Chapter2 اون يك احمق به تمام معناست!!!

74 9 6
                                    

از زبون زين...😊
بچه ها من كه گفته بودم خودم يك گروه خوب براي تنظيم كارهامون ميشناسم پس اين ديگه چه كوووفتيه؟!!!؟
هري درحالي كه داشت كانال هاي تي وي رو عقب جلو ميكرد نگاهي بهم انداخت و گفت: اوووه پسر دست بردار بابا خودتم ميدوني انتخابت خيلي به فاك رفته بود زين....
بعد با خنده ادامه داد: اخه من نميدونم چيه اون دختره ي پشمك چشم تورو گرفته!!! اسمش چي بود؟!!!؟
لو از اون ور داد زد: پلاتيپووووووس پريييييي پلاتيپوووس
و هر دوشون قههه زنان به طرف اشپزخونه رفتن... زير لب زمزمه كردم: عوضي ها...
و به طرف اتاقم كه طبقه بالا بود رفتم... پري به اين خوشگلي و لوندي مگه اون چي كم داره كه اون احمق ها اينارو ميگن به گوشيم نگاهي انداختم اووووه ماي گاش دوازده تا تماس از دست رفته از پري!!!! يعني چي شده؟ شمارشو گرفتم و در حالي كه تيشرتمو در ميوردم منتظر شدم هنوز به دو بوق نرسيده بود كه جواب داد!!! زمزمه كردم روي گوشيت خوابيده بودي دختر؟!!!؟ ولي اون نشنيد و گفت: اوووه زين بيبي كجا بودي عزيزززززمممممم
يكم لوسه اره ميدونم ولي دوست داشتنيه (😐 fuck اين نظر خودم بود بچه ها بيخيال😅 اميدوارم به ليتل ميكسي ها بر نخورده باشه و راستي پري اينجا خواننده نيست😉)
اون يك فرشته اس كه من به تازگي پيداش كردم  در جوابش گفتم: عزيزم گوشيم توي اتاقم بود و حواسم نبود...
پري: اوهووم زين؟...
زين: بله؟
پري:بگو جانم
زين: نميتونم توي دهنم نميچرخه كه اينو بگم نميدونم چرا ولي هميشه با گفتن جانم به ادما مشكل داشتم... خيلي مسخره اس ميدونم...
پري:ههههه خودم يادت ميدم بيبيييييي (😑فاك...اوه ببخشيد من باز خودمو انداختم وست ولي اين پري خيلي چندش و لوووووس ميحرفه )
صداي هري رو كه داشت منو صدا ميكرد و تقريبا حنجره اش رو جر داده بود رو شنيدم و خطاب به پري گفتم: عزيزم صدام ميزنن بايد برم فعلا...
پري:اووووف باشه فعلا كيس كيس بيبي
و خطاب هري گفتم:اووووومدممم هز
و درحالي كه سوييشرت امو روي لباسم ميپوشيدم از اتاقم زدم بيرون زير لب زمزمه كردم انگار داد نزنه ميميره پسره ي ....
از روي پله ي اخر پريدم و گفتم: اوووه اميدوارم راهي بيمارستانمون نكني لوووو
اخم هاشو توي هم كشيد و گفت: خفه شو و فقط كوفت كن همه ارزو دارن يك روز دستپخت منو بخورن
پوذخندي زدم و گفتم: اوووه بله بله كاملا درست ميفرمائيد نايل اول تو ميخوري...
نايل كه كلا تو هپروت بود سري تكون داد و قاشقشو پر كرد و توي دهنش گزاشت بدون اينكه به چشم و ابرو اومدن لويي و هري نگاه كنه، اول يكم بيخيال غذاشو جويد بعد يك دفعه همه ي محتويات دهنشو به شدت به بيرون و توي صورت لو و هري كه روبروش بودن تف كرد و عصباني شروع كرد به غر زدن
_ اوووه فاك لووويييي مگه دستم بهت نرسسسهههه
لويي هم در حالي كه صورتشو پاك ميكرد گفت: من كه بهت گفته بودم نبايد غذاتو كوفت ميكردي ولي معلوم نبود تو چه رويايي بودي كه همه چيز رو از يادت برده بود و شيطون نگاهش كرد و چشمك زنان واسش ابرو بالا انداخت كه نايل با عصبانيت دنبالش افتاد...
از روي صندليم بلند شدم و به طرف نشيمن رفتم مشخص بود يك خبرايي هست وگرنه نايل الكي به خودش زحمت عصبي شدنو نميده، از ته سالن صداي داد و هوار ها و كلكل هاي پسرا ميومد ولي كي حوصله داره بره اونارو از هم جدا كنه خودشون بالاخره خسته ميشن...
دينگ دانگ... زنگ خونه به صدا در اومد اوووممم بايد ليام باشه، حدسم درست بود خودشه يك سلام زير لبي با هم كرديم و من دوباره روي كاناپه ولو شدم و اونم رفت به طرف اشپزخونه يكم مشغول تي وي ديدن شدم كه يكدفعه صداي داد ليام و بعدش سرفه كردن و اوق زدنش بلند شد اوووووه يادم رفت بهش بگم از اون غذا ها نخوووورررررهههه😐✌🏻️
به سرعت به سمت اشپزخونه رفتمو يك ليوان اب پرتقال براش ريختم كه يكنفس همشو سر كشيد، به اپن تكيه دادمو گفتم: يادم رفت بهت بگم از اينا نخوري گند كاريه لووييه مثلا ميخواسته منو اذيت كنه هههه ولي همه خوردن به جز من
ليام: اههههه اين ديگه چه كوفتي بوووووود؟؟؟!!!!؟؟؟
لويي: يكم كلم كاهو گوجه گوشت گوساله ي ريش ريش شده فلفل نمك اب ليمو سير يكم پياز جعفري نعنا كلم بروكلي يكم روغن حيواني و يكم روغن زيتون پنير
ليام:اووووهههه سرم رفت بس كن
سرمو خاروندم و گيج گفتم: هرچقدرم فكر ميكنم ميبينم اينا نميتونن اونقدرا هم با هم بد مزه باشن!!!
لويي: دقيقا...
من: راستي اون سس قهوه اي چيه؟!!؟
لويي قهقه اي زد و گفت: نكته بدمزه همينجاس زيييييين
يكدفعه سر هاي نايل و ليام سريع به سمت لوويي برگشت
لو: خوب و حالا سس غذا يك مقدار خاك رو با اب و مقداري پي پي بيلي مخلوط ميكنيم البته يادتون باشه فقط يكوچولو پي پي بريزيد و...
يكدفعه صداي عربده هاي نايل بلند شد و ليام هم اوق زنان به طرف دستشويي رفت من و هري هم اون وست غش غش ميخنديديم هري به نايل اشاره كردكه قرمز شده بود و با عصبانيت سعي داشت بره رو شونه هاي لويي و باخنده در حالي كه دستشو روي دلش گرفته بود گفت: اين....ههههه.....اين...وااااييي...هههههه،اينو نگاه
و همزمان هردومون پوكيديم از خنده دوباره به دعواشون خيره شديم يكدفعه نايل با يك حركت اسطوره اي پريد روي شونه هاي لويي و با حالتي خييييلي خنده دار مشت ميكوبيد توي سرش
هري كه ديگه ولش ميكردي زمين گاز ميزد منم از خنده رو به موت بودم
نايل:به من پي پي ميدي اره به من پيييي پييييي ميدييييي ميكشممممت بگير بوق بوووووق بووووووووووق
نكته خنده دار تر ماجرا اين بود كه ليام هنوز توي دستشويي بود و هنوز داشت اوق ميزد و بالا ميوورد من نميدونم خسته نشد؟ تا غذا هاي ديروزشم كه بالا اورد كه!!!!
بلاخره ليام از در دستشويي بيرون اومد و اونم خواست كه به طرف لويي بره كه،
دينگ دانگ...
زنگ خونه به صدا در اومد و پسرا همه هول شده بودند هركسي داشت يكاري ميكرد هري رفت سمت در لويي و نايل فشنگي از هم جدا شدند و از اون سريعتر دستي به سر و روشون كشيدند ليام هم تند تند داشت اسپري خوشبو كننده رو توي دهنش خالي ميكرد و با يك دست ديگه هم به خودش عطر ميزد، زين هم يك گوشه بيخيال و با اندكي عصبانيت نشسته بود چون ميدونست كه الان چه كسايي پشت در هستند...
****
دختره كه مشخص بود سر دسته گروهه روبه روم ايستاد و منتظر شد كه منم مثل بقيه خودشيرين باشم و اول من توي اشنايمون پيش قدم بشم ولي تنها چيزي كه نصيبش شد يك پوذخند از جانب من بود
پسرا اما سريع سروته داستانو هم اوردن و مارو به هم معرفي كردند ولي دختره تنها به گفتن يك اها اكتفا كرد كه باعث شد ميل عجيبي به شكستن گردنش پيدا كنم به غرورم بر خورد زير لب زمزمه كردم
_احمممممق
بعد از يكم نشستن و اين حرفا بلاخره زمان كار فرارسيد و همون دختر احمقه مشغول تقسيم بندي پارت هامون شد...خودش ورقه هاي همه رو بينشون پخش كرد ولي مال منو داد دست يكي ديگه كه بياره و همين كارش حرص منو صد برابر كرد
_احمق احمق احمق
****
واي واي.....😎😆عجب احمق تو احمقي شدددددده منتظر نظراتتون هستم تا پست بعدي ...
فعلا
All the love❤️❤️❤️

GentelmanOù les histoires vivent. Découvrez maintenant