No homo
Part fourLouist91: ميخواي بدوني الان متوجه چي شدم
Harrystyles: لويي الان ساعت سه صبحه
Louist91: متوجه اين شدم كه باگز هاي روشن(يه نوع حشره كه براي ماهي گيري استفاده ميكنن( ،باسن ها بزرگي دارن
Harrystyles: اره دارن
Harrystyles: چرا تو انقدر زود بيداري
Louist91: نميدونم.فقط خوابم نميبره
Harrystyles: شير رو امتحان كردي
Louist91: نه اون ماله گي هاست
Harrystyles: ولي كار ميكنه
Louist91: نه نميكنه
Harrystyles: خب موسيقيه ارامش بخش گوش دادي
Louist91: موزيكاي من ارامش بخش نيستن
Harrystyles: چرا نيستن؟
Louist91: به خاطر اينكه شبيه بوم بوم جيغغغغغغ جيغغغ اره ارههه هستن
Harrystyles: اوه واو
Louist91: به طوري اساسي اره
Harrystyles: خب نظرت چيه قصه اخر شبي بهت بگم؟
Louist91: من بچه نيستم
Harrystyles: تو براي امشب بچه من باش
Harrystyles: جرات نداري رو حرف من حرف بزني
Louist91: باشه دٓدي
Harrystyles: تو الان
Harrystyles: به هرحال بريم سر داستان
Harrystyles: روزي روزگاري يه پرنس بود به اسم لويي
Louist91: واو چجوري اينو پيدا كردي
Harrystyles: ششششش،دارم داستان ميگم
Harrystyles: به هرحال،پرنس لويي خيلي توي قلمروي پادشاهي شاد بود اون جايي كه زندگي ميكرد رو دوست داشت ،و اون گربه هايي داشت كه باهاشون بازي ميكرد و همينطور سگ و همستر كوچولو و بامزه اي كه گاز نميگرفت
Louist91: كبوتر هم بود؟
Harrystyles: اره چندتا كبوتر هم بودن
Louist91: از كبوترا ميترسم
Harrystyles: اوه
Harrystyles: خب پس كبوتري نبود
Louist91: چه جايي توي دنيا هست كه كبوتر نداشته باشه
Harrystyles: اين محل فقط براي پرنس لويي جايي بود كه كبوتر نداشت
Louist91: اوه عاليه
Harrystyles: به هرحال،يه روز لويي نشسته بود روي تخت پادشاهيش و از پنجره به كل شهر نگاه ميكرد و متوجه يه چيزي شد
Louist91: اوه خداي من هري فكر ميكنم اين داستان داره كار ميكنه
Harrystyles: وايسا،واقعا؟
Louist91: اره اين حوصله سر بره و من دارم خوابم ميگيره
Harrystyles: بدجنس
Harrystyles: باشه پس من تند تر پيش ميريم
Harrystyles: به هرحال،اون ادمي كه لويي ديده بود يه جادوگر بود
Louist91: واي
Harrystyles: به اضافه استريپرم بود
Louist91: جالبه
Harrystyles: و اون سعي داشت تخت پادشاهي لويي رو بگيره،پس اون باسنش رو به همه جاي لويي ماليد و ارزو داشت تا بتونه روش تاثير بذاره و تاجش رو بدزده
Louist91: اوه
Harrystyles: ولي وقتي همه چي داشت خوب پيش ميرفت ،يه شواليه ي منحرف پريد از پنجره و شبيه اين بود كه ميگفت هي جادوگر برو
Louist91: دعوا
--------
پارت ديگش رو فردا حتما ميذارم
راي و نظر يادتون نره
اگه نظرا و راي ها زياد باشه هرروز ميذارم
تا قبل از مدرسه ها تمومش كنم
ديگه خودتون ميدونيد ^___^
YOU ARE READING
No homo(Persian translation)
Fanfictionترجمه اين فن فيك به وسيله خودمه پس لطفا كپي نكنيد!