پایان خوب

1K 26 2
                                    

الیناو هری
ا.ت:اسم تو/تو بخونید الینا ها رو...
گایز پایان خوب داره،هر دوس نداره نخونه.
در خواستی
دیده الینا:
چند روز پیش تو دانشگاه این پسره،هری استایلز،جلو دوستاش وقتی دختره رو پاش بود؛یه چیزی بهم گفت و من بهش توجه نکردم و دوستاش بهش خندیدن و اونم پوزخند زد و اون پوزخند مثله این بود که بگه"منتظر انتقام باش"!!
امروز یادم رفت کتاب ژنتیکو از کمدم بر دارم،کسی هم نیست.یکم ترسناک بود چون تاریک بود.دوییدم سریع رفتم سراغ کمدم.داشتم قفل رو باز میکردم که یه صدایی میاد.صدای خندا های اروم...یکم ترسناک و کلیشه ای....دستام میلرزید،چرا؟!
دیده سوم شخص:
هری:"چرا ترسیدی بیبی؟!"
تو که فهمیدی هریه یکم اروم شدی و کتابتو برداشتی از کمد.برگشتی که بری هری پشتت وایساده بود .جا خوردی و ...فاصله تون خیلی کم بود .تو برای حفظ فاصله میری عقب ولی...کمدای لعنتی...
هری:"اوه بیبی چرا از من فاصله میگیری؟!"
و دستشو گذاشت کنار سرت ،روی اون کمدای لعنتی فلزی...
تو یه نفس عمیق کشیدی یکم هولش دادی ولی اون همون یه ذره فاصلتونو از بین برد.تو یکم هول شد.هری پوزخند زد و به خاطر قد بلندش یکم خم شد که لباتو ببوسه ولی تو سرتو کج میکنی.هری دوباره سعی میکنه و تو هم دوباره همون کارو میکنی.هری عصبی میشه محکم میزنه به کمد بغل سرت.صدای خیلی بلندی داد.تو خیلی ترسیدی و یه لایه اشک تو چشمات جمع شد.هری تو چشمات زل زده بود و چشماش قرمز و رنگشون یکم کمرنگ تر شده بود.
هری:"چرا ازم دوری میکنی ها؟!چرا نمیتونی تحملم کنی؟!چرا بهم توجه نمیکنی؟!"
الینا(تو):"هری"
هری خم میشه و لباتو محکم میبوسه.تو خودتو میکشی بالا رو کمدا ولی اون ولت نمیکنه.کتاب تو دستتو میگیره و میندازه رو زمین و دستاتو میبره میزاره پشت گردنش.تو مقاومت میکنی اما اون کسیه که موفق میشه.بوسه هاش خیس و اروم تر شده بود.تو که دیدی اون یکم شل تر شده،هلش دادی و کتابتو برداشتی و فرار کردی.صدای خنده های مردونه ی هری پشتت رو میشنوی.
هری:"به هر حال که فردا میای دانشگاه"اینو بلند گفت که تو که داشتی دورتر میشدی بشنوی.
فرداش اومدی و سعی کردی از جلوی چشماش رد نشی... و میدیدی که اون دور و ورشو نگاه میکنه و دنبال تو میگرده.سر کلاس مشترکتون اون تو رو دید و تو به جای اینکه از اونجا راحت بری بشینی سر جات ،از کنار دیوار رفتی و پشت نشستی.هری یه نگاه بهت کرد و به راحتی میتونستی بفهمی اون ناراحت شده ولی این دست تو نبود و قصدت این نبود.
کلاس تموم شد و تو مثل جت اومدی بری
هری:"الینا(ا.ت)...
که هری صدات میکنه و تو خودتو میکشی یه سمت دیگه.
دیده هری:
اون روز به بعد باهام سرد شد و نگاهم نمیکرد.دو روز گذشته و امروز الینا(ا.ات) نیومده.
اوه الینا (ا.ات) امروز هم نیومده.اون هرزه ی چند روز پیش یه عکس نشون داد که کل دستای الینا(ا.ات) خونیه...خیلی نگرانشم.نکنه خود کشی کرده ولی نه اون قویه،نیست؟!نکنه بخاطر من عوضی این غلطو کرده باشه؟!اوه هولی شت..
ا.د(اسم دوستت) رو به زور راضی کردم که ادرس الینا(ا.ات) رو بهم بده.در زدم.بار اول باز نکرد ولی بار دوم...اوه خدا...اون خوبه و زندس...
الینا خواست درو ببنده ولی با پام مانعش شدم.
الینا(ا.ات) :"گمشو...حوصلتو ندارم"
هری:"هی الینا(ا.ات) یه لحظه گوش کن...به من!چرا اون کارو کردی؟!"
الینا(ا.ات) :"چکاری؟!"
هری:"اوه منو گول نزن اون عکست که دستات خونی بودو دیدم...چرا اون کارو کردی لعنتی؟!"
الینا(ا.ات) :"منظورتو نمیفهمم...من کاری نکردم!!"
هری:"اوه اگه اینطوره چرا تو این هوا آستین بلندی که تا سر انگشتاته پوشیدی؟!تو رگتو زدی لعنتی؟!"
تو از خنده میترکی. و اون همون طوری عصبی نگاهت میکنه و منتظر جوابه...
الینا(ا.ات) :"اوه...ه..هری...تو خیلی...ههههه"از خنده میترکی.آستیناتو میزنی بالا و نشون میدی کاری نکردی.هری اروم تر میشه و متعجب نگاهت میکنه تو اونو به داخل خونت هدایت میکنی.هری دهنش بازه و خیلی کیوت شده البته با اون تتو هاش...
الینا(تو):"ببین هری این مشکل زنونه بود"
هری:"اممم من خودم مادرم و خواهرم رو میشناسم میدونم شما زنا خیلی حساسیت و خی..."
الینا(تو):"اممم هری نه...اوه خدا...هر یک ماه یبار اتفاق نیوفته!"
هری:"اوه شما هم هر ماه موهای لعنتی بدنتونو میزنین و تو هم زخمی شدی؟!"
الینا(تو):"اوه هری تو خیلی احمقی...من پریود بودم"
هری:"یعنی تو اون عکس تو رفتی دستشویی و دستاتو نشستی؟!" تو یه صدای از خودت از حرص در میاری.
الینا(تو):"هری من خون دماغ شده بودم.پریودیا متفاوتن و عوارض مختلفی داره یکی حال تهوع داره یکی خون دماغ میشه..."
هری:"و از پایین هم خونریزی، داره"یه خنده از شیطنت کرد.
الینا(تو):"هری تو خیلی بی ادبی!"
میدونم و اومدم خیز برداشت رو مبل و لباتو بوسید.بعد پاشو گذاشت کنار پاهات و تو رو محاصره کرد.
هری:"هنوز پریودی؟!"
تو نا سر گفتی نه.تو هر وقت هری بهت نزدیک میشه زبونت میگیره و چشماتو میبندی.هری و دستش صورتتو قالب میگیره و به صورتت زل میزنه و تک تک اجزای صورتتو بررسی میکنه .تو هنوز چشماتو اروم اروم باز میکنی و میبینی که هری زل زده چشمات.
هری:"الینا(تو) میدونی لبای خوشگلی داری؟!و همین طور خیلی سکسی هستی'اینو وقتی به چشمات نگاه میکرد گفت'و میدونی با هر نگاهت بیشتر نیخوان که مال من باشی؟!"
تو تعجب میکنی و خجالت میکشی.هری لباتو خیلی نرم میبوسه و تو با خودت کلنجار میری که نبوسیش که هری افکارتو میریزه بهم.
هری:"اوه زود باش انقدر مقاومت نکن." و دوباره میبوستت و تو هم کم کم دستتو از پایین میاری میکشی پشت گردنش و همراهیش میکنی.اون پوزخند میزده و عمیق تر میبوستت.کم کم هری میاد سمت گردنت و بوسه های خیس و کوچیک میزاره و اروم گاز میگیره.میاد پایین و لبه ی لباس بافتیه گشادتو میگیره و سرشو میکنه تو لباست.اروم قفل سوتینتو باز میکنه و درش نیاره و اون زیر به جون سینه هات میوفته .نوکشونو گاز میگیره و تو سرتو میبری تو تکیه گاه مبل فرو میکنی.هری شکمتو گاز میگیره و تو اه میکشی و اون تحریک میشه.و به راحتی برآمدگی رو میتونی حس کنی اروم اروم دکمه های بلوزشو باز میکنی و اون از این اشتیاقت ،پوزخند میزنه.خودش بلند میشه و شلوارشو در میاره و مال تو رو هم میکشه.بلوزتو از بالا سرت رد میکنه و اروم پوسیتو از روی شرت میماله...تو چشماتو میبندی و اه میکشی.
هری:"اوه اره....این دختر خوشگله برای من خیسه...بگو که منو میخوای...بگو میخوای حسم کنی"
الینا(تو):"اوه خدای من...هری...لطفا من بهت نیاز دارم"
هری شرتتو میزنه کنار و مال خودشم میکشه پایین...هری خودشو میکنه توت...تو نفست بریده میشه...هری یکم بعد خودشو جلو عقب میکنه.تو اه میکشه و اون از لای دندوناش نفس میکشه...
هری:"الینا(تو)...من...من دارم میا.."
اون مثله یه شلیک توت اومد و تو هم اومدی...ماهیچه هات منقبض میشدن که اون خودشو کشید. بیرون کنارت دراز کشید و نگاهت کرد.
هری:"تو خیلی خوب بودی...مرسی"
تو با لبخند جوابشو میدی. تو یادت میاد که...
الینا(تو):"هرررررررری"
هری:"میدونم ...اروم باش...ما به اندازه ای بزرگ شدیم که بتونیم از پسش بربیایم."
تو میری تو بغلش...
هری:"حالا میخوای اسمشو چی بزاریم ؟!"
الینا(تو):"اگه دختر بود اسم مادربزرگم...اگه پسر ...اممم بهش فکر میکنم"
پایان....
___________________________
میدونم میدونم پایان خوش و شیرین رو اعصابه ولی در خواستی بود دیگه.

ImaginesDonde viven las historias. Descúbrelo ahora