Niall : اشلین

1.1K 45 14
                                    

"نایل  مواقب باش!" تو زمزمه-داد زدی و نایل با این قیافه ی خمار بهت خیره شد. اون میخواست سمت تختت بیاد که پاش به میز کوچکی که کنار مبل بود گیر کرد و یکم تلو تلو خورد،تو فکر کردی الان اون می افته.

"چیزی نیست (ا/ت) من خوبم." اون کنار تختت ایستاد،چشماش فقط روی دخترتون بود و اونو نگاه میکرد،با یه لبخند خیلی بزرگ اونو تحسین میکرد.

هردو خیلی خوشحال بودین. تنها یک روز از به دنیا اومدن همه چیزتون میگذره و تو و اون هردو بیشتر از همیشه خوشحالین.

تو به نوزاد تو دستت نگاهی انداختی و دیدی که داره با چشمای بزرگش بهت خیره نگاه میکنه. چشمای اون تورو یاد نایل می انداخت. چشمای آبی که مثل یک اقیانوس آروم بودن.

"میخوام اونو در آغوش بگیرم." نایل با چشمای گردش که به دخترتون خیره شده بود گفت و تو لبخند زدی،اونو طرف دستای نایل بردی. نایل سریع دستاشو زیر دخترتون گذاشت و با اون چشماش که تحسین ازش میبارید بهش خیره شد.

چشمای ابی دخترت با چشمای آبی پدرش روبرو شد،بهش جوری خیره شد انگار میدونست داره کسی رو میبینه. هردو بهم خیره شدن و تو یه قطره ی بی رنگ رو میتونستی ببینی که از گونه ی نایل سر خورد و ریخت. "نایل؟" صداش کردی و سرتو یکم جلو آوردی تا صورتشو ببینی.

نایل خندید و سرشو تکون داد،بالا آورد. "چیزی نیست،چیزی نیست فقط.. این حس جالبیه. من الان یه انسان کوچک رو تو دستم دارم که از یه اسپرم کوچکم ساخته شده." اون گستاخانه گفت و تو چشم غره رفتی. حتی با اینکه از خوشحالی داره گریه میکنه یه پسر گستاخه!

دخترتون یه صدایی از خودش در آورد و هردو بهش خیره شدین. اون دستای کوچکشو بالا گرفته بود و تکون میداد در حالی که صدای بچه هارو در میاورد. تو اونو تو بغل خودت گرفتی و تکونش دادی،در همون حال در باز شد و قیافه ی آشنای هری معلوم شد.

وقتی هری اومد داخل مستقیم سمتتون حجوم آورد و پشت نایل ایستاد،به دخترتون خیره شد. بعد از هری لویی و لیام وارد شدن و آخرین نفر زین بود که یه موبایل دم گوشش بود. "سلام هری،لویی،لیام و سلام بهت زین." نایل به همگی سلام کرد،مخصوصا زین و زین یه نگاهی بهش انداخت،سرشو تکون داد.

"خب بهم بگو این دختر کوچولویه بامزه اسمش چیه؟" هری وقتی بهم نزدیک تر پرسید،چشمای سبزش روی دخترتون راه میرفت. تو لبت رو گاز گرفتی و فکر کردی. شما دوتا هنوز برای اسم تصمیم نگرفته بودین. "ام... نمیدونم."

"نمیدونی؟!" هری با تعجب پرسید و به نایل خیره شد. نایل سعی میکرد گوشی رو از دست زین بگیره و این واقعا خنده دار بود. تو فکر کردی با اینکه اون الان یه پدره هنوزم یه پسر احمق و گستاخه. هری سرشو تکون داد و دوباره به دخترتون خیره شد. "میتونم بغلش کنم؟" سرتو به نشونه ی مثبت تکون دادی و اون دخترتون رو گرفت،چشمای گرد آبیش به غریبه ای که اونو گرفته بود خیره شد.

"نمیخوام بگم اما چشماش بیش از اندازه شبیهته نایل!" لویی گفت درحالی نزدیک می اومد و نگاهش از دخترت قطع نشد و نایل وقتی موبایل زین رو گرفت به اون خیره شد. تو پیش خودت خندیدی وقتی هر سه پسر سمت دخترتون رفتن. نایل کنارت اومد و دستشو دور شونه ات گذاشت. "اونا یه کپه احمقن؛نه؟" توی گوشت زمزمه کرد و تو نتونستی جلوی خودت رو بگیری،یکم بلند خندیدی.

ههمه بهت نگاه کردن،هری سرشو تکون داد. "نایل الان وقت این حرفا نیست صبر کن به خونه برسین." هردو بلند خندیدین و تو سرتو تکون دادی. "امیدوارم فکر منحرفت وقتی بچه دار شدی عوض بشه." نایل گفت و بچه رو ازش گرفت،تو بغل خودش گذاشت. "تا اون موقع هنوز کلی وقت هست،بهتره ازش استفاده کنم."

"اسمی براش انتخاب نکردین؟" لیام پرسید و تو و نایل بهم نگاه کردین. "اشلین چطوره؟" نایل پرسید و به دخترتون خیره شد. تو یکم فکر کردی و بعد سرتو تکون دادی،موافقت کردی. "به دنیای جدید خوش اومدی اشلین کوچولو."

~~~

مزخرف بود :| و طول کشید

بعدی از لویی چطوره؟

One Direction + Zayn ImaginesDove le storie prendono vita. Scoprilo ora