Chapter6 ظبط اهنگ...

54 8 3
                                    

بابا دست از سرم بردارين من اون لباسو نمييييپوووشم
_غلط كردي بايد بپوشي...
_دنيز رو مخ من اسكي نروووو نميپوووشم
_احمق داريم ميريم يك استوديوي معروف بايد شيك باشي
_هستم ولي با تيپ اسپورت
_درررريااااا
_اولين عشششق مراااا بررررديييييي
_الان چه وقت شوخيههههه
دنيز اينو با حرس گفت...
_شوخي در كار نيست...من ميرم حمام
_اي لعنت به تووو
بدو بدو وارد حمام شدم تا از اين سروصدا هاي دنيز در امان باشم...حالا كه اينطوره سه ساعت هم اينجا اب بازي ميكنم،
يكدفعه تقه محكمي به در خورد و بعدش صداي داد دنيز بلند شد:نبيييييييينمممممم بري اب بازززززي كنييييياااا
خنده اي كردم و زير لب گفتم:اي بيشعور فكرمو خوند!!
خوبيش اين بود كه از قبل لباس هايي كه ميخواستم بپوشمو اماده كرده بودم....
سريع وارد وان شدم و مشغول شستن خودم شدم...
يك ساعت بعد خوشگل و تميز با عطر توت فرنگي وارد اتاق شدم كه با صحنه اي مواجه شدم كه جيييييغمو به آسمون برد...
_دنيييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييز
دنيز قهقهه بدجنسي زد و بعد چشمك زنان از اتاق خارج شد، نميدونم كي هرچي فحش بلد بودم نثارش كردم و نميدونم كي مجبور شدم اون لباس مجلسي قرمز مسخره رو اونم با كفش پاشنه بلند بپوشم!!!!
دنيز عوضي تمام اون لباسايي كه اماده كرده بودمو با قيچي پاره كرده بوددددددد. دارم برات دنييييزززز
كاملا ناراحت به خاطر سرو ريختم با سري پايين وارد استوديو شدم،مثل بچه كوچولو هاي خجالتي...
تا رسيدن پيش خود پسرا سَرَمو بالا نيوردم...
ولي بعدش!!!!!!
از زبون زين...
اوووف اينا چقدر ديييييير كررردننننن
_همش پنج دقيقه دير شده زين
_خيلي خب هري رو مخم راه نرو
_مگههههه من چييي گفتممم!!!!
خودمم نميدونستم دردم چيه الكي به همه گير ميدادم!!!
ليام از جلوم رد شد...
_اه ليام اينقدر جلوي من راه نرو
_نايل خسته نشدي اينقدر كيك كوفت كردي؟!!؟
_لويي از اون دستشويي بيا بيرون خفه شدي اونجااااا
نگاهي بهشون انداختم داشتند ريز ريز ميخنديدند!!!
دستي توي موهام كشيدم و بلند شدم تا از اونجا بزنم بيرون كه يكدفعه در باز شد و گروه دخترا وارد شدن اول از همه اون دوتا خواهرا سوشا و ميشا وارد شدن و بعدش دنيز و در اخر دريا كه عين جوجه اردك پشت سر دنيز با سري زير انداخته وارد شد....
تقريبا رسيده بود به من ولي چون سرش پايين بود هنوز داشت جلو ميومد... اااا نيا جلو اِ اِ اِ نيااااا، نميدونم چرا منم خشكم زده بود...يكدفعه سرشو بالا آورد و من تازه تونستم صورتشو ببينم، اونم از چه فاصله اييييي فاصله نيم سانتي، اووووه چه بوي توت فرنگي ميداد كه باعث شد يك نفس عميق بكشم،امّا اون خشكش زده بود و هنوز موقعيتش رو درك نكرده بود و از تعجب و ترس تند تند نفس ميكشيد و قفسه سينش بالا پايين ميرفت كه چون به من نزديك بود هم نفس هاش به صورتم ميخورد هم سينه اش برخورد كمي باهام داشت(😬) سريع ازش فاصله گرفتم و دستمو لاي موهام فرو كردم اوووووف اين چه حسي بود واي نزديك بوداااا...
****
قلبم تند تند ميزد، گرچه تمام اين اتفاقات توي ده ثانيه اتفاق افتاد ولي واسه من مثل ده ساعت گذشت اصلا نميدونم چرا مسخ اون چشماي كاراملي رنگ شده بودم واي خدا اووووف عجب روز گنديههههه سريع به طرف اتاق ضبط رفتيم پسرا داخل شدند و ما هم بيرون در حال تنظيمات البته اينجاش ديگه كار من نبود و تخصص سوشا و ميشا و دنيز بود....من فقط متن و ريتم  رو درست ميكردم كه كارش تمام شده بود...
****
با اعصابي داغون وارد اتاق ظبط شدم  مشكل اينجا بود كه اون دختره پارت سختشو به من داده بود اي خداااااا
١،٢،٣... گفته شد و اول از همه هري شروع كرد به خوندن و خدايي كارش خوب بود و هيچ مشكلي هم نداشت و بعدش به ترتيب لي و لو نايلر خوندن و حالا نوبت من بود،تن صدامو تنظيم كردم و شروع كردم به خوندن كه يكدفعه اون صحنه ي چند لحظه پيش توي سرم اومد و خارج خوندم...
_خارجه دوباره از اول
دوباره همون تيكه رو خوندم و باز همون صحنه و در نتيجه خارج خوندم....
بيشتر از سه بار گند زدم،اوووووف
يكدفعه دريا از جاش بلند شد و اومد كنارم نه نه نيا...
_چرا اينقدر خارج ميخونيد سابقه نداشته فكر كنم...
فقط سرمو تكون دادم...
_نگاه كنيد اينجاشو بايد اينطوري بخونيد
و خودش شروع كرد به خوندن!!! واااااو چه صدايييييي محو صداش شده بودم فكر كنم باقي پسرا همينطور بودن كه بعد از خوندنش با تعجب دست زدند ولي انگار واسه دوستاش خيلي چيز معمولي بود كه اصلا تعجب نكردند....
دفعه ي بعد ديگه همه چيز خوب پيش رفت و كارمون با شدت بيشتري شروع شد....
***
بچه ها عكس بالا زين و دريا هستند حالا نيايد بگين دريا زشششششته و اين چيه اخخخخخ به زين نميخووووره قرار نيست هركي با زينه زيبايي اسطوره اي داشته باشه كه ايييييش اصلا با همتون قهرممم😅😅😅

GentelmanWhere stories live. Discover now