی کشیدگی امکان از ریشه در اومدنش بود.
با بغض گوشه ای رفت و آروم تکیه به دیوار سر خورد و روی زمین افتاد.
زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد و سرشو روی زانوهاش گذشت
زمزمه های جنون وارش آروم و بی صدا توی گوشش میپیچید و مغزش و قلبش رو بیشتر درگیر میکرد.
"متاسفم"
"نمیخواستم"
"تقصیر منه"
"اوما"
"آپا"
"منم میخوام بیام، اینجا اذیتم میکنن"
"هیونگ، منو میبخشی؟"با بغض سر بلند کرد و باعث شد موهای به رنگ آبی کبودش در هوا تاب کوتاهی بخورن.
"اما من یه کار مهم دارم... پیدا کردن اون بی وجدان"
با انگیزه ای که خودش به خودش داده بود، جون دوباره ای به بدنش منتقل شد و همین باعث شد از روی زمین بلند بشه و با برداشتن کوله اش سمت در قدم برداره
نگاهی به ساعت ذوی مچش انداخت و مطمئن شد زمانی برای رفتن به کلاس داره و نیازی نیست عجله کنه.
ده دقیقه ای بود معده دردش آروم شده بود و این خیالش رو راحت میکرد
در کلاس رو هل داد و وارد کلاس شد خیلی از دانشجو ها روی صندلی جا گرفته بودن و تک و توک صندلی خالی برای نشستن وجود داشت.
سمت آخرین صندلی رفت و روش نشست، اکیپ شر و اکیپ اون سه تا کصخل از دو طرف محاصره اش کرده بودن(یعنی جایی که جیمین نشسته بود یه طرفش کیم ها نشسته بودن اون یه طرفش، مین و جئون و جانگ)
سر تک تک صندلی های جلویی به سمت عقب چرخیده بود و منتظر بحث اون هفت نفر بودن. طرفداران پارک با چشم های قلبی به کراش بزرگشون خیره شده بودن، و منتظر یه حرکت بوذن تا با جیغ و فریاد گوش اون هفت نفر رو کر کنن.
جونگکوک بخاطر رنگ چشم عجیبی ک از اون آلفا دیده بود مبهوت بعه صورت خنثی و عادی آلفا خیره شده بود، عجیب اون رنگ چشم بهش حس خوبی میداد، و تنها چیزی که میدونست آلفا ها همچین رنگ چشم خاصی و با اون رنگ عجیبی ندارن و این براش عجیب بود. مطمئن نبود هوسوک و یونگی اون رنگ رو دیدا باشن، پس تصمیم گرفت اول تحقیق کنه و بعد بهشون اعلام کنه.
_هی پارک
صدای تهیونگ همه نگاه هارو به اون سمت کشوند.
نگاه جیمین مثل بقیه روی تهیونگ نشست و بدون پاسخ دادن منتظر ادامه حرفش شد
_شنیدم اکیپ مین بدجور حالتو گرفته، جوجه کوجولو رو خاکی کردن؟ نوچ نوچ چه کار زشتی
همه در سکوت منتظر سخنی از جیمین بودن.
_اکیپ مین؟ هه، فکر میکنی سه تا بچه که یکیش هنوز شیر میخوره میتونه حال منو بگیره؟ جالبه
جونگکوک با اخم خواست بلند شه و مشت گره خورده اش رو توی اون صورت خنثی خالی کنه اما دست هوسوک جلوش رو گرفت
یونگی نگاه عجیبی به جیمین انداخت و قبل از اینکه سکوت حاکم توسط یکی از اونا شکسته بشه، استاد وارد شد و این خاتمه بحث بود
.
.
.
.
هلو گایز
دلتنگم بودید🥺
ببینید چی براتون آورد پاااارت🤲🏻تقدیم با عشق🤣🤘🏻
نگاه نکنید کمه🫠چون وسط امتحانات پا شدم اومدم براتون پارت گذاشتم💪🏻🤝
قدرت کندیه🤣باید همه رو باهم هندل کنم🙃👌🏻
خب کامنت و ووت بالا بشه، پارت بعد یه چیز جالب میفهمید و دلیل اینکع چرا جیمین خودشو آلفا جا زده وووووو همکاری دو تا اکیپ شرررررر🤣🤝👌🏻
YOU ARE READING
That alpha is an omega
FanfictionThat alpha is an omega✍🏻 اون آلفا یه امگاست✍🏻 [خلاصه] آلفای مو آبی و خود متکبر دانشگاه ملی سئول، زیادی به خودش و طرفدارهاش مینازید.. چی میشه دو گروه از آلفا های اصیل که به خون هم تشنه ان، تصمیم بگیرن باهم همکاری کنن تا اون آلفای خودمتشکر رو سر...