2

5 2 0
                                    

چشماشو باز کرد !     نگاهش افتاد به اتاق
ناشناسی که اصلا نمیشناختش
هوفف
وای تازه یادش افتاد باید بره سرکار
پس فورا بلند شد و دیوید به سمت در
در و باز کرد و به سمت پایین رفت
و بی توجه به دکوراسیون خفن خونه تند
دوید تا بره سرکارش
به سمت در خروجی رفت و دستگیره رو کشید
ولی باز نشد!
ناگهان دستی دور کمرش حلقه شد
و صدای بمی را شنید که میگفت جایی تشریف میبری .؟ ترسیده سعی کرد دست و از دور کمرش
پس بزنه ولی مرد دستاشو محکم تر کرد و
توی هوا بلندش کرد و با سمت کاناپه رفت

خودش نشست و پسر. کوچک تر و روی پاهاش گذاشت
پسر ترسیده گفت  و..لم کن
مرد پوزخندی زد و گفت چرا ولت کنم هوم؟
و لب هاشو گذاشت روی لاله گوش پسر و مکید
ته با بغض گفت : ن...کن نکن ولم کن
اینبار کوک جدی شد و گفت خب
باید باهم حرف بزنیم
ته سری تکون داد و نشست
کوک فورا گفت همونطور که میدونی
تو جفت و امگای منی
و باید اینو بپذیری قراره باهم زندگی کنیم
ته با شگفتی گفت وایسا وایسا تو منو رد نمیکنی؟
کوک با کنجکاوی گفت چرا ردت کنم
وقتی هم خوشگلی هم خوش اندامی هم
رایحه ت خوبه؟
ته با خجالت گفت  آقا لطفا اینطوری نگید
من به اندازه شما پولدار نیستم من باعث میشم
شما خجالت زده بشید

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Blue anemone_شقایق آبیWhere stories live. Discover now