(زندگی)

1.8K 49 7
                                    

زین و ا.ت
یکم مشکل داره اگه نمی خواید نخونید
ا.ت:اسم تو
زندگی پارت :
تو و زین به یک مهمونی رفتین ولی لباست از نظرت تو یکم باز بود ولی از نظر زین لباس هرزه ها و دخترای خراب و مردای کثیف به اونا زل میزنن و با اینکه سکسی بود . زین دعوای بدی رو شروع کرد بخاطر اون مرد هیز مست تو مهمونی.
کلی زین بهت حرفای بد و مضخرم زد ولی تو هم ساکت نشدی و جوابشو دادی.
زین دستتو کشید و پرتت کرد تو ماشین خودشم نشست پای رل.
تو و زین دوست دختر دوست پسرید و زین با اینکه تو باکره بمونی تا موقعی که آمادگیشو داشته باشی ، مشکلی نداشت.
دیده تو:
زین خیلی..،.اون خیلی بی شعوره.اون جلوی اون همه ادم اون حرفا رو زد؟!!!اون با چه جراعتی این کارو کرد ؟!اصلا با چه حقی اون حرفای زننده رو زد؟!!!!
زین تو ماشین ساکته و رگاش زده بیرون و این یعنی عصبیه و داره حرص میخوره.این خیلی خطرناکه.اه خدای من زین موقع عصبانیتش به یه دیو تبدیل میشه؛داد میزنه،سیگار میکشه گلدون و لیوان و هر چیزی دم دستش باشه میشکونه، ویسکی میخوره تا اروم بشه و وقتی مست بشه شبیه یه پسر بچه میشه و می خوابه و فرداش باید به سختی از تخت بلندش کنی و اوه راستی وقتی مسته حرفای بد و کثیفی در مورد روابط جنسی میزنه.
ماشین دم در خونه ایستاد با بیشترین سرعت ممکن پیاده شدم و با اون کفشای مسخره دوییدم بالا.زین یه پوزخند زد و رفت ماشینو بزاره تو پارکینگ.از پله ها رفتم بالا.زیپ پیراهنمو باز کردم و اون افتاد زمین یکی از پیراهنای زینو پوشیدم و صورتمو شستم و موهامو گوجه ای بالا سرم بستم.لباس زین خیلی بلند و خیلی گشاد بود پس من صد در صد شلوارک نمیپوشم.اون دوست داره من لباساشو بپوشم،شاید عصبانیتش کمتر شه!
کفشام وسط اتاق بود خم شدم برش دارم که با کفشای زین رو برو شدم.از پایین به بالا بهش نگاه کردم و صاف ایستادم.
نگاه زین خشن،ترسناک و وحشی هستش.من یکم ترسیدم و یه قدم رفتم عقب ولی اون یه قدم اومد جلو.
زین:"این چه لباسی بود که پوشیدی؟!ها؟!یعنی چی که همه ی سینه هات معووم بود؟!جواب منو بده!"و به لباسم که تو مشتش بود اشاره کرد.
ا.ت:"به تو چه؟!دلم خواست پوشیدم.فکر کنم بتونم تصمیم بگیرم چی بپوشم یا نه؟!"
اه خدا..ما نزدیک لبه ی تخت بودیم امیدوارم اون دیگه جلو نیاد.
زین:"به من چه ها؟!"
ا.ت:"اوه اره...راستی یکشنبه ی دیگه یه پارتی دعوتم.پول پارتی بزرگیه(مهمونیه تو استخر).نظرت در مورد ست بیکینی مشکیه چیه؟!"
زین قرمز شده .معلومه خیلی عصبانیه.اوه مستر زین مالیک من کم نمیارم،من ا.ت م.
زین:"تو به اون پارتی نمیری!!"اون یه نوع تهدید بود با اون بالا بردن ابرو هاش.
ا.ت:"میرم" اوه اون خیلی ترسناک شده.اشتباه کردم.ا.ت دختر جرا اینکارو کردی؟!تو که اونو میشناسی.
زین:"نمیزارم"
ا.ت:"اجازه نگرفتم"
اوه ا.ت تو یه احمقی.
دید راوی:
زین به سمتت حمله کرد و پرت شدین رو تخت.تو سعی میکنی از زیر زین خودتو خلاص کنی ولی فایده ای نداشت.زین لبه ی اون پیراهنی که تنته رو که مال خودش بود رو میگیره.تو تکون میخوری و سعی میکنی فرار کنی و این باعث شد دستات به راحتی از آستینای اون بلوز در بیان.یکی از عادت های تو اینه که شبا بدون سوتین بخوابی و الان فقط با یه شرت جلوی زین بودی
.با دستات سینه هاتو میگیری ولی زین با دستاش دستاتو میگیره و زل میزنه بهشون.تو راحت برامدگی زین رو ،روی خودت حس میکنی و این نشونه ی خوبی نیست.زین درد داشت و اه میکشید.ناله های مردونش کل اتاق پیچیده میشه.تو فقط ازش میخوای که ولت کنه ولی اون فقط مشغول بوسیدن قفسه سینت شده بود.زین دیگه تحمل نداره.پاهاشو گذاشت دو طرف پاهات که برار نکنی و بلوز خودشو از سرش در میاره و بعد رسید کمربندش.این کار کل تنتو به لرزه در اورد.اون به سختی شلوارشو در اورد و بعد شرت تو رو در اورد و بعد مال خودشو.
ا.ت:"زین....ز..زین"
زین خودشو توی تو فرو کرد.نفست بالا نمیومد ولی زین تلمبه میزد.تو بخاطر درد و فشاری که بهت اومده بود اشکات سراریز شدن.زین بعد از چند ضربه اومد تو هم اومدی.
زین:"عشقم چطور بود؟!" تو جواب ندادی.
زین:"چرا جوابمو نمیدی؟!"
ا.ت:"خفه شو"
زین با یه خنده ای گفت:"باکره فور اور؟!"
تو خودتو جمع میکنی و به خاطر درد هق هقت بلندتر میشه.زین میاد با ناز کردنت ارومت کنه ولی تو صورتو میبری اونور.
زین:"عشقم من...من فکر نمیکردم تو ازش لذت نبری...ببخشید."
حالا نوبتهق هقای تو که تو کل اتاق بپیچه.زین بلند میشه و شرتشو می پوشه میره تو حموم و صدای آب از حموم میاد.زین برمیگرده تو اتاق.تو از شدت هق هق ،نفس تنگی میگیری.زین میاد نوازشت کنه ولی تو باز خودتو جمع میکنی ولی زین بلاخره با پشت دستش صورت نرمتو لمس میکنه.تو اروم تر میشی.
زین:"ببخشید زندگیم"
یه دستشو میزاره پشت پات و یکی دیگه دور کمرت و بلندت کرد برد تو حموم.تو رو قسمت جلوی وان میزاره و خودشم میره پشتت .تو فقط اروم اشک میریختی و به یه نقطه ی دور خیره شده بودی. تو لخت بودی و از این خجالت میکشیدی و با هر دردی بود زانو هاتو بغل میکنی.زین پشتت نشست و پاهاشو طرفت گذاشت و تورو کشید سمت خودش و تو تقریبا تو بغلش بودی.دستاشو از دور کمرت میاره و دستاتو میگیره.زین سرشو میکنه تو گردنت و گردنتو میبوسه ولی یه لبخند رو گردنت حس میکنی.
زین:"ا.ت ملکه ی من آشناییمون یادته؟!اولین بوسمونو؟!"
تو همه چیز رو به یاد میاری و یه لبخند رو لبت ظاهر میشه.
فلش بک
تو و دوستات با اکیپ زین و دوستاش تو دانشگاه زیاد کل کل میکردین.یه بار شرط گذاشتین کی جراعت داره ساعت 2 شب بیاد سالن نمایش دانشگاه.ولی هم شما هم اکیپ زین ساعت2 اونجا بودین.نگهبان دانشگاه متوجه شما میشه و مچتونو میگیره.تو کمک میکنی دوستات از دیوار بپرن ولی از شانس تو و زین گیر میوفتین.نگهبان دست تو زین رو بهم دستبند می زنه.
نگهبان:"من یه لحظه میگم توالت.هیچ جایی نمیرید ،فهمیدید؟!"تو و زین با سر تایید میکنید.
نگهبان رفت داخل و زین مطمئن شد دسته ی جارو خوب گیر کرده باشه.
زین:"ا.ت با اینکه اصلا ازت خوشم نمیاد باید با هم فرار کنیم بخاطر این دستبند"
شما میدویید ولی به دروازه دانشگاه که رسیدید نفساتون میگیره.زین برای نفس کشیدن رو زانو هاش خم شده بود و تو به عقب.
زین:"من فردا...یعنی امروز نمیام دانشگاه...اه"خندید. و هم گفتم توهم نمیری.
زین داشت میرفت سمت چپ خیابدن که دستای بهم وصل شدتون کشیده شد و اون برگشت.
ا.ت:"شت...حالا اینو چکار کنیم؟!من باید برم خوابگاه"
زین:"من چکار کنم؟!می تونیم اروم بریم تو اتاقت که نفمن"
ا.ت:"اوه نه اونا صبح میفهمن و اگه دخترا تو رو ببینن جیغ میزنن..."
زین:"اوه جدی؟!چرا ؟!"
تو چشماتو براش چرخوندی:"چون اونا بدبخت و پسر ندیدن و کل روز در مورد تو و اون دوستات حرف میزنن و کلی کراش روتون زدن."
زین:"اوه حق دارن چون ما جذابیم."تو چشم غره رفتی و اون از اون خنده هایی که زبونشو میزاره لای دندوناش،کرد.
ا.ت:"خب؟!" زین:"خب چی؟!" ا.ت:"چکار کنیم؟!" زین:"خب معلومه میریم خونه ی من"
ا.ت:"اوه نه اشتباه نکن...من خونه تو نمیام"
زین شونشو انداخت بالا و رفت و تو پشت سرش کشیده شدی و اون پیروز شد.رفتین تو اتاق زین و تو یه ملافه برداشتی پهن کردی زمین.
زین:"چکار میکنی؟!"
ا.ت:"انتظار نداری بیام بغلت بخوابم؟!"
دست چپ زین و دست راست تو بهم وصل بود پس زین اومد سمت چپ تخت و تو هم رو زمین خوابیدی.کم کم داشت خوابت میبرد که دستت کشیده شد.
ا.ت:"چکار میکنی؟!"
زین:"دستمو پیش خودم نگه داشتم.اونطوری خون به رگام نمیرسید"
ا.ت:"اوه...باشه" چشماتو میبندی و سعی میکنی بخوابی که...صدای تکون خوردن تخت و گرمی چیزی رو جلوت حس کردی.چشماتو باز کردی و زین رو به روت بود.
زین:"انقدر هم پست فطرت نیستم"و یه لبخند ساده زد.و تو هم با یه لبخند جواب دادی.تو:"باشه فقط...بخواب"
تو حس میکنی زین داره نگات میکنه.تو:"بخواب دیگه" چشماتو بستی ولی سنگینی نگاش نمیزاره بخوابی.به حالت چشمک یکی از چشماتو باز میکنی و میبینی هنوز داره زل میزنه.تو:"مگه نمیگم بخواب؟!"
تو با اخم پیشونیت چشماتو بستی.یهو...لبای خشکت گرم شدن...اره لبای زین بود.تو از شدت تعجب چشمات گرد میشه و اون بوسیدنتو تموم میکنه.
زین:"لبای خوشمزه ای داری!"تو یه خنده از خجالت میکنی.ا.ت:"این برای چی بود؟!"
زین:"خب من فکر میکردم تا الان فهمیده باشی که یه حسایی بهت دارم یعنی دوست دارم.هروز اذیتت میکردم تا تو برای انتقام بیای و من بیشتر ببینمت.البته اعتراف میکنم خیلی حال میکردم.و تو شیطوون ترین دختری هستی که تا حالا تو عمرم دیدم.من چند بار سعی کردم بهت بگم ولی گفتم شاید تو با یکی دیگه ب..."تو لباتو میزاری رو لبای زین .
زین:"این الان یعنی تو هم دوسم داری؟!"
تو تو خجالت میکشی و سرتو میندازی پایین.و یه خنده از خجالت میکنی.
زین:"اوه اینجا رو نگاه...شر ترین دختر دانشگاه از ابراز علاقه به من خجالت میکشه."
تو با ارنج میزنی بهش. زین:"تو از گفتن دوست دارم به من میترسی؟!"
تو:"دوس...ت ...دا..رم.." و هر بخشو با بوسیدن زین میگفتی.
زین خندید و خیز برداشت و لباشو تر کرد و اروم اروم میبوسید.انقدر بوسید که لبات پف کرد و بعد تو رو کشید تو بغلش و خوابید.
پایان فلش بک
یهو با گاز زین از خاطراتت بیرون اومدی.زین:"قیافه ی نگهبانه یادته؟!" تو میخندی و سرتو میبری عقب و میزاری رو شونه زین و میخندی.زین فقط بهت نگاه میکنه و میخنده.
زین رفت بیرون و یه حوله دورش گرفت و تو هم حموم کردی و لباست پوشیدی موهاتو خشک کردی اما وقتی موهاتو برس میکشیدی کبودی های رو گردنتو دیدی.
میری به چهار چوب در حموم تکیه میدی و به زین نگاه میکنی که داره اون خون و کثیفا رو جمع و جور میکنه.
ت.ت:"گردنمو کبود کردی که مهمونی نرم؟"
زین یه خنده که زبونش بین دندوناش میزاره برات میکنه .تو خیلی اروم میری سمتش و زینو هل میدی رو تخت و خودت میشینی روش جوری که زانوهات دو طرفش باشه.
ا.ت:"ولی ببینم کی پس فردا جلسه با رئسای شرکتش داره"
دستتو میکشی رو بالا تنه ی لخت زین و یه دستتو از گردنش میکشی میبری لای موهاش.اون کاملا تسلیم شده و دستشو گذاشت پشت کمرت و تو رو به خودش نزدیک کرد.تو گردنشو میبوسیدی و میمکیدی و بعد گازای کوچیک ازش گرفتی.گازای کوچیک ولی دردناک اما اون از این لذت میبرد.زین ناله میکنه و تو یکم از گردنش فاصله گرفتی و میبینی که گردنش داره کبود میشه.
زین:"گردنم کبود شد؟!"
تو:"اره.این به اون در."
زین تو رو برگردوند و شروع کرد قلقلک دادن.تو میخندیدی و جیغ میکشیدی.
ا.ت:"ز..زین..،لطف...لطفا تموم....اااییی ...تمومش کن...ههه زینننننن"
زین یه لحظه دست از کار برداشت و دستاشو که تکیه گاهش بودن ول کرد و افتاد روت.
تو:"ااااه" تو زیر زین پرس شدی و سینه هات درد گرفت.زین دستشو دور شکمت حلقه کرد و سرشو گذاشت روش.
چند دقیقه نگذشته بود که صدای نفسای عمیقش نیوند.تو اروم دست کشیدی تو موهاش.
تو:"شب بخیر پادشاه من"
پایان ایمجین 1

ImaginesWhere stories live. Discover now