chapter 2

196 16 2
                                    

رفتم تو آشپرخانه و دوتا لیوان روی میز گذاشتم. به طرف یخچال رفتم و از تویش آب پرتقال را برداشتم و موقع بستن در یخچال چشمانم به عکس روی در و کارت دعوتی که کنارش بود افتاد.

یه عکس از من و نایل توی زمین فوتبال و پسرا که از پشت نایل کارت هایی رو دست گرفته اند. اون روز را خیلی خوب به یاد دارم . به جرعت بگم بهترین روز عمرم بود.

___فلش______بک___

نایل: "عزیزم گل کاشتی....خیلی خوب بود....بهت افتخار می کنم..."

به طرف نایل دویدم و خودم را تو بغلش انداختم : "دو تا گل زدم ...دو تاااااا..."

نایل از تو جیب شلوارک ورزشی اش یه گل تقریبا له شده درآورد و گفت: "می خوام سومیشو من بزنم . اجازه می دی؟" و گل رو توی موهام زد و بعد به طرف نیمکت تماشاچی ها اشاره کرد .

به طرف نیمکت ها نگاه کردم. لیام ، زین ، هری و لویی هر کدام یک کارت را بالا گرفته بودن و من راصدا می زدند. روی هر کارت یک کلمه نوشته شده بود:? Will You Marry Niall(با نایل ازدواج می کنی؟)

با چشمان پر از اشک نایل را نگاه کردم که حالا زانو زده بود و یک انگشتر را دست گرفته بود: "مدیسون...عشق رویاهای من...با من ازدواج می کنی؟"

جلوی نایل با زانو نشستم و با دستام صورتم را پوشاندم. و مثل دیوانه ها سرم را به معنیه مثبت به اطراف تکان می دادم . نایل انگشتر را دستم کرد و بعد محکم بغلم کرد. و سر و صدای طرفدارها را که بعضی هایشان با خوشحالی جیغ می زدن و برای من دست می زدن و بعضی ها نهایت محبتشان را با نشان دادن انگشت وسطشان به من ابراز می کردن را با زمزمه ی دوستت دارم در گوشم ساکت کرد.

___پایان___فلش___بک___

نایل: "عزیزم....تیپم..."از روی چند پله ی آخر پرید و با صورت محکم به دیوار برخورد کرد"چطوره؟آخ...دماغم رسما پوکید!"

لیوان های آب پرتقال را که پر کرده بودم و قوری قهوه را سر میز گذاشتم و به طرف نایل اومدم ...دماغش را بوسیدم و گره ی پاپیونشو که اشتباه بسته بود باز کردم و دوباره بستم و گفتم: "حرف نداری عشقم...مثل همیشه جذاب ...ولی نایل جان من یکم خودتو زشت کن...خب میترسم ازم بدزدنت" نایل پیشانیم را بوسید و گفت: "تو مقاومت کن...هیچ وقت تسلیم نشو...هیچ وقت....برام بجنگ همونطور که من جنگیدم"

به تعداد دفعات پیشنهادش برای مراسم رقص MTV چهار سال پیش که فکر کردم خنده ام گرفت : "آره تو خیلی سمج بودی."

نایل با لبخند به طرف میز صبحانه رفت و پشت میز نشست. یک پن کیک توی بشقابش انداخت .

با تردید به طرفش رفتم : "نایل ....یه ...چیز مهمیو..."

صدای زنگ اس ام اس گوشیش باعث شد حرفم را قطع کنم . نایل همونطور که گوشی اش را از تو جیبش در می آورد گفت: "هریه...چی می گفتی عشقم؟"

Pancake First... (Niall Horan-short story)Where stories live. Discover now