chapter 2

33 1 0
                                    

Chapter 2
ساعت ۷:۳۰ بود هوا خیلی سرد بود ولی من عاشق این هوام چون احساساتش مثل منه موهامو درست کردم و از ماشین پیاده شدم یکم سرگیجه دارم ولی همه اینا واسه کسی که قلبش خوب نمیتونه پمپاژ کنه عادیه ″خانم اسمیت رسیدیم ″از ماشین پیاده شدم استرس تمام وجودمو فرا گرفت آرم بزرگ ناسا چشامو اذیت میکرد اول شرکت نیل وایساده بود با ژست قشنگش اون قهرمان منه بعد از پدرم و پدر ناتنیم وقتی وارد شرکت شدم حاله گرمی روی پوستم احساس کردم دستام طبق معمول عرق کرده بود اینجا صدتا میز اطلاعات بود ولی وقتی لبخند گرم یه دختر جوان خوشگلو دیدم ناخوداگاه سمتش رفتم ″سلام عذر میخوام آقای لی کجا هستن؟ ″
″خانم اسمیت؟  لطفا دنبالم بیاین ″
من دنبال اون دختر زیبا و قد کوتاه رفتم چشای عسلی و لبخند گرمش منو به اتاق آقای لی رسوند آقای لی یکی از مهربان ترین مردی هس که تا حالا دیدم اون و پدرم توی یک شرکت کار میکنن ″اوه خانم امیلی اسمیت از دیدنتون خیلی خوشحال شدم همونطور که میدونید شرکت ناسا چند بخش داره و من مدیر بخش تحقیقات مریخ هسم شما هم انترن بخش من هسین لطفا سر وقت اینجا حاضر بشید و در تمام جلسات اداری شرکت کنین ″   خدای بزرگ باورم نمیشه منم دارم به آروزهام و مقصدهای نهاییم میرسم . ″آقای لی مرسی بابت این همه زحمتتون نمیدونم چه طوری ازتون تشکر کنم ″  ″حرفشم نزنید خانم اسمیت شما فارق التحصیل از هاروارد هسین من اگه شمارو اینجا ثبت نام نمیکردم پشیمون میشدم ″
″بازم مرسی آقای لی ″
از آقای لی تشکر کردم و رفتم بیرون منشی بهم گفت باید برم اتاق ۷۶ ولی قبل از اینکه به اتاق ۷۶ برسم یه اتاق توجهم رو جلب کرد درشو باز کردم هیچ کسی اونجا نبود از سقفش بیشتر سیاراتی که حیات شاید داخلش وجود داشت رو دیدم که یهو یکی درو باز کرد و کوبوند تو سرم.

MartianWhere stories live. Discover now