يكم رفتيم جلوتر و وقتى مطمئن شدم نايل نيست نگران شدم و زنگ زدم به موبايلش.
"ادرى؟ " وقتى صداشو شنيدم نفسمو كه نگه داشته بودم دادم بيرون.
"واى نايلر تو منو نگران كردى. "
"چرا؟ "
"چرا وقتى مى رى بيرون بهم نمى گى. "
"خوبه من از تو بزرگ ترم. تازه من بهت گفتم اومدم خونمو مرتب كنم. "
"گفتى؟ "
"اره اصلا حواس نداريا "
"اره چند روزه حواسم درست سر جاش نيست."
"ممممممم نكنه به خاطر اون پسره هريه؟ "
"چى؟ واى نه..... معلومه كه نه...." كاملا مشخص بود كه دارم دروغ مى گم.
"اوه بى خيال ادرى هردومون مى دونيم كه تو ازون خوشت مياد. "
"بى خيال نايل من فعلا نمى تونم با كسى باشم. "
"فاك تو دقيقا مشكلت همينه اما. تو هنوز دارى خودتو به خاطر جان عذاب مى دى. سه سال عذاب بس نيست؟ "
"نمى دونم نايل نمى دونم. "
"من مى دونم اما....... تو به يكى نياز دارى كه حمايتت كنه. من مى تونم اينو از رفتارت بفهمم."
"نايل...... من .... بايد برم ملودى رو بخوابونم، فردا مى بينمت. "
"باشه.... پس حداقل قول بده واجب حرفام فك كنى"
"باشه...... قول مى دم. "
"خدافظ عزيزم. "
"خدافظ نايلر. "
رفتم سمت اتاق ملودى و ديدم لباس خوابشو پوشيده و رو تخت دراز كشيده. خوشبختانه داروهاشو قبل از رستوران بهش دادم وگرنه الان كلى دردسر داشتيم.
"عزيزم مسواكتو زدى؟ "
"اره مامانى. "
"مامانى..... مى گم مى شه بياى پيشم بخوابى؟ "
"اره عزيزم فقط صبر كن لباسامو عوض كنم بعد ميام پيشت. "
"باشه. "
رفتم و سريع لباسامو عوض كردم و مسواكمو زدم و رفتم پيش ملودى. پتو رو زدم كنار و رفتم رو تختو دوباره انداختمش رو خودمون.
"دختر خوشگل مامانى چطوره ؟ " گفتم و با موهاش بازى كردم.
"خوبم مامى." با صداى بچگونش گفت.
"امشب بهت خوش گذشت؟ "
"اره خيلى....... اخه من هريو خيلى دوست دارم. " دستاشو از هم باز كرد و يه نمايش از كلمه "خيلى" اجرا كرد. ريز خنديدم و گفتم :
"اونم خيلى دوستت داره..... مطمئن باش. " يه لبخند زد.
"فردا بايد برم پيش كتى؟ " لبخند رو لبم خشك شد.
"اره عزيزم ، ولى زود زود برمى گردى پيش خودم. "
"همممممم شب به خير مامى. " خميازه كشيد.
"شب به خير هانى، دوستت دارم. "
"منم همين طور. " گونشو اروم بوسيدم و از تختش بلند شدم و رفتم تو اتاق خودم. رفتم رو تختزبر پتو و سعى كردم بخوابم ولى صداى موبايلم نذاشت.
صفشو نگاه كردم و فهميدم يه مسيج دارم.
از : خوشحال كننده
«سلام بيدارى؟ مى خواستم بگم منو دوستام فردا مى خوايم بريم يه كلاب اگه خواستين تو و نايلم بياين. راستى دوستامون تو اون كلاب اجرا دارن پس اگه تونستى چند تا از دوستاتونم بيارى خيلى خوب مى شه. »
يكم به اسم فرستنده فكر كردم و فهميدم اون كسى نمى تونه باشه جز هرى ....... يه لبخند رو لبام اومد و سريع جوابشى دادم :
«سلام اره بيدارم. باشه ميايم. فك كنم بتونم دو تا از دوستامم بيارم. »
منتظر بودم جواب بده.
«اين عالى مى شه. پس، فردا برات ادرسو مى فرستم. »
«باشه ، شب به خير هرى. »
«شب به خير ادرى.
«Xx
وقتى Xx رو ديدم احساس كردم قلبم چرخيد ، گوشيمو خاموش كردم و بافكر اون چشماى سبز به خواب رفتم.
.........................................
سلاااااااااااام خوبين؟ چه خبرا؟
دوس داشتين اين قسمتو؟ ببخشيد دير شد بعديو زود تر مى زارم.
بوس بوس 😂❤️
YOU ARE READING
My neighbor is an angle(harry styles)
Fanfictionهرى تازه به لندن مهاجرت كرده و توى آپارتمانى كه تازه اجاره كرده زندگى مى كنه ، اون حالش از زندگى كسل كنندش بهم مى خوره تا اينكه با همسايه بالاييش رو به رو مى شه و فكرش درگير اين فرشته زيبا مى شه.......