تو و دوست پسرت،هری،میخواین امروز پیک نیک برای سالگرد آشناییتون به پارک مورد علاقتون (جایی که باهم آشنا شدین) برین. وقتی داشتین وسایل مورد نیاز رو برای پیک نیک جمع میکردین،اون مدام از اینکه چقدر تورو دوست داره و تمام زندگیش هستی حرف میزد.
تو نمیدونی اون برای چی انقدر امروز احساساتی شده اما برات به نظر میاد چون دارین به پارکی که باهم آشنا شدین این شکلی شده. هر کلمه ی عاشقانه ای که از دهن هری بیرون میومد باعث میشد تا پروانه ها توی شکمت پرواز کنن و قلبت تند تر بزنه. با اینکه دو سال گذشته تو هنوز همون احساسات رو داری وقتی اون بهت حرفای عاشقانه میزنه.
وقتی بالاخره همه چیز رو جمع کردین و آماده ی رفتن شدین،هری شروع به بوسیدن صورتت کرد و تو به سختی اونو از خودت جدا کردی چون نمیخواستی برای روز به این مهمی دیر کنی.
بعد از کلی خواهش و غر زدن،هری بالاخره با خنده وقتی بهش گفتی 'به فضای خصوصیت میزنم اگه بس نکنی' ولت کرد و سریع سمت در رفت.
اون درو مثل جنتلمن ها باز کرد و خودشو به جلو یکم خم کرد،صورتشو طرفت کرد و نیشخند زد. تو خندیدی و با کف دستت پشت سرش زدی،بهش گفتی امروز بیشتر از همیشه احمق شده. هری پس کله اش رو ماساژ داد،صورت توله سگ (پاپی) رو درآورد و تو با دیدن حرکات اون حس کردی قلبت داره ذوب میشه.
حس کردی اون چقدر امروز تغییر کرده،خوشحال تر از همیشه به نظر میرسه و تو دلت میخواد بدونی چرا.
وقتی سوار ماشین شدین،هری ظبط رو روشن کرد و یکی از آهنگای گروه خودش ' happily ' رو گذاشت و باهاش شروع به خوندن کرد. تو با فکر اینکه اون مثل اسم آهنگ خیلی خوشحاله خندیدی و اون یه لبخند گستاخانه بهت تحویل داد.
توی راه هری مدام میگفت که چقدر امروز خوشگل شدی و تو مدام میگفتی اون صد ها بار امروز این حرف رو بهت زده و اون فقط لبخند بهت زد و دوباره حرفشو تکرار کرد که باعث شدی چشماتو بچرخونی اما لبخند بزنی و فکر کنی که چقدر تو هم اونو دوست داری.
توی ماشین تو فهمیدی اون کنار خوشحال بودن استرس زیادی داره. جوری که انگشتای بلندشو بین موهای فرفری و شکلاتیش میبره،جوری که لب پایینشو بین دندوناش میگیره،جوری که قفسه سینه اش به تندی بالا و پایین میره،باعث میشه تو بفهمی با هری یه چیزی هست و دلت میخواد بدونی چی باعث شده این شکلی بشه.
یک دفعه حس کردی شاید تمام اینا برای اینه که اون میخواد ازش جدا بشی اما بعد فهمیدی اون الکی نمیاد بگه عاشقته و بعد ولت کنه.
فکر دومت درباره ی این بود که شاید برای هری قراره اتفاقی بیوفته و برای همین اون این شکلیه اما تو سعی کردی به اون فکر نکنی،دلت نمیخواد درباره ی اینکه قراره هری چیزیش بشه فکر کنی.