لجباز

964 41 3
                                    

تو و زین
لجباز
دیده تو:
الان 8 روزه با زین قهرم.اون شب با هم دعوامون شد.اخه اون چطور میتونه نصف شب بیاد خونه و یه جواب درست حسابی هم نده!!!زین صداشو اون شب خیلی بلند کرد.اون کارش خیلی بد بود وقتی میدونه از داد زدن بدم میاد!
تصمیم گرفتم از تختم بیام بیرون.زین هنوز رو کاناپه خوابه،تنبل!
رفتم تو اشپز خونه،یه لیوان اب پرتغال ریختم و خوردم.زین یکم تو جاش تکون خورد ولی...بیدار نشد.
بگیر بخواب،بهتر...
یه نگاه به میز کردم....وای خدای من....زییین!
کلی سیگار رو میز بود ...کلی خاکستر رو میز ریخته بود...زین تا هر چی میشه مثل دودکش سیگار میکشه،احمق عوضی.
با حرص رفتم تو حموم.دوش اب رو باز کردم.واقعا به این دوش اب سرد اونم اول صبح نیاز داشتم!
صدای در اصلی اومد.زین رفت...اوه یادم رفته بود حتما رفته باشگاه.رفته وسط اون دخترای خوشتیپ به قول خودش ورزش کنه!!!
اومدم بیرون .یه نگاه به خودم تو اینه کردم.قیافم یه جوری بود.خسته بود.
من دختر بچه که بودم مو های قهوه ای داشتم ولی تو تینیجری بلند(زرد تو این مایه ها) کردم...چند ساله این رنگیه خسته شدم از رنگش.رفتم رنگ مو رو برداشتم رفتم تو حموم.
.
.
مو هامو خشک کردم و برس اخرو کشیدم . وایی چقدر عوض شدم ! باورم نمیشه با یه رنگ مو انقدر عوض شده باشم .
کاری نداشتم مس رفتم سر کتابخونه . یه رمان برواشتم ولی تا حالا نخونده بودمش . شاید ماله زینه . به جهنم .
نشستم و شروع به خوندش کردم . تو داستان غرق شده بودم که صدای کلید اومد . زین اومد تو . اولش منو ندید ولی بعد ... خشکش زد . خب زین تا حالا منو با موی تیره ندیده اونم چی با رنگ مشکی . شوک شده بود ولی بعد رفت سمت اتاق ، کیفش رو گذاشت و با وسایلش رفت تو حموم . زین وقتی اومده بود خیس عرق بود . بلوز ورزشیش به تنش چسبیده بود . خیلی جذاب میشه این طوری .
گشنم شد . بلند شدم که برم برای خودم یه سالاد درست کنم . داشتم کرفس خورد میکردم که زین با لباسای همیشگی و مو های خشک شده اومد تو آشپزخونه . اون چطوری میتونه تو ایم مدت کم حموم کنه ،لباس بپوشه و مو هاشو خشک کنه ؟!!!
به کابینت تکیه کرد و به من زو میزد . واقعا رو اعصابم بود . اون بعد این همه مدت یک کلمه هم نگفت . حتی یک معذرت خواهی ؟!!!
با فکر به این چیزا اعصابم بیشتر خورد شد .
زین :"اممم ... چیزه،این رنگ بهت میاد"
تو:"مرسی"
لحن مرسی گفتنم با خفه شو فرقی نداشت . رفتم سمت یخچال و سس رو برداشتم وقتی برگشتم زین دقیقا پشتم بود . خواستم رد شدم که مانع شد .
تو:"برو اون ور زین"
ولی زین بهم نزدیک تر شد و از پشت خوردم به یخچال .
زین:"تمومش کن ا . ت خب ؟!لجبازی دیگه بسه !"
دوباره صداشو برد بالا من اصلا خوشم نمیاد ولی اون این کارو میکنه !!!
تو:"کدوم لج بازی ؟!از جلو راهم برو اونور" مثله خودش با صدای بلند گفتم .
زین:"نمیریم می خوای چکار کنی ؟!"
تو سعی میکنی یکم هولش بدی ولی فایده نداشت . بیشتر هول میدی که زین دستتو میکشه و شیشه سس میوفته و میشکنه .
زین:"بس کن بس کن دیگه ... خسته شدم از این کارات . تو هنوز خیلی بچه ای و واقعا مثله بچه ها رفتار میکنی !! "
تو که هم از کار زین شوکه بود هم از شکستن شیشه و صدای زین و حرفایی که زد ، بغض کرده بودی و جلو دهنتو گرفتی . واقعا کنترل این بغض برات سخت بود . زین که حالتو دیده مچ دستتو گرفت و محکم بغلت کرد . تو هم بغلش کردی .
زین محکم فشارت میده و تو گردنت میگه :"میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود دیوونه ؟!"
تو با همین جمله بغضت میگیره و بلند بلند گریه میکنی . زین شروع گوشتو میبوسه و میگه:"ششش ... اروم باش همه چی تموم شد تموم شد"
میاد سمت گردنت و اروم میبوسه .تو کم کم اروم میشی و تفسات میاد سر جاش . زین زیر پاتو میگیری و تو هم پاتو دورش مثل عنکبوت می پیچی . اروم تو بغلشی . زین میره سمت کاناپه اروم میشینه و تو رو پاش می مونی .
حلقه ی دستتو شل میکنی و یکم فاصله میگیری و بهش نگاه میکنی . زین جای اشکای خشک شدت رو پاک می کنه و میگه:"نبینم اشکتو"
بعد اروم پیشونیتو می بوسه . یه بوسه ی طولانی . با ارامشی که طوفان دلتو اروم کرد . چشماتو از رضایت میبندی . زین سرتو بزاره رو شونش و نازت کنه ...
زین:"دیگه باهام این طوری قهر نمیکنیا!فهمیدی؟!"
تو با سر تایید میکنی .
زین:"قول میدم دیگه ناراحتت نکنم...دیگه گریه نکن"
تو هنوز نفس نفس میزدی .
زین:"اخه من دیوونتم چرا اذیت میکنی ؟!عاشقتم لجباز من!"
تو سرتو میاری بالا و بعد چند روز لبای زین رو با عشق می بوسی .
پایان ...

ImaginesTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang