Chapter2

62 7 1
                                        

با لولا وارد دانشگاه شدیم یادم میاد چند باری واسه ی دیدن لیام اینجا اومدم
وقتی به اون خاطرات فکر کردم یه لبخند که پر از درد بود زدم و سعی کردم دیگه به این چیزها فکر نکنم من رفتم سمت راه پله ها و لولا هم پشت سرم میومد ما از پله ها رفتیم بالا
یادم میاد که لیام یه هم اتاقی داشت اسمش هری بود من زیاد از اون خوشم نمیاد و امیدوارم دیگه اونو نبینم
ما بالاخره به در اتاق لیام رسیدیم من بدون اینکه در بزنم رفتم داخل و دیدم هری اونجاست و دراز کشیده و یه مجله دستشه اون وقتی مارو دید مجله رو گذاشت کنار اول به من و بعد به لولا نگاه کرد
_تو باید لیلیان باشی
هری گفت و یه لبخند خیلی مسخره زد من چشم غره رفتم
_نمیدونستم اینقدر باهوشی
هری چیزی نگفت من متوجه زدم اون داشت به لولا به طرز بدی نگاه میکرد و واسه ی همین من زود وسایل لیامو جمع کردم و وقتی تموم شد رفتم سمت در و رو به لولا گفتم "بریم"
لولا با سر حرفمو تایید کرد و قبل از اینکه ما بریم هری گفت
_لیام پسر خوبی حیف که دیگه بین ما نیست اما شما خانوم لیلیان مواظب خودتون باشید اگه نمیخوای به سرنوشت لیام دچار شی .....
چشام از حدقه داشت میزد بیرون اون داشت چی میگفت
_اونا...اونا گفتن لیام تصادف کرده
من بدون فکر قبلی گفتم
_تا چیزی با چشم خودت ندیدی باور نکن ....خب خوش حال شدم من باید برم سر کلاس
هری گفت و سریع از کنار ما رد شد و رفت
من با تعجب داشتم به لولا نگاه میکردم
لولا اخم کرده بود انگار اونم اندازه ی من تعجب کرده بود
من بدون اینکه چیزی بگم وسایل و برداشتم و رفتم بیرون میخواهم هرچه سریع تر از اینجا برم بیرون
_لولا عجله کن
منو خواهرم بالاخره از اون دانشگاه رفتیم بیرون و من تو کل راه خونه به حرفای هری فکر میکردم
چه طور ممکنه؟
چه طور ممکنه اون تصادف نکرده باشه نتایج پزشک قانونی نشون میداد لیام پین توی تصادف مرده ...
یه چیزی این وسط میلنگه

Taken |One Direction|Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora