قسمت دوم

553 82 46
                                    

" گابریل؟ "

اون صدام زد و من تمام حس های بد درونیم رو سرکوفت کردم و گفتم: بریم!!!

ماشین غرید و مثل قورباغه جلو پرید و این یه اخطار بود تا من کمربندمو ببندم!
اون غول آهنی چندباری جلو پرید و این بخاطر بی استعدادی سم تو روندن اون بود.

برایان از پشت سر گفت: بلدی برونیش یا الکی نشستی پشت فرمون؟

در خونه باز شد!
برایان فریاد زد: داداش مکسه!! برو برو برو برو!! زودباش راه بیفت!!

سم هول شده بود و من اینو از حرکاتش فهمیدم!
واسه همین سر برایان داد زدم: دهنتو ببند مگه نمی بینی هول شده؟!!!

سم بهم نگاه کرد و گفت: ممنون واقعا بهش نیاز داشتم.

اون آهن پاره دوباره جلو پرید!

داداش مکس با دیدن ماشینش وسط حیاط از خونه بیرون اومد و با قیافه عصبانی سمتمون اومد!!

من جیغ زدم: برو سم !! یالا برو!

اون پاشو رو گاز گذاشت و بعد فرمون رو چرخوند و ما با یک پرش جانانه که نتیجه اش خوردن کله من تو سقف و پهن شدن برایان کف ماشین بود از حیاط خارج شدیم و تو جاده افتادیم!

برادر مکس با مشت های گره شده تو هوا دنبالمون می دوید و داد میزد!

سم از آینه بغل بهش نگاه کرد و خندید و برایان مشتشو پیروزمندانه تو هوا تکون داد و گفت: گاییده شد!!

از وقتی که یادم میاد برایان این کلمه رو در هر موقعی از جمله خوشحالی ، عصبانیت ، ناراحتی و .. به کار میبرد.
واسه همین شنیدنش توی هر موقعیتی برام دیگه چیز عجیبی نیست.

ماشین تو جاده افتاده بود و فرمون دست سم بود.

" حالا کجا می ریم؟ "
من پرسیدم و سم جواب داد: یه جایی شاید خارج از شهر

" دردسر نشه؟ "
" تو که ترسو نبودی"
" نترسیدم"

برایان گفت: راست میگه نترسیده. فقط امکان داره یهو خودشو خیس کنه.

برگشتم سمتش و با اخم گفتم: خفه شو

سم گفت: یکی ضبط رو بزنه. نمیتونم چشامو از جاده بگیرم.

" تو این موقعیت ضبط میخوای چکار؟ "

برایان از بین صندلی منو سم خودشو جلو کشید و دکمه ضبط رو زد و ولوم رو بالا برد.

یه آهنگ خیلی قدیمی پخش شد.
من اون آهنگ رو می‌شناختم و اگه اشتباه نکنم اسمش " منو به ماه ببر " بود.

خیلی وقت بود که تو جاده بودیم و زیادی از شهر خارج شده بودیم.

برایان گفت: ساعت نزدیک به یازده است. دور بزن سم. اگه ناپدریم بفهمه به جای جشن اومدم ولگردی حتما می کشتم.

سم گفت: هنوز نیم ساعت دیگه تا یازده مونده. با این قراضه حال میکنم. یکم دیگه جلو میریم و بعد دور میزنم.

" همزادپنداری؟ با این آهن پاره؟ نا امیدم کردی سم"
من به شوخی گفتم

" کاری از دستم برنمیاد گابی  . دوست پسر باحالت با این آهن پاره همزاد پنداری میکنه "

برایان با صدای بلند گفت: گوشیم نیست!

سم گفت: چشمای کورتو بیشتر باز کن. همینجاها انداختیش

" نیست!!! گوشیم نیست!! "

سمتش برگشتم و گفتم: احتمالا وقتی داشتیم از حیاط خونه میومدیم بیرون و خوردی زمین افتاده کف ماشین.

خم شد و دستشو زیر صندلیش کشید و داد زد: میگم نیست!!! ماشینو نگه دار سم!! نیست!!!

سم صداشو بالا برد: نیست که نیست! به درک که نیست. میگی چکار کنم؟؟

برایان با ترسی که توی صورتش فریاد میزد گفت : اگه افتاده باشه تو گاراژ چی؟؟

" نه! نمیتونه اونجا افتاده باشه!! "
من با نگرانی گفتم!

سم برگشت سمت برایان و گفت: گند نزن به حس و حالمون! جیباتو درست-...

و قبل از اینکه حرفش رو تموم کنه من با توجه به درخت رو به رو به رومون جیغ زدم و گفتم: سم مواظب باش!!!!!

اون با ترس برگشت و پاشو محکم رو ترمز گذاشت!

کمربندمو محکم چسبیدمو برایان رو با جیغ هام همراهی کردم!

ماشین محکم با درخت برخورد کرد و از سمت راننده خم شد و محکم روی زمین افتاد!!

___________________

سلااااااام
واقعا مرسی بابت رای ها و کامنت هاتون. شماها خیلی خوبین❤❤❤

این قسمت چطور بود؟
ممکنه اگه دوستی دارین که از اینجور داستانا خوشش میاد رو تگ کنید؟

AliensDonde viven las historias. Descúbrelo ahora