وقتی رسیدیم خونه لولا سریع رفت طبقه ی بالا بدون اینکه چیزی بگه
منم رفتم تو اتاقم و سریع برگه های پزشکی قانونی رو پیدا کردم و نشستم رو تخت با دقت خوندم
اینجا همه چیز درست بود
این برگه ثابت میکرد که لیام تصادف کرده
برگه ها رو پرت کردم و افتادم رو تخت و گریه کردم
اون یه خودخواه عوضیه اون به من قول داده بود بوی عطرش رو توی کل خونه میتونم حس کنم
تمام خونه عکس های من با اونه احساس میکنم دیوارا دارن بم نزدیک میشن تا منو له کنن
این خیلی برام سخته
چه جوری 4 سال رو میتونم فراموش کنم به خاطر این افکارم بیشتر گریه کردم
اون قدری که خسته شدم و خوابم برد_تو قلقلکی هستی
اون به کارش ادامه داد و من از ته دل خندیدم
_بس کن لیام
اون بالاخره از قلقلک دادن من خسته شد و بلند شد و نشست یه نگاهی به من انداخت و حالت صورتش عوض شد
_نه من نمیخواستم ترکت کنم ..... هیچوقت..... اونا اینکارو کردن .....از خواب پریدم و به اطرافم نگاه کردم هوا تاریک بود و من هنوز با همون لباس های بیرون خوابم برده بود
چشامو مالوندم و رفتم طبقه ی پایین و یه لیوان آب ریختم
ساعت تقریبا 12 بود
نصف شب بود من تا حالا اینقدر عمیق خوابم نبرده بود
گویم تو دستم ویبره رفت و یه پیام اومد از یه شماره ی ناشناس
پیامو بازکردم
"
بهترین روان شناس لندن
دکتر نایل هوران
با سابقه عالیه
"
تو اون پیام شماره و آدرس مطب هم نوشته بود
این دیگه چی بود ؟
با خودم فکر کردم اصلا شوخیه جالبی نیست احساس کردم سر درد دارم بار آخر به اون پیام نگاه کردم یه حسی بم میگفت اون تبلیغ نیست یکی از عمد اینو برام فرستاده
تصمیم گرفتم دیگه بیشتر از این فکر نکنم رفتم طبقه ی بالا یه نگاهی به اتاق لولا انداختم اون خواب بود و منم رفتم لباسمو عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت و چشامو بستم و سعی کردم بخوابم اما نه مثل اینکه بی فایده بود بلند شدم و نشستم توی سرم کلی فکر بود و همین طور قلبم خیلی درد میکرد این برام زیادی بود
لیام کسی بود که کاری کرد که من مرگ پدر مادرمونو فراموش کنم ....
کسی دیگه نیست که بتونه کمکم کنه تا این یکیو فراموش کنم
گوشیمو برداشتم و دوباره یه نگاه به اون پیام انداختم
من واقعا نمیتونمـ درک کنم
این یکم مشکوکه
انگار کل دنیا دست به دست هم دادن تا منو دیوانه کنن
اون شب به هزار بدبختی خوابم برد
_____________
صبح روز بعد بیدار شدم و لباس پوشیدم و رفتم طبقه ی پایین لولا داشت نسکافشو آماده میکرد و من تورم گفتم "صبح بخیر"
لولا برگشت و بهم نگاه کرد و قیافشو کج کرد
_تو باید بیشتر به خودت برسی لیلیان
من تونستم فقط یه لبخند اجباری تحویلش بدم و میدونم قیافم شبیه احمقا به نظر میرسه
_دیشب یه پیام عجیب برام اومد مثل تبلیغ یه روانپزشک
من ناخودآگاه گفتم
و لولا یکم اخم کرد
_خب؟
اون پرسید
_این ....یکم عجیب بود ....چون او شماره ناشناس بود و اینکه حتما یه چیزایی از زندگیم میدونه
_لیلیان. ...تو از بچگی دوست داشتی خیال بافی کنی ولی چه خوب که همچین پیامی برات اومده تو میتونه بری پیشش و اون میتونه کاری کنه که تو لیام و رو فراموش کنی
_لولا تو خیلی خودخواهی من لیامو فراموش نمی کنم چه بخواهی چه نخواهی
من داد زدم و از آشپزخونه رفتم بیرون
اون چه طور میتونه ازم بخواهد برم پیش دکتر تا لیامو فراموش کنم
اما همون موقع یه چیزی به سرم زد
اگه همه سوالای من پیش نایل هوران باشه چی ؟

BINABASA MO ANG
Taken |One Direction|
Fanfictionوقتی که اون تنهام گذاشت هیچ وقت فکر نمیکردم که کسی بتونه جاشو بگیره. ولی اون برگشت... درست زمانی که دیگه جایی تو زندگیم نداشت :)