من با تردید اسمشو صدا زدم و بعد با دیدن جسم سیاهی که از بالا سمت سم فرود میومد جیغ زدم: سم مواظب باش!!!!!
سم یه قدم جلو پرید و یه پاشو بالا گرفت و دستاشو جلوی صورتش گرفت و جمع شد و بعد شاخه بزرگی به سرعت نور درست پشت سرش روی زمین افتاد!!
ضربان قلبم شدت گرفته بود و نمیتونستم درست نفس بکشم
سم به پشت سرش و اون شاخه بزرگ نگاه کرد و بعد شروع کرد به خندیدن: هه هه هه هه هه هه میدونم دارین به چی فکر میکنین
برایان گفت: گاییدمت پسر! قلبم ترکید
سم گفت: یا گل بگیر در اون دهنو یا خودم اینکارو میکنم !
" سم! بیا برگردیم "
من عاجزانه درخواست کردم" برگردیم؟ آها پس ترسیدین؟ خیله خب شما برگردین من میمونم میخوام ببینم این جنگل چطوری قربانی میگیره "
برایان مشتشو پشت سرش برد و با عصبانیت گفت: شیطونه میگه..
سم نور چراغ قوه گوشیشو جلوی پاش انداخت و بی توجه به برایان و درخواست من به راهش ادامه داد
" این پسره کله خره! داره دستی دستی خودشو به کشتن میده "
مچ دستشو گرفتم و گفتم: بیا برایان . حالا دیگه تقریبا وسط جنگلیم. چیزی تا رسیدن نمونده
اون دستشو از دستم بیرون کشید و جلوی من راه افتاد
جنگل تاریک بود و هوا یه نمور سرد بود
درختای کاج از هر طرف محاصرمون کرده بودن و هیچ نظری نداشتم که مسیری که میریم درسته یا نه
من فقط دنبال اون دو کله شق میرفتم و میتونم بگم ترس تمام ذهنمو احاطه کرده بود و واسه خودش تو وجودم پادشاهی میکرد
جلو رفتم تا به سم نزدیک باشم چون اینطوری کمتر احساس ترس میکردم
دستمو دور بازوش حلقه کردم و سم گفت: انقدر ترسیدی که دستات یخ زدن
اهمی کردم و گفتم: نمیتونی حداقل چیزی نگی و به روی خودت نیاری؟
خندید و گفت: نه چون من آدم رکیم
برایان گفت: من یه نور میبینم
بهش نگاه کردم و وقتی نگاه خیره اش رو به سمت چپ دیدم سرم رو چرخوندم تا ببینم کجا رو میگه
" شما هم می بینیدش مگه نه؟ "
من اون نور رو می دیدم و فکر میکنم سم هم همینطور اما سرشو تکون داد و گفت: من چیزی نمی بینم
برایان چند قدم جلو رفت و گفت: مگه کوری؟ من دارم می بینمش! احتمالا اونجا شهرکی چیزیه
" توهم زدی برایان! دنبال من بیاید من راهو بلدم "
تعجب میکردم چرا سم اون نور رو ندید میگیره . حق با برایان بود شاید اونجا شهرکی چیزی بود و ما می تونستیم بهش پناه ببریم
برایان گفت: بلد بودن راهتو گاییدم پسر! من راه خودمو میرم
و سمت اون نور دوید
سم فریاد زد: برایان!! صبر کن احمق نشو
و وقتی دید بهش توجه نمیکنه دستاشو با عصبانیت رو صورتش گذاشت و فریاد زد: چرا هرکی به پست من میخوره زبون آدمیزاد حالیش نیست!!
و بعد اسمشو بلند صدا زد: برایییییان!!!
اما جوابی نشنید پس شروع کرد به دنبال اون دویدن تو مسیری که رفته بود
من نمیتونستم خودمو تک و تنها وسط اون جنگل تصور کنم پس تمام افکارمو نادیده گرفتم و دنبال سم دویدم هرچند فکر میکردم راهی که توش میریم پر از خطره!
______
سلاااااامبچه ها داستان خوبه؟
راستش خیلی وقتا دلسرد میشم که ادامه ش ندم :-S
![](https://img.wattpad.com/cover/65338042-288-k447516.jpg)
YOU ARE READING
Aliens
Horrorبیگانه ها همه جا هستن اونا ممکنه همین الان زیر تخت خوابتون یا تو کمد لباس هاتون و یا انباری خونتون قایم شده باشن! اما نگران نباشید اونا به شما آسیبی نمی رسونن تا زمانی که شما اونها رو صدا میزنید!