هری پشت چراغ قرمز میایسته و به صندلی کنارش نگاه میکنه.اونا بعد از یک روز خسته کننده تو شرکت میتونن استراحت کنن.
"تو ساکتی؟"
لویی کمتر پیش میاد که ساکت باشه و حرف نزدن اون ینی از چیزی ناراحت
ه"بی خیال لو از موضوع امروز عصبانی هستی؟"
هری دوباره سعی کرد."چیزی برای گفتن نداشتن با عصبانی بودن فرق داره" لویی با صدای نازکش گفت و از پنجره بیرون و نگاه کرد.
"اوه درسته" اون با حالت تمسخر گفت و اهی کشید.
چراغ سبز میشه و هری دوباره حرکت میکنه."چطوره غذا از بیرون بگیریم؟ ساعت تقریبا هفته" هری با ملایمت پرسید و لبخند زد.
لویی جواب نداد
"میدونی فک کنم من ازت یه سوال پرسیدم" هری داره یکم عصبی میشه. اونا نزدیک خونن و باید زودتر میفهمید که میتونن جلوی یه رستوران بایستن یا نه.
"بسه لویی تمومش کن. میدونی که از این بچه بازی ها خوشم نمیاد" هری صداشو بالا برد و سرد حرف زد.پاشو رو گاز گذاشت و سرعت ماشین و زیاد کرد.
وقتی جلوی در خونه رسیدن لویی پیاده شد و زودتر از هری سوار آسانسور شد.
"گوه کوچولو" لویی زمزمه کرد وقتی هری داشت سمت آسانسور میومد.
لویی گوشه تر ایستاد. و به شوهرش تو آینه زل زد.
"تو اصلا جذاب نیستی." لویی لای لباش گفت و از آسانسور پیاده شد.
اونا هر دوشون وارد اتاق خواب شدن. هری اول کتشو دراورد و توی کمد آویزون کرد.
"عزیزم میشه تی شرتم رو بالکن آویزونه رو بدی؟"هری وقتی داشت دنبال یه شلوار راحتی میگشت گفت.
لویی به جای رفتن رو بالکن روی تخت نشست.
هری یه چش غره به لویی رفت و بدون تی شرت رو تخت دراز کشید.
"من گرسنمه" لویی دستور گفت.
هری بدون توجه به اون موبایلشو جلوی صورتش گرفت و به یکی تکس داد.
"من غذا میخوام"
هری همانطور که به موبایلش زل زده بود خندید.
"مثل بچه ها نباش لویی. دوباره"
"هری میشه خفه شی. فاک به تو و اون موبایلت و هر کسی که داری بهش تکس میدی" لویی داد زد ولی هری تمام حواسش و به موبایل داده بود.
لویی پشت به هری دراز کشید. چند دیقه سکوت بود و هیچ کدومشون حرکتی نکردن که باعث بشه تخت صدا بده.
لویی بعد از مدتی تکون خورد و وقتی دید هنوز شلوار جین و جوراب و سویشرت تنشه غر زد.
"چقد تکون میخوری"هری به لویی که غلت میزد و ناله میکرد گفت.
YOU ARE READING
The Problems (larry persian)
Fanfictionمشکلات بعد از ازدواج. لویی و هری همه چی دارن ولی فقط یکم سلیقه هاشون فرق میکنه. شاید همیشه سکس راه حل خوبی نباشه.. اونا میتونن باهم این مشکلات و حل کنن یا مجبور میشن از هم جدا بشن؟ #larrystylinson